کد خبر: 1264350
تاریخ انتشار: ۲۶ آبان ۱۴۰۳ - ۰۶:۰۰
گفت‌وگوی «جوان» با همرزم شهید عباس بلوری پیرامون ایستادگی این شهید در دوران اسارت
‌می‌توانم بگویم همان نقشی را که مرحوم ابوترابی در اردوگاه‌های ارتش بعث عراق داشت، شهید بلوری در زندان آلواتان برعهده داشت. البته حاج عباس شیوه خودش را داشت. او هیچ گاه مقابل دشمن سر خم نکرد. بار‌ها به شکل علنی و در حیاط زندان، علیه ضد انقلاب و قاسملو که دبیرکل حزب دموکرات کردستان بود، شعار می‌داد
علیرضا محمدی

جوان آنلاین:‌شهید حاج عباس بلوری سرپر شوری داشت. با اینکه به دست ضد انقلاب اسیر شده بود، اما هیچ‌گاه سرخم نکرد و زندانبان‌هایش نتوانستند اراده او را بشکنند. از همین رو برای اسرای زندان آلواتان، نام شهید بلوری صرفاً تداعی‌کننده یک همرزم یا هم‌بند نبود. به قول آزاده حسین سجادی‌پور، شهید بلوری همان نقشی را برای اسرای دربند ضد انقلاب ایفا می‌کرد که مرحوم ابوترابی در اردوگاه‌های بعثی برعهده داشت. حاج عباس قبل از انقلاب در مغازه الکتریکی خودش که بین میدان امام حسین (ع) و میدان شهدا قرار داشت، اعلامیه‌های امام (ره) را پخش می‌کرد. بعد از پیروزی انقلاب، او که با شهید محمد بروجردی فعالیت انقلابی داشت، با معرفی بروجردی و از طریق کمیته امداد به کردستان رفت. آنجا مسئول کمیته امداد کامیاران شد و به محرومان خدمت می‌کرد، اما کمی بعد از سوی ضد انقلاب به اسارت درآمد. حاج عباس در زندان آلواتان نقشه‌هایی برای فرار یا در اختیارگرفتن این زندان داشت، اما از سوی یک عامل نفوذی لو رفت و دموکرات‌ها او و سه نفر از همرزمانش را اعدام کردند. در گفتگو با آزاده حسین سجادی‌پور، نگاهی به خاطرات شهید بلوری در دوران اسارتش می‌اندازیم. 

اولین بار چه زمانی شهید بلوری را دیدید؟

من خرداد ۶۰ اسیر شدم و بعد از چند ماه که همراه تعدادی از اسرا در روستا‌های منطقه نگهداری شدیم، نهایتاً به آلواتان رفتیم و بعد از اینکه آنجا را خودمان ساختیم، اواخر مهر در آلواتان مستقر شدیم. به نظرم آبان ماه همان سال ۶۰ بود که ضد انقلاب حاج عباس بلوری را به زندان آلواتان آوردند. معمولاً وقتی یک زندانی جدید می‌آمد، سعی می‌کردیم ببینیم او چه خط و ربطی دارد. چون اسرای دست ضد انقلاب از اقشار مختلف بودند و ما نمی‌دانستیم زندانی‌های جدید چه طرز فکری دارند. کمی که با ایشان صحبت کردیم، دیدیم او از آن انقلابی‌های بسیار سفت و سخت است و با چهره‌هایی مثل شهید محمد بروجردی معروف به مسیح کردستان حشر و نشر دارد. 

فعالیت‌های انقلابی حاج عباس چه بود و چطور به اسارت دشمن درآمده بود؟

از خودش شنیدم که او قبل از انقلاب در مغازه الکتریکی‌اش که پایین‌تر از میدان امام حسین (ع) بود، اعلامیه‌های حضرت امام را چاپ و توزیع می‌کرد. ایشان با چهره‌های سرشناسی مثل شهید بروجردی و هادی غفاری فعالیت می‌کرد. بعد از پیروزی انقلاب با هماهنگی شهید بروجردی که از فرماندهان ارشد سپاه بود، برای محرومیت‌زدایی به کردستان می‌رود و مسئول کمیته امداد کامیاران می‌شود. چند ماهی فعالیت می‌کند، اما یک روز که همراه یکی از خواهران فعال در کمیته امداد قصد داشتند مقداری اقلام به روستا‌های محروم ببرند، بین راه از سوی ضد انقلاب به اسارت در می‌آیند. مدت آشنایی و دوستی ما با شهید بلوری فقط چند ماه بود. حاج عباس هفت ماه پس از اسارت در ۱۷ اردیبهشت ۶۱ از سوی ضد انقلاب اعدام شد. در همین مدت از او چیز‌های زیادی یاد گرفتیم. حاج عباس یک رزمنده در تراز انقلاب بود و ضد انقلاب هیچ وقت نتوانست اراده و صلابت او را بشکند. 

فعالیت‌های شهید بلوری در زندان چه بود؟‌

می‌توانم بگویم همان نقشی را که مرحوم ابوترابی در اردوگاه‌های ارتش بعث عراق داشت، شهید بلوری در زندان آلواتان برعهده داشت. او هیچ‌گاه مقابل دشمن سر خم نکرد. بار‌ها به شکل علنی و در حیاط زندان علیه ضد انقلاب و قاسملو که دبیرکل حزب دموکرات کردستان بود، شعار می‌داد. به او می‌گفتیم حاج عباس مراقب باش، اینها دین و ایمان ندارند، شما را شهید می‌کنند. در جواب شعری می‌خواند به این مضمون که ما برای این انقلاب هستیم و باکی از شهید شدن نداریم. چه بسا که شهادت ما بیشتر از زنده ماندن‌مان به انقلاب کمک کند. 

برخورد ضد انقلاب با حاج عباس و کار‌هایی که انجام می‌داد چه بود؟

زندانبان‌ها گزارش کار‌های شهید بلوری را به دفتر مرکزی حزب دموکرات داده بودند. یک‌بار حاجی را به دفتر مرکزی بردند. قصدشان این بود که ایشان را راضی کنند علیه نظام اسلامی مصاحبه‌ای انجام دهد. بعد‌ها خود شهید بلوری تعریف کرد وقتی به دفتر مرکزی حزب می‌روند، یکی از سران ضد انقلاب در تظاهر به دوستی از جایش بلند می‌شود و دستش را به طرف ایشان دراز می‌کند، اما شهید بلوری می‌گوید دست دادن با شما یعنی بیعت با یزیدی‌ها. ضد انقلاب سعی می‌کنند با تطمیع کاری کنند حاج عباس علیه نظام اسلامی مصاحبه‌ای انجام دهد. به ایشان می‌گویند اگر این مصاحبه را انجام دهی، غیر از خودت اجازه می‌دهیم ۱۰ نفر دیگر از اسرا به انتخاب خود شما آزاد شوند. شهید بلوری بصیرت زیادی داشت. متوجه می‌شود این یک تله است، بنابراین نمی‌پذیرد و مقابل خواسته ضد انقلاب مقاومت می‌کند. به ناچار او را به زندان برمی‌گردانند. 

چرا ضد انقلاب حاج عباس را اعدام کردند؟

حاج عباس از زمانی که وارد زندان آلواتان شد و کمی که جا افتاد، نقشه‌هایی برای فرار از زندان یا فراتر از آن خلع سلاح نگهبان‌ها و در اختیار گرفتن زندان در سر داشت. در یک مورد طرحی داد به این مضمون که با هماهنگی بچه‌های انقلابی مورد اعتماد، اقدام به گرفتن سلاح زندانبان‌ها کنیم و کل زندان را در اختیار بگیریم. ما در آلواتان شب‌ها حق خروج از اتاق‌ها را نداشتیم. حاج عباس نقشه داشت که به بهانه دل درد یا چیزی مشابه آن شب از اتاق خارج شویم و نگهبان‌ها را که روی پشت بام زندان بودند، خلع سلاح کنیم. بعد سلاح‌ها را به دیگر اسرا بدهیم و زندان را آزاد کنیم. من به ایشان گفتم مقر اصلی زندانبان‌ها خارج از خود زندان است. آنجا آنها سلاح‌های نیمه سنگین مثل مسلسل دارند. ضمناً سلاح نگهبان‌های حاضر در زندان روی هم نهایتاً حدود ۱۰۰ گلوله دارد، اگر در درگیری پیش آمده گلوله‌های‌مان تمام شود، آن وقت همه بچه‌ها قلع و قمع می‌شوند. ایشان هم پذیرفت و این نقشه را کنار گذاشت. متأسفانه طرح دیگری که کشیده بود از سوی یکی از نفوذی‌ها لو رفت و ضد انقلاب ایشان را اعدام کرد. 

طرح شهید بلوری چه بود؟

در مقطعی ضد انقلاب گفتند می‌خواهند اول تا سوم هر ماه را به ملاقات خانواده‌ها با ما اختصاص دهند. به ما هم گفتند می‌توانید برای خانواده نامه بنویسید و از آنها بخواهید به ملاقات‌تان بیایند. در واقع طرح‌شان این بود که خانواده‌ها را به آنجا بکشانند و آنها را علیه نظام و دولت تهییج کنند. وقت ملاقات ما کلاً یک ربع می‌شد، اما بعد از ملاقات، خانواده‌ها را به اتاقی راهنمایی می‌کردند و آنجا سران ضد انقلاب از آنها می‌خواستند وقتی به شهرهای‌شان برگشتند، با تحصن و تظاهرات، مسئولان را تحت فشار بگذارند تا برای آزادی زندانی‌ها با ضد انقلاب وارد مذاکره و معامله شوند. وقتی قضیه ملاقات‌ها پیش آمد، شهید بلوری نقشه دیگری طراحی کرد. ایشان گفت من می‌توانم تمام امکانات ضد انقلاب و نگهبان‌های‌شان را روی برگه‌ای بنویسم و در زمان ملاقات به همسرم بدهم تا آن را به دست شهید بروجردی برساند. 

حاج عباس چطور اطلاعات زندانبان‌ها و امکانات‌شان را به دست آورده بود؟

شهید بلوری وزنه‌ای در زندان بود و همه بچه‌های انقلابی به ایشان اعتماد و ارادت داشتند. یکی از اسرا که بیماری صرع داشت و به همین دلیل از بیگاری کردن خلاص شده بود، در مقر زندانبان‌ها کار‌های خدماتی انجام می‌داد. ایشان اطلاعات را می‌آورد به برادر دیگری به نام سعد‌الله نوری می‌داد. سعدالله در ظاهر آدم ساده‌لوحی بود، اما در واقع بسیار زیرک بود. ضد انقلاب به خاطر ظاهر ساده سعدالله به او شک نمی‌کردند. سعدالله هم اطلاعات را در اختیار حاج عباس بلوری قرار می‌داد. به مرور حاج عباس اطلاعات کاملی از زندان به دست آورد که تصمیم داشت آن را روی کاغذ سیگار بنویسد و به همسرش بدهد. ایشان سیگاری نبود، اما از یک ماه قبل در حیاط زندان تظاهر به کشیدن سیگار می‌کرد تا نگهبان‌ها شک نکنند. خلاصه ایشان نقشه را روی کاغذ سیگار نوشته بود، ولی نگهبان‌ها بو برده بودند و اجازه نمی‌دادند در ملاقات چیزی همراه خودمان ببریم. حاج عباس هم تصمیم گرفته بود برگه را داخل درز شلوارش بگذارد و موقع ملاقات با خانواده، به بهانه‌ای آن را خارج کند و به همسرش بدهد، اما یکی از نفوذی‌ها که خودش را به عنوان اسیر جا زده بود، ایشان را لو داد. ناگهان ریختند و وسایل همه ما را گشتند و برگه را از وسایل حاج عباس بلوری پیدا کردند. 

همین لو رفتن طرح شهید بلوری باعث تیرباران ایشان شد؟

بله، وقتی نگهبان‌ها آن برگه را پیدا کردند، جای شهید بلوری را از بقیه جدا کردند. بعد عبدالله امینی از مسئولان زندان که به خاطر قرمزی پوستش به او «عبدالله قرمز» می‌گفتیم، ما را در حیاط جمع کرد و خودش در پشت‌بام زندان ایستاد و با نشان دادن برگه‌ای که شهید بلوری تهیه کرده بود، گفت ما با شما رفتار خوبی داشتیم، اجازه ملاقات به خانواده‌های‌تان دادیم، آن وقت شما ریز اطلاعات زندان و نگهبان‌ها را می‌نویسید تا به دست حکومتی‌ها برسانید. از این به بعد دیگر ملاقات ندارید. یکی دو روز بعد هم اسامی ۱۷ نفر را که من هم جزوشان بودم خواندند و ما را در محوطه زندان به خط کردند. بعد گفتند هر کس کمربند نفر جلویی را بگیرد و راه بیفتد. رفتارشان طوری بود که گویی به زودی ما را اعدام می‌کنند. بین راه شهید ناصر نعمتی می‌گفت مطمئنم که می‌خواهند ما را بکشند. حداقل بیاید تلاش کنیم نگهبان‌ها را خلع سلاح کنیم، اما من مخالفت کردم و گفتم این کار به صلاح نیست. خلاصه رفتیم و از تک‌تک بچه‌ها بازجویی کردند. از خود من درباره ارتباط نزدیکی که با حاج عباس داشتم پرسیدند. گفتم، چون هر دو اهل تهران هستیم بیشتر با هم صحبت می‌کنیم و از اوضاع تهران و محله‌ها جویا می‌شویم. در بازگشت دیدم ناصر نعمتی را به قدری کتک زده‌اند که توان راه رفتن ندارد. او همچنان اصرار داشت قصد آنها کشتن ماست. فردای همان روز سه نفر از بچه‌ها را صدا زدند. ناصر نعمتی بین آنها بود، نفر دوم سیدرضا سیلو سربازی از تفت یزد و سومین نفر محمد دارابی بچه مینو دشت گلستان بود. هر سه نفر اینها هم با شهید بلوری در یک اتاق و به اصطلاح هم خرج و هم سفره بودند. تا دو روز از آنها خبر نداشتیم تا اینکه از رادیو و بخش خبر ضد انقلاب اعلام شد این سه نفر همراه حاج عباس بلوری اعدام شدند. 

دیگر خبری از اعدامی‌ها نداشتید؟

نه، دیگر هیچ خبری نداشتیم. اردیبهشت ۶۱ این چهار نفر اعدام شدند، آخرین روز مهر ۶۲ که مصادف با عملیات والفجر ۴ بود، ضد انقلاب از ترس نزدیک شدن رزمنده‌ها و برای اینکه ما در آتش تهیه نیرو‌های خودی کشته شویم، همه ما را رها کردند. به خواست خدا زنده ماندیم و بچه‌های رزمنده ما را به سردشت بردند. من همانجا با همسرم تماس گرفتم. ایشان با همسر شهید بلوری در ملاقات‌هایی که می‌آمدند، آشنا شده بودند. در تماس‌هایی که قبل از آمدن به تهران داشتم، همسر شهید بلوری سراغ ایشان را گرفته بود. من به همسرم گفتم به ایشان بگویید ما که برگشتیم، ان‌شاءالله حاج عباس هم برمی‌گردد. در واقع می‌خواستم به مرور خبر شهادتش را برسانم منتها همسر شهید بلوری گفته بود من خواب حاج عباس را دیدم و می‌دانم او به شهادت رسیده است. 

عکسی از شما وجود دارد که گویا در مراسم ختم شهید بلوری سخنرانی می‌کنید. پیکر ایشان چطور تفحص و شناسایی شد؟

مدتی از آزادی ما می‌گذشت که خبر رسید پیکر شهید بلوری و سه همرزمش پیدا شده است. گویا از طرف سپاه به روستای آلواتان رفته و از آنها در باره سرنوشت این چهار نفر پرسیده بودند. آنها هم گفته بودند یکی از اهالی روستا کار گورکنی انجام می‌دهد و او از ماجرا با خبر است. طبق نشانی آن گورکن، محل دفن شهدا مقابل مقر ضد انقلاب در زندان آلواتان شناسایی شده بود. آنجا درخت نارونی بود که نشانه خوبی برای محل دفن شهدا بود. خلاصه این پیکر‌ها را به معراج شهدای تهران بردند و من و آقای خاکپور که از بچه‌های انقلابی اسیر در آلواتان بود برای شناسایی پیکر‌ها به معراج رفتیم. تقریباً ۱۸ الی ۲۰ ماه از شهادت و دفن آنها می‌گذشت و استخوانی از پیکر‌ها باقی مانده بود. شهید رضا سیلو را از مدل موهایش شناختیم. شهید محمد دارابی سر درشتی داشت و از روی فرم جمجمه‌اش شناسایی شد. شهید حاج عباس بلوری هم همیشه یک دستمال یزدی دور گردنش داشت. دستمال تقریباً پوسیده بود، ولی همچنان رد و آثارش دور گردن ایشان دیده می‌شد و به این ترتیب او هم شناسایی شد. با شناسایی این چهار نفر، مشخص شد نفر چهارم شهید ناصر نعمتی است. ناصر سپاهی و اهل صحنه کرمانشاه بود. بعد از شناسایی پیکرها، هر شهیدی به شهرش فرستاده شد. حاج عباس هم که بچه تهران بود، همین جا تشییع شد. من و بعضی از دوستان اسیر به تشییع پیکر و مراسم ایشان رفتیم و من در مسجد درباره شهید بلوری و خصوصیات والای اخلاقی او صحبت‌هایی کردم که تصویرش هم موجود است.

برچسب ها: شهید ، ضدانقلاب ، بلوری
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار