جوان آنلاین: تا به حال این جمله را درباره فیلمهای ایرانی زیاد شنیدهایم: «اگر پایان فیلم طور دیگری میشد، خیلی بهتر بود، اگر داستان را در ادامه طور دیگری مینوشت فیلم ماندگاری میشد، اگر شخصیتها بهتر پردازش شده بودند، فیلم جذابیت پیدا میکرد و...» از این اگرها در سینمای ایران زیاد به گوشمان رسیده است.
کارگردانان جوان ایرانی در سالهای اخیر در مباحث کارگردانی و زیباشناسی پیشرفت خوبی داشتهاند ولی هنوز نتوانسته اند فکری برای ضعفهایشان در فیلمنامهنویسی کنند. فیلمنامه به عنوان فوندانسیون و زیربنای فیلم، نقش مهمی در جذب مخاطب دارد و ایراد و ضعف در آن، کلیت یک اثر را با مشکل مواجه میکند. بسیاری از تماشاگران فیلمهای ایرانی آرزو دارند ضعفهای فیلمنامهنویسی در سینمای ایران کمرنگ شود و آنها شاهد فیلمهایی با شخصیتها و روندی منطقی و قابل قبول باشند. فیلم «یادگار جنوب» با وجود کارگردانی قابل قبولش نمونه یک فیلم هدررفته در سینمای ایران است. این فیلم برای جذب تماشاگر و دیده شدن در سطح وسیع، معیارهایی مثل حضور بازیگران چهره، مشهور و کارگردانی خوب و اصولیاش را دارد، اما مهمترین بخش ماجرا را که همان بحث فیلمنامهباشد به شکلی منطقی و جذاب ندارد.
گیر فیلمهایی مثل «یادگار جنوب» به ناتوانی فیلمساز در بسط داستان و شخصیتپردازی قوی و منطقی مربوط میشود. معمولاً در فیلمهایی با چنین ضعفهایی کارگردان یک ایده اولیه خوب در سر داشته ولی نتوانسته است آن را به شکلی درست پرورش دهد. این ایراد بسیاری از فیلمهاست؛ فیلمهایی که تا نیمه خوب هستند ولی از یک جایی به بعد داستانشان آب میرود و خیلی دمدستی و ضعیف تمام میشوند. «یادگار جنوب» نیز داستان خوب و جذابی برای شروع یک فیلم سینمایی دارد. ماجرای عشق دیوانهوار یک پسر به دختر مورد علاقهاش، برای گرهافکنیهای اولیه میتواند بیننده را با خودش همراه کند، اما در ادامه دستش برای خلق خردهپیرنگ و گرههای بعدی خالی است و حرفی برای گفتن ندارد. فیلم هر چقدر رو به پایان میرود، داستان و سیر اتفاقاتش نحیفتر و لاغرتر میشود. پایانبندی ضعیف فیلم حکم تیرخلاص را دارد و اثرگذاری نسبتاً خوب ابتدای فیلم را هم از بین میبرد. دست فیلمنامهنویس در بسط قصه و پایانبندی به قدری بسته است که به عناصری کلیشهای مثل خودکشی شخصیتها میرسد. در اصول فیلمنامهنویسی «خودکشی» به عنوان عمل مکانیکی که دیگر از سر ناچاری در فیلم آورده میشود تا تکلیف شخصیتها مشخص شود، شناخته میشود و فیلمنامهنویسان حرفهای و مطرح، کمتر از چنین عاملی استفاده میکنند.
همچنین طراحی شخصیتها که یکی از عناصر مهم در فیلمنامهنویسی است، در «یادگار جنوب» شکل نگرفته است. هیچ کدام از شخصیتها را نمیتوان در نقشهایشان باور کرد و همراهشان شد. وحید رهبانی در نقش یک عاشق دیوانه و الناز شاکردوست و پژمان جمشیدی در نقشهای خودشان باورپذیر نیستند.
شخصیتها در فیلمهای سینمایی باید به قدری خوب و اصولی طراحی شوند که بیننده در تمام مدت فیلم با آنها همراه شود و همذاتپنداری کند. در «یادگار جنوب» شخصیتها آنقدر چندبعدی طراحی نشدهاند تا از جنبههای مختلف قابلیت اثرگذاری روی تماشاگر را داشته باشند. همین عدمهمراهی شخصیتها سبب میشود با پایان یافتن فیلم، هیچ حس خاصی برای هیچکدام نداشته باشیم و وقتی فیلمی از برانگیختن احساس تماشاگرش ناتوان بماند، یعنی تمام راه را اشتباه آمده است.