کد خبر: 1239902
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۴ تير ۱۴۰۳ - ۰۸:۲۰
آیت‌الله سیدعبدالله بهبهانی بنای مشروطیت ایران و فرجام عبرت آموزش
آگاهان به بهبهانی زنهار داده بودند که از نجف به تهران بازنگردد. با این همه او با سرسختی مألوف خود عرصه را واگذار نکرد و برای ادامه نقش‌آفرینی سیاسی در نظامی که خود از بانیانش به شمار می‌رفت به تهران آمد. سیدعبدالله در آن دوره و از طریق نفوذ سیاسی خود در طیف اعتدالیون مانع از تندروی‌ها و شالوده‌شکنی‌های دموکرات‌ها می‌شد. چنانکه طرف مقابل نیز دریافته بود با تداوم نقش‌آفرینی بهبهانی، نخواهد توانست به اهداف خود برسد
 نیما احمدپور

جوان آنلاین: در ۲۴ تیر ۱۲۸۹، آیت‌الله سیدعبدالله بهبهانی از رهبران مشروطه در خانه خود به ضرب گلوله افراد مسلح کشته شد. بی‌تردید نقش او در برساختن مشروطیت ایران، کم‌بدیل و در خور مطالعه است. همانگونه که پایان حیات وی و هویت قاتلانش نیز بس عبرت‌آموز می‌نماید. مقال پی‌آمده براساس پاره‌ای روایات و تحلیل‌ها درباره آغاز و انجام تعامل آیت‌الله با مشروطیت به نگارش درآمده است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 
 
بهبهانی و مشروطیت ایران از آغاز تا ترور
آیت‌الله سیدعبدالله بهبهانی اگر چه از دیر زمان در زمره عالمان پرنفوذ و سیاست‌ورز تهران بود، اما کنش‌مندی وی بیشتر در انقلاب مشروطیت ایران نمایان شد. او در این میدان، فراز و فرود‌های فراوانی را به نمایش گذاشت، هر چند که نهایتاً و در مقام جمع‌بندی، همچنان از رهبران شاخص این حرکت به شمار می‌آمد. تارنمای خبرگزاری رسا طی مقالی در بازشناسی این نقش نکات پی آمده را درخور تذکار می‌بیند:

