درباره ماجرای پژمان جمشیدی روایتهای مجازی و رسانهها که عموماً جهتدار و فاقد اهمیت است، بهشدت روح و روان جامعه را نشانه میگیرد. مطابق این روایتها در حال حاضر دختری که از پژمان جمشیدی شاکی بود، از طرف خواهر جمشیدی - که به شغل املاکی در کانادا مشغول است- رسماً معرفی شد، در حین برخی خوشگذرانیها روی کشتی و تفریحی و کنسرت و جاهای دیگر. او چندی پیش با جمشیدی رفته بود در یک خانه خالی و تنها. بعد شکایت کرد که به من تجاوز شده. تست «دی انای» هم دارم. حتماً آثار تست گرفتن را حفظ کرده و بلافاصله رفته پزشکی قانونی و بعد از اونجا مستقیماً رفته است در دادگاه!
قاضی، جمشیدی را احضار میکند و شاید با تطبیق تست یا سند دیگری او را به زندان میاندازد. چندی میگذرد، هیاهو میشود و جمشیدی را با وثیقه آزاد میکنند و او یک راست میرود کانادا و پیام میدهد که عشقم ایرانه فقط رفتم دست بابام را ببوسم و هر وقت گفتید برمیگردم!
حال این وسط چی شد؟ به جای اینکه کار دست قاضی باشد، عباس عبدی و احمدزیدآبادی خبرنگارشان را میفرستند که با شاکی مصاحبه بگیرد و او بگوید جمشیدی من را دزدید و به خانه برد و یک رمان پلیسی تعریف کند. حالا با جمشیدی کی مصاحبه میکند؟ فعلا هیچکس. قاضی چکار میکند؟ روزنامه میخواند! چند تا فوتبالیست دیگر چکار میکنند؟ هیچی میگویند ما جمشیدی را میشناسیم این کاره نیست ولش کنید برود! عبدی و زیدآبادی هم به همه فحش میدهند که چرا به هممیهن گفتید این دیگه چه مصاحبهای با یک شاکی بود که پزشکی قانونی و متشاکی بگویند همش دروغه؛ و قاضی را هم بگذارید در گوشه. چندتا فوتبالیست و چندتا سلبریتی دیگر فکر میکنند معیار خیر و شر در جامعه، آنها هستند. روزنامهنگار با سابقه ما نیز مصاحبه با شاکی را بخشی از وظایف روزنامهنگاری و نماد آزادی میداند. عجب! حیف از روان و روح جامعه که دست این نادانها افتاده است.