«در پی انتشار عکس مسیو نوز بلژیکی وزیر کل گمرکات ایران، در یک مجلس با لماسکه با لباس روحانیون در محرم ۱۳۲۳، بهبهانی بر منبر رفت و عکس نوز را به مردم نشان داد و خواستار اخراج و تنبیه او شد. از این پس بهبهانی، مبارزه تمام‌عیار با حکومت استبدادی را تدارک دید و با ارسال پیام‌هایی برای چهار مجتهد تهران از آن‌ها یاری خواست که از میان ایشان، فقط سیدمحمد طباطبایی دعوت او را پذیرفت و چندی بعد در ۲۵ رمضان ۱۳۲۳ در منزل طباطبایی، پیمان همبستگی و همراهی این دو مجتهد با یکدیگر استوار شد. اهمیت این پیمان به حدی بود که کسروی آن را آغاز جنبش مشروطه خوانده است. در این ایام، مظفرالدین شاه در اروپا به سر می‌برد. با بازگشت شاه به کشور حوادثی رخ داد که زمینه اعتراض مردم و روحانیت را نسبت به دولت گسترش داد و با کنار رفتن عین‌الدوله و انتخاب مشیرالدوله به صدراعظمی، شاه در ۱۴ جمادی الثانیه ۱۳۲۴ فرمان مشروطه را صادر کرد. پس از انتخابات در ۱۸ شعبان مجلس شورای ملی افتتاح شد. با اینکه طبق متمم قانون اساسی علما نمایندگانی در مجلس داشتند، اما بهبهانی و طباطبایی به عضویت مجلس در نیامدند، ولی در جلسات آن شرکت می‌کردند و بسیار فعال بودند. چند روز پس از افتتاح مجلس، مظفرالدین شاه درگذشت و محمدعلی میرزا به عنوان پادشاه مشروطه در مجلس سوگند یاد کرد. از رویداد‌های مهم مجلس اول، تدوین قانون اساسی بود. شیخ فضل‌الله نوری اصرار داشت که قانون اساسی و دیگر امور مملکتی، باید کاملاً با شریعت اسلام منطبق باشد، اما کسانی از نمایندگان مجلس یا بیرون از آن اساساً با آمیختن شریعت و قانون و مشروطیت مخالف بودند. در این میان، بهبهانی و طباطبایی مخالفتی با انطباق قوانین با شریعت نداشتند. حتی پیشنهاد تفویض اختیار به علما برای رد مصوبات مجلس در صورت عدم انطباق با شریعت را تأیید و تصویب کردند. به تدریج مخالفت‌های شیخ فضل‌الله نوری افزون شد و موجب جدایی کامل مشروطه خواهان از وی گردید. محمدعلی شاه که سلطنت خود را در خطر می‌دید در ۲۳ جمادی‌الاولی ۱۳۲۶ و به قزاقان تحت فرمان لیاخوف روسی دستور داد تا مجلس را به توپ ببندند. بهبهانی به دستور شاه به عتبات تبعید شد. از آنجا که حاکم خانقین با ورود بهبهانی به خاک عثمانی مخالفت کرد، سید به کرمانشاه بازگشت و مدت هشت ماه در روستای بزهرود تحت‌نظر قرار گرفت، سپس با اجازه دولت به عتبات رفت. پس از فتح تهران از سوی مشروطه‌خواهان و سقوط محمدعلی شاه یک روز قبل از افتتاح مجلس دوم در ذی‌القعده ۱۳۲۷، در میان استقبال بی‌نظیر مردم و با کمال احترام وارد تهران شد. سیدعبدالله بهبهانی در مسیر بازگشت از تبعید عراق به تهران وقتی به راونج در نزدیکی‌های قم رسید، با فرزندش سیدمحمد بهبهانی ملاقات کرد. وی در آنجا به فرزند خویش گفت: تو زنده ماندی و شیخ‌فضل‌الله را در تهران دار زدند و این ثلمه را به اسلام وارد ساختند، چرا نرفتی بند دار را بگیری و به گردن خود اندازی که این ننگ برای اسلام پیش نیاید و این لطمه و سکته به مشروطیت ایران وارد نشود؟... در مجلس دوم که نمایندگان به دو گروه تندرو و میانه‌رو تقسیم شدند، بهبهانی به حمایت از میانه روان برخاست و در شرایطی که دامنه اختلافات دو گروه گسترش روزافزون یافته بود و بهبهانی نفوذ قابل توجهی پیدا کرده بود، تندروان کمر به قتل او بستند. سیدعبدالله بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸، در خانه خود به دست چهار نفر مسلح به قتل رسید و گفته شد افرادی نظیر سیدحسن تقی‌زاده، در این توطئه دست داشته‌اند. جنازه‌اش به سال ۱۳۳۲. ق، به نجف حمل و در صحن علوی (ع) دفن شد....» 

سیدعبدالله پس از فتح تهران همان را دید که شیخ‌فضل‌الله پیش از آن دیده بود

روحانیت در مقطع مشروطه، در تحلیل و پیش‌بینی شرایط آتی با چالش‌هایی مواجه شد. گروهی خطر هویت‌زدایی تاریخی و نظام‌سازی وارداتی را نزدیک‌تر و عده‌ای دورتر می‌دیدند. این دو به تناسب تشخیص خویش در دو مقطع زمانی واکنش‌هایی نشان دادند. آیت‌الله بهبهانی در زمره عده‌ای بود که در پس فتح تهران، خطر مشروطه خواهان سکولار را جدی دانست و در پس آن به اقداماتی دست زد. دکتر موسی فقیه حقانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این‌باره معتقد است:

«شور و غوغای اولیه حاکم برفضای سیاسی ایران، پس از پیروزی نهضت هم فرصت آگاهی از ماهیت عوامل نفوذی را از سیدین گرفت و مانع از تفکیک صفوف به شکل تمام عیار در نهضت شد. در درگیری‌های بعدی که بین آیت‌الله حاج شیخ‌فضل‌الله نوری و افراطیون درگرفت، سعی سیدین به اصلاح بین طرفین معطوف شد که البته به جهت عمق اختلاف، نتیجه‌ای دربرنداشت. تسامح و تساهل سیدین در شرایطی که افراطیون اساس اسلام را هدف گرفته بودند و در خفا تمامی زمینه‌های تفاهم در مشروطیت را با شکست و بحران مواجه می‌کردند، کاربردی نداشت. چهره خشن این واقعیت وقتی برای آن‌ها آشکار شد که با فتح تهران خود را با حاکمیت افراطیون بر ایران مواجه دیدند. کسانی که تا دیروز و در پس‌پرده نفاق از موقعیت اجتماعی و دینی علمای مشروطه خواه برای صیانت از موجودیت خود استفاده می‌کردند، پس از فتح تهران به سرعت نیات ضددینی خود را آشکار کرده و علناً دم از جدایی دین از سیاست‌زده و علمای بزرگ ایران را تهدید به مرگ می‌کردند. دار زدن آیت‌الله حاج شیخ‌فضل‌الله نوری هشداری بود به تمامی علمای ایران. با فتح تهران آیات بهبهانی و طباطبایی به پایتخت بازگشتند، اما خیلی زود متوجه شدند که با توجه به غلبه منورالفکران، وضعیت عوض شده و مجال فعالیت برای آنان وجود ندارد. بهبهانی در شب ۹ رجب ۱۳۲۸ در منزل خود ترور شد و سیدمحمد طباطبایی نیز پس از مدتی انزوا و حسرت خوردن بر آنچه بر مشروطیت و ایران رفت، در دی ۱۲۹۹ شمسی دار فانی را وداع گفت. ثقه‌الاسلام تبریزی (روحانی مشروطه خواه و معتدل)، ضمن انتقاد از تندروی‌های جناح تقی‌زاده و تروریست‌های مرکز غیبی در تبریز سخنی دارد که شاهدی بر بحث ما نیز است: «حرف اشخاصی که گفتند باید خون جاری شود و اساس مشروطه با خون مردم و بدن اجساد کشتگان باید بن‌بستی شود، جای خود را گرفت. جمعی این حرف را شنیده باور کردند، تفنگ برداشتند و به شکار مشروطه از خانه بیرون رفتند. آفرین بر این شکارچیان که آهوی حرم را صید کردند....» 

بهبهانی و چالش خونین با حزب دموکرات

مجتهد مشروطه‌خواه در پی بازگشت از نجف با تندرو‌های «دموکرات» نما به مواجهه پرداخت. او به مدد نفوذی که در بدنه جامعه داشت، می‌توانست کار را بر آنان سخت کند. هم از این روی دموکرات‌ها راه میانبر را برگزیدند و ترجیح دادند تا با ترور نامبرده، صورت مسئله را پاک و خود را از پیامد‌های تقابل با وی آسوده سازند. امری که ازسوی باند تقی‌زاده، حیدر عمواوغلی و تفنگدارانش عملی شد. در مقالی بر تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی موضوع اینگونه تبیین شده است:

«پس از فتح تهران به دست مشروطه‌خواهان، شور و هیجان انقلابیون را فراگرفته بود. مجاهدان و دیگران به انتشار مطبوعات گوناگون اقدام کردند. احزابی در کشور تشکیل شدند و هر حزبی تلاش می‌کرد تا مجلس و دولت را به دست گیرد. حزب دموکرات و حزب اعتدالیون دو حزب عمده این مقطع از تاریخ کشور بودند. تقی‌زاده و دیگر روشنفکران وابسته به بیگانه از رهبران حزب دموکرات بودند و در مقابل، آیت‌الله بهبهانی، آیت‌الله طباطبایی و اکثر روحانیون و عالمان بزرگ عضو یا حامی حزب اعتدالیون بودند. دیدگاه‌های روحانیون به ویژه آیت‌الله بهبهانی و آیت‌الله طباطبایی با نظرات دموکرات‌ها اختلاف اساسی داشت و این موجب اختلاف و درگیری در مجلس و خارج از آن شد و اوضاع کشور را متشنج کرده بود. روشنفکران غرب‌زده و وابسته همواره سعی می‌کردند تا روحانیون و عالمان دینی را از صحنه اداره کشور خارج سازند. روحانیون و رهبران دینی نهضت نیز از حمایت آخوند خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و دیگر عالمان نجف برخوردار بودند. اینان نیز با صدور اطلاعیه‌هایی دموکرات‌ها را مورد انتقاد قرار دادند و تأکید کردند که مقصود ما از حریت، آزادی از ظلم و ستم کارگزاران دولتی است و نه خروج از تعهدات و تقیدات الهی و شرعی و، چون متوجه شدند که سخنان آن‌ها تأثیری در تغییر اوضاع ندارد، رأی به فساد مسلک تقی‌زاده و دموکرات‌ها دادند. این رأی عالمان نجف، خشم و کینه دموکرات‌ها را برانگیخت. آن‌ها بهبهانی را واسطه این اقدام می‌دانستند و علاوه بر این، بهبهانی به دلیل نفوذ و قدرت اجتماعی که داشت، مانع رسیدن دموکرات‌ها به اهداف‌شان بود، زیرا آنان مخالف حاکمیت اسلام بودند. مخالفان حاکمیت اسلام که اغلب آنان در حزب دموکرات جمع شده بودند، فارغ از مشی غربی و شرقی با هم متحد شدند. این اتحاد به گونه‌ای بود که تقی‌زاده به شدت شیفته و فریفته فرهنگ غربی بود، توانست حیدر عمواوغلی را که از وابستگان روسیه بود و در قفقاز تربیت شده بود با خود همراه سازد. سرانجام مجاهدین تحت رهبری حیدر عمواوغلی در شب نهم رجب سال ۱۳۲۸. ق. به منزل آیت‌الله بهبهانی یورش بردند و این مبارز خستگی‌ناپذیر را - که در مقابله با ظلم و ستم حکومت استبدادی جانفشانی کرده بود و رنج زندان، تبعید و شکنجه را به جان خریده بود- مظلومانه به شهادت رساندند. هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که خبر شهادت آیت الله بهبهانی در شهر منتشر شد. مردم دست از کار کشیدند و رهسپار منزل او شدند. چون منزل او گنجایش همه جمعیت را نداشت، طلاب، علما، اصناف و جمعی از مبارزان مشروطه‌خواه در مدرسه مروی اجتماع کردند. آیت‌الله سیدمحمد بهبهانی فرزند بزرگ آیت‌الله بهبهانی در میان حزن و اندوه هزاران نفر از افرادی که گرد آمده بودند، حاضر شد. هنوز لب به سخن نگشوده بود که صدای ناله و فریاد جمعیت بلند و اشک از دیدگان آنان جاری شد. سیدمحمد خطاب به جمعیت حاضر چنین گفت: در مقابل آنچه خداوند مقدر فرموده است باید تسلیم بود، مرحوم بهبهانی در راه خدمت به خلق خدا تا آخرین مرحله را پیمود و به درجه رفیع شهادت نائل آمد، من از شما می‌خواهم که خونسردی پیشه کنید و از اختلاف و انتقام بپرهیزید... این سخنان که حاکی از درایت و هوشیاری، ایمان به حق، بزرگی روح و گذشت و جوانمردی بود، آتش خشم و نفرت مردم را سرد و از یک جنگ و خونریزی در تهران جلوگیری کرد. با وجود این دو روز بازار‌ها بسته شد و مردم در مساجد و حسینیه‌ها به سوگواری و عزاداری پرداختند. پیکر آیت‌الله بهبهانی از سوی بستگانش به نجف اشرف منتقل شد و در مقبره خانوادگی در کنار پدر بزرگوارش در یکی از مقبره‌های شرقی صحن مطهر امام‌علی (ع) به خاک سپرده شد....» 

اگر آقا سید‌عبدالله نبود، مشروطیت نبود

آگاهان به بهبهانی زنهار داده بودند که از نجف به تهران بازنگردد. با این همه او با سرسختی مالوف خود عرصه را واگذار نکرد و برای ادامه نقش‌آفرینی سیاسی در نظامی که خود از بانیانش به شمار می‌رفت، به تهران آمد. سیدعبدالله در آن دوره و از طریق نفوذ سیاسی خود در طیف اعتدالیون، مانع از تندروی‌ها و شالوده‌شکنی‌های دموکرات‌ها می‌شد. چنانکه طرف مقابل نیز دریافته بود با تداوم نقش‌آفرینی بهبهانی نخواهد توانست به اهداف خود برسد. این آخرین منزلگاه سیاسی وی اینگونه در «دانشنامه جهان اسلام» تحلیل شده است:

«در این دوره بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت، اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. مردم نیز که او را بنیانگذار مشروطیت می‌دانستند، در بیت وی تجمع‌کردند و خانه‌اش به شکل مکانی برای فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی درآمده بود. در مجموع نفوذ سید‌عبدالله در مجلس و محافل سیاسی آشکار بود. در مجلس دوم که دوباره دو گروه اکثریت اعتدالی و اقلیت دموکرات شکل گرفته بود، اعتدالی‌ها بیشتر از بهبهانی تبعیت می‌کردند و دموکرات‌ها در مخالفت با او خواستار تدوین قوانین عرفی و کنار گذاشتن قوانین شرع بودند و انفکاک کامل قوه سیاسی از قوه روحانی را دنبال می‌کردند. دموکرات‌ها معتقد بودند که بهبهانی نفوذ خود را برتر از مشروطه می‌داند و مجلس را تضعیف می‌کند. در مقابل اعتدالی‌ها نیز موفق شدند که فتوایی دال بر غیردینی بودن مواضع نظری تقی‌زاده رهبر دموکرات‌ها از دو مجتهد ذی‌نفوذ نجف و مدافع مشروطه، یعنی آیات آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی بگیرند. اینگونه تصور می‌شد که وسیله و واسطه این اقدام بهبهانی بوده است. در پی این حوادث، بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸. ق، در خانه خود به دست چهار نفر مسلح به قتل رسید. با انتشار این خبر بازار تعطیل شد و مردم قصد انتقام‌جویی از قاتلان را داشتند که سید‌محمد پسر سید‌عبدالله آنان را به آرامش دعوت کرد. هر چند هویت قاتلان مشخص نشد، اما مردم این قتل را به دموکرات‌ها به ویژه تقی‌زاده و حیدر‌خان عمو اوغلی نسبت می‌دادند. جنازه بهبهانی پس از تشییع عظیمی که تا آن زمان در تهران کم سابقه بود، به نجف حمل و در مقبره خانوادگی دفن شد. درباره نقش و عملکرد بهبهانی در جنبش مشروطه، گرچه برخی از مورخان همچون دولت آبادی و مهدی‌قلی خان هدایت انگیزه‌های شخصی وی را دخیل می‌دانند، اما نسبت به جایگاه برتر بهبهانی در پیروز گردانیدن مشروطه، تقریباً تمامی ایشان اتفاق نظر دارند. ملک‌زاده او را پایه‌گذار حکومت ملی دانسته و شجاعت وی را تحسین می‌کند و تقی‌زاده نیز که بیشترین تعریف و تمجید را از بهبهانی کرده است، معتقد است: اگر آقا سید‌عبدالله نبود، مشروطیت نبود....» 

کلام آخر

عرصه سیاست بیش و پیش از هر چیز، میدان تشخیص‌های درست و عملکرد‌های درخور است. در تاریخ آنان نامورتر و سرآمدترند که تهدیدات و فرصت‌ها را زودتر دریابند و در برابر هر یک، کنش یا واکنش‌های بهنگام داشته باشند. در مشروطه نیز این میدان در برابر فعالان دینی، اجتماعی و سیاسی گشوده شد. گروهی موانع و دشواری‌ها را به هنگام دریافتند، اما در توجه‌دادن جامعه بدان ناکام یا تنها ماندند. این اتفاق به شکلی شفاف و آشکار برای شهید آیت‌الله شیخ‌فضل‌الله نوری افتاد. او بهای ایستادگی خود را با استقبال از طناب دار داد! با این همه دیری نگذشت چهره‌هایی، چون آیت‌الله سیدعبدالله بهبهانی نیز از سوی آنان ترور شدند که یک سال قبل شیخ را بالای دار فرستاده بودند. بهبهانی، چون نوری نمی‌اندیشید، اما هنگامی که با شهرآشوبی حزب دموکرات مواجه شد، دانست که هشدار‌های شیخ در دوره گذشته ناظر به کدامین تهدید بوده است. میدان عبرت‌گیری از تاریخ، همچنان در برابر ما باز است... .

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
France
|
۱۰:۵۹ - ۱۴۰۳/۰۴/۲۵
0
0
ممنون از تجدید این خاطره تاریخی.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار