کد خبر: 1160493
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۳:۴۰
گزارش میدانی «جوان» از مرکز پویاشهر که مدرسه‌ای برای کودکان کار و بازماندگان از تحصیل است
در حالی که هر سال با شروع سال تحصیلی دانش‌آموزان زیادی به سمت کلاس‌های درس حرکت می‌کنند و مشغول تحصیل می‌شوند، کودکانی در سر چهارراه‌ها مشغول کار هستند. این کودکان روزبه‌روز فرصت تحصیل را از دست می‌دهند و نمی‌توانند شغل مناسبی را برای آینده خود انتخاب کنند. این در حالی است که سازمان‌ها و نهاد‌های مختلفی، وظیفه رسیدگی به کودکان کار را دارند، اما چندان کار مؤثری برای این بچه‌ها انجام نداده‌اند. متأسفانه شاهد آن هستیم که کودکان کار به فراموشی سپرده شده‌اند. در این بین مراکز پویاشهر تأسیس شده‌اند تا مرهمی بر درد کودکان کار باشند. این مراکز جایی هستند که در آن کودکان کار یا بازمانده از تحصیل درس می‌خوانند تا خودشان را از شرایطی که در آن گرفتار شده‌اند، نجات دهند. برای آشنایی با محیط تحصیل در مراکز پویاشهر و تهیه گزارش به منطقه ۱۹ می‌روم تا از آنچه در آنجا اتفاق می‌افتد، بنویسم.
مهسا گربندی

معلم: این بچه‌ها قدرشناسند و سطح یادگیری بسیار بالایی دارند
کلاس که تمام می‌شود سراغ خانم اسماعیلی، معلم کلاس اولی‌ها می‌روم تا دور از چشم بچه‌ها و راحت‌تر درباره بچه‌ها با او صحبت کنم. او در پاسخ به این سؤال که چرا کار در مدرسه پویاشهر را انتخاب کرده است، می‌گوید: «با مدرکی که دارم به راحتی می‌توانم مربی مهدکودک یا پیش‌دبستان شوم و حتی می‌توانم موقعیت بهتر و درآمدی بیشتر داشته باشم، اما دل کندن از این بچه‌ها کار سختی است.»
او ادامه می‌دهد: «۱۲ سال سابقه تدریس دارم که شش سال آن را در این مرکز بوده‌ام. این بچه‌ها خیلی با محبت، خونگرم و مهربانند. آنها، قدر درس خواندن را به خوبی می‌دانند و می‌خواهند با درس خواندن شرایط زندگی‌شان را تغییر دهند.»
از خانم معلم درباره وضعیت درسی بچه‌ها می‌پرسم که می‌گوید: «این بچه‌ها فقط روزی دو ساعت به کلاس درس می‌آیند و بعد از آن هم عمدتاً مشغول کار می‌شوند. اگر هم کار نکنند، عمدتاً خانواده‌های‌شان سواد ندارند که آن‌ها را برای درس خواندن همراهی کنند، اما اکثر آن‌ها سطح یادگیری بالایی دارند چراکه همه‌شان با عشق و علاقه درس می‌خوانند و قدر لحظاتی را که در اینجا هستند، به خوبی می‌دانند.»
او درباره قدرشناسی دانش‌آموزان این مرکز اینگونه توضیح می‌دهد: «این دانش‌آموزان از وسایل‌شان به صورت احسن استفاده می‌کنند. شاگردانی دارم که اگر یک مداد به آن‌ها بدهید، تا ذره آخر از آن استفاده می‌کنند. آن‌ها مدادهای‌ریزی که به سختی در دست جا می‌شود را دور نمی‌ریزند و با آن می‌نویسند. این کارهای‌شان برایم خیلی ارزشمند است تا جایی که حتی تعدادی از مداد‌های کوچک‌شده‌شان را یادگاری نگه داشته‌ام.»

اول به پرورش اهمیت می‌دهیم و بعد سراغ آموزش می‌رویم
خانم اسماعیلی که با دانش‌آموزان کلاسش حسابی انس گرفته است، می‌گوید: «سه ماه تابستان دلم برای تک‌تک‌شان تنگ می‌شود. اینجا شبیه محیط خانوادگی است و میان ما و بچه‌ها روابطی فراتر از معلمی و دانش‌آموزی شکل گرفته است. گاهی آن‌ها من را مامان صدا می‌زنند و حس صمیمیت زیادی دارند.»
او ادامه می‌دهد: «من در مدارس دولتی و نمونه دولتی هم رفته‌ام و به صراحت می‌توانم بگویم که فرق مدرسه پویاشهر با آن‌ها به فاصله زمین تا آسمان است. عمده دانش‌آموزان این مدرسه هم درس می‌خوانند و هم کار می‌کنند. آن‌ها عزم‌شان برای درس خواندن جزم است و مطمئنم اگر شرایط تحصیل برای‌شان هموار شود به هر کجا که بخواهند می‌رسند. در مقابل دانش‌آموزانی را می‌شناسم که امکانات عالی آموزشی در اختیارشان است، اما هیچ تلاشی برای آینده‌شان نمی‌کنند.»
این معلم به کیف‌های چرمی نصب‌شده روی دیوار اشاره می‌کند و بشقاب‌هایی را که روی آن طرح کشیده شده است نیز نشان می‌دهد و می‌گوید: «اوایل فکر می‌کردم کیف‌هایی که بچه‌ها درست می‌کنند یا طرح‌هایی را که روی بشقاب می‌کشند با کمک مربی انجام می‌دهند، اما مربی‌شان می‌گفت که همه این‌ها را بچه‌ها به تنهایی ساخته‌اند.»
او در پاسخ به این سؤال که رمز موفقیت مدارس پویاشهر چیست، می‌گوید: «ما در اینجا به تربیت و پرورش بچه‌ها اهمیت زیادی می‌دهیم و بعد از آن آموزش را مدنظر قرار می‌دهیم، در صورتی که در بسیاری از مدارس دولتی و غیردولتی مسئله تربیت و پرورش چندان مهم نیست و تنها بر آموزش دروس تمرکز می‌کنند. بدتر اینکه بخشی از بار آموزش در کلاس را روی دوش خانواده می‌اندازند.»

مدیر: دانش‌آموزی داشتیم که حالا معلم این مدرسه شده است
بعد از صحبت با معلم کلاس اولی‌ها سراغ خانم خالقی، مدیر مدرسه پویاشهر منطقه ۱۹ می‌روم. او درباره شروع فعالیتش در این مدرسه اینگونه توضیح می‌دهد: «من از سال ۸۸ در مناطق شورآباد و باقرشهر کار می‌کردم، منتها فعالیتم به صورت کمک‌های معیشتی و خرید لباس بود. از سال ۹۵ برای آموزش بچه‌ها در اینجا مستقر شدم چراکه فهمیدم کمک مالی هیچ کمکی نمی‌کند و فقط نیاز امروزشان را برطرف می‌کند.»
او ادامه می‌دهد: «اینجا علاوه بر آموزش به بچه‌ها مشاوره داده می‌شود و تلاش می‌کنیم آن‌ها مهارت‌هایی مثل کنترل خشم داشته باشند و بتوانند روابط اجتماعی مناسبی را برقرار کنند. در کنار این‌ها کارهایی، چون چرم‌دوزی و طراحی روی بشقاب را هم به بچه‌ها آموزش می‌دهیم تا آن‌ها بتوانند از این راه کسب درآمد کنند.»
مدیر این مدرسه اظهار می‌دارد: «به نظر من مهم این است که به بچه‌ها ماهیگیری را یاد بدهیم نه اینکه برای‌شان ماهی بگیریم. آن‌ها باید توانمند شوند تا بتوانند مسیر زندگی بهتری را برای خودشان بسازند.»
او به تجربه شیرینی که در این سال‌ها داشته است، اشاره می‌کند و می‌گوید: «یکی از دانش‌آموزان این مدرسه توانسته است درسش را ادامه دهد و امروز
خودش معلم یکی از همین کلاس‌هاست. او الگوی همه این بچه‌هاست تا آن‌ها بدانند که اگر تلاش کنند می‌توانند موفق شوند. این‌ها به بچه‌ها انگیزه می‌دهد.» او ادامه می‌دهد: «گاهی دانش‌آموزانی که با سختی‌های موجود در زندگی‌شان توانسته‌اند رتبه برتر کنکور را کسب کنند، دعوت می‌کنم تا بچه‌ها آن‌ها را ببینند و الگوی خودشان قرار دهند.»

کاش خیرین نذر آموزش کنند
خانم خالقی با اشاره به اینکه کتابخوانی خیلی مهم است، می‌گوید: «وقتی دانش‌آموزان از خانم معلم می‌خواهند که به آن‌ها کتاب بدهد تا به خانه ببرند، از خوشحالی بال درمی‌آورم چراکه زحمت زیادی کشیده‌ایم تا آن‌ها هدف‌شان کتابخوانی شود. برای‌مان خوشایند بود وقتی در روز‌های اول ورود پسران نوجوان و جوان از جوراب‌شان چاقوی ضامن‌دار درمی‌آوردیم، اما در روز‌های بعدی با خودشان کتاب به همراه داشتند. از نظر من آرزوی همه بچه‌ها این است که کتاب در دست بگیرند و درس بخوانند فقط یک نفر باید باشد تا آن‌ها را همراهی کند.»
او اظهار می‌دارد: «اینجا مدرسه است پایه اول تا پنجم ابتدایی است. به دلیل شرایط نامناسب اقتصادی میزان کمک‌های خیرین کمتر شده است، منتها اتفاق خوب این است که برخی از خیرین که از بازیگران معروف هستند هر ماه برای بچه‌ها گوسفند قربانی می‌کنند یا برنج می‌فرستند یا مثلاً اخیراً دانش‌آموزی را داشتیم که با خانواده‌اش در کانکس زندگی می‌کرد که با حمایت همین بازیگران برای‌شان خانه رهن کردیم.»
به گفته خانم خالقی در این مدرسه ۱۵۰ دانش‌آموز حضور دارند و خانم خالقی با کمک خانم رضایی، معاون مدرسه و چهار معلم آنجا را می‌گردانند. کار‌های خدماتی هم خود بچه‌ها انجام می‌دهند. در این رابطه خانم مدیر می‌گوید: «از همان روز اول کار‌های خدماتی اینجا با خود بچه‌ها بود. به آن‌ها گفتم اگر دستمال کاغذی از دست‌تان می‌افتد مسئول برداشتنش خودتان هستید. معلم هر هفته اسامی بچه‌ها را از لیست صدا می‌زند و دو تا سه نفر مسئولیت جارو زدن و دستمال کشیدن را برعهده می‌گیرند. وقتی این مدرسه برای خودشان است، پس باید برای کار‌های آن مشارکت داشته باشند.»
این معلم با بیان اینکه بهتر است خیرین نذر‌های فرهنگی و نذر‌های آموزشی داشته باشند، می‌گوید: «خیلی از خیرین می‌گویند آرزوی‌مان است که به بچه‌ها چلوکباب بدهیم و نذر کرده‌ایم، اما من می‌گویم نه این کار را نکنید، امروز شما برای بچه‌ها چلوکباب می‌خرید و فردا هیچ اثری از آن در بچه‌ها نیست، اما اگر برای آن‌ها کتاب بخرید یا برای تحصیل بچه‌ها کمک کنید، اثر این تحصیل و این کتابخوانی در بچه‌ها تا آخر عمرشان باقی می‌ماند.»
او تصریح می‌کند: «چندین سال است که دیگر برای بچه‌ها در سال نو لباس نمی‌خریم و برای‌شان کتاب می‌خریم یا بازی‌های فکری برای‌شان تهیه می‌کنیم. این بچه‌ها عمدتاً از خانواده‌ای پرجمعیت هستند و با خواهر و برادرشان دور هم جمع می‌شوند و با همدیگر بازی‌های فکری انجام می‌دهند.»
این خانم مدیر می‌گوید: «خدا تا به امروز، معجزه‌هایش را نشان‌مان داده است، حتی ارتباط من با سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران هم از معجزات خدا بود که این محل را برای تحصیل بچه‌ها در اختیار ما قرار دادند. پیش از آن در سرا‌های محله سرگردان بودم چراکه آن‌ها به مسئله رسیدگی به بچه‌ها کاملاً نگاه مالی داشتند. به آن‌ها می‌گفتم اگر این بچه‌ها درس بخوانند و از لحاظ فرهنگی رشد کنند، افرادی با سطح آگاهی بالاتری در محله‌تان زندگی می‌کنند، در نتیجه وقتی شما به همراه خانواده‌تان در این محله قدم بزنید، امنیت بیشتری دارید، اما آن‌ها گوش‌شان بدهکار نبود و فقط پول را می‌دیدند.»
او در پاسخ به این سؤال که آینده مرکز را چگونه می‌بینید، می‌گوید: «آینده این مرکز در ذهن من دو بُعد دارد؛ یک بعد امیدوارانه این است که همه چیز عالی پیش می‌رود و آینده این بچه‌ها روز‌به‌روز درخشان‌تر می‌شود، اما بعد تیره و نگران‌کننده‌ای هم در ذهنم وجود دارد؛ اینکه به دلیل مشکلات اقتصادی کمک‌های خیرین کم شود و ممکن است این مرکز رو به کوچک‌تر شدن برود.»

 

حاشیه‌

خوشحالي كودكان از حضورشان در مدرسه
ساعت 10صبح است. وارد پارك نسترن مي‌شوم. ساختماني در آن وجود دارد كه روي تابلوي نصب‌شده بالاي در آن نوشته است: «مركز پرتو»؛ این نام قبلي مراكز پوياشهر است.
جلوي در ساختمان دختر نوجواني جارو به دستش گرفته است و مشغول تميز كردن آنجاست. به نظر مي‌رسد كه تميز كردن اين مدرسه بر عهده خود دانش‌آموزان است.
با ورود به ساختمان خانم رضايي، معاون اين مركز از من استقبال مي‌كند و مي‌گويد، بايد چند دقيقه منتظر بمانم تا ورودم به كلاس‌ها را هماهنگ كند.
در همين حين دانش‌آموزاني كه از كنارمان رد مي‌شوند، برخورد صميمي و مهرباني دارند. آنها كودكاني در گروه سني هفت تا 15سال هستند كه هنگام رد شدن از كنارمان با لبخندي كه روي صورت‌شان است سلام مي‌كنند، ديدن لبخند شيرين و خونگرمي اين بچه‌ها لذت‌بخش است، معلوم است كه آنها از حضورشان در اين مدرسه خوشحالند.


دانش‌آموز كلاس اول:
مي‌خواهم معلم شوم تا به بچه‌ها سواد ياد بدهم
بعد از هماهنگي انجام‌شده وارد كلاس اول اين مدرسه مي‌شوم تا فضاي آنجا را ببينم و با دانش‌آموزان صحبت كنم. حدود 15دانش‌آموز پشت نيمكت نشسته‌اند كه به محض ورود ما به كلاس‌شان، مي‌ايستند و با صداي بلند مي‌گويند: «سلام، صبح بخير». صداي پرانرژي‌شان حالم را خوب مي‌كند و من هم با صداي بلند جواب سلام‌شان را مي‌دهم و مي‌گويم سر جاي‌شان بنشينند. معلوم است كه حال بچه‌ها اينجا خوب است و حضورشان در اين كلاس كاملاً به ميل و علاقه خودشان است. هيچ كس آنها را به زور سركلاس نياورده است، هيچ كس از آنها نخواسته است كه نقش بازي كنند، آنها خودِ خودشان هستند.
گروه‌هاي سني متفاوتي در اين كلاس حضور دارند. آنهايي كه در ميزهاي اول نشسته‌اند كوچك‌ترند و آنهايي كه در نيمكت‌هاي عقب‌تر هستند، سن بيشتري دارند. آنطور كه خانم معلم مي‌گويد برخي از بچه‌ها از تحصيل بازمانده‌اند، براي همين با سن بالاتر، تحصيل را از مقطع اول ابتدايي شروع كرده‌اند.
از بچه‌ها مي‌خواهم از رؤياهايي كه براي آينده‌شان دارند صحبت كنند و بگويند مي‌خواهند چه كاره شوند. يكي از آنها دستش را بالا مي‌آورد و اجازه مي‌گيرد، مي‌گويم تو از رؤياهايت بگو. مي‌گويد: «من مي‌خواهم معلم شوم.» مي‌گويم چرا شغل معلمي را انتخاب كردي؟ مي‌گويد: «مي‌خواهم به همه بچه‌ها سواد ياد بدهم.» او با اين سن كمش رؤياي سوادآموزي كودكان را در سر مي‌پروراند؛ رؤيايي كه با به زبان آوردنش باعث لبخند معلمش مي‌شود. بعد از آن باقي بچه‌ها از رؤياهاي‌شان مي‌گويند، يكي رؤياي پزشكي در سر دارد و ديگري مي‌خواهد مدير مدرسه شود. او مي‌خواهد وقتي مدير مدرسه شد، همه بچه‌هاي منطقه را براي درس خواندن دعوت كند و نگذارد كسي بي‌سواد بماند.

دانش‌آموز كلاس سوم: بعد از كلاس، كفاشي مي‌كنم
به كلاس ديگري مي‌رويم كه مربوط به كلاس سومي‌هاست. در آنجا حدود 12پسر نوجوان درس مي‌خوانند. در اين كلاس هم گروه سني‌ها متفاوت است. از آنها مي‌پرسم بعد از مدرسه كجا مي‌روند و چه كاري انجام مي‌دهند. معلوم است كه برخي از آنها دل‌شان نمي‌خواهد در اين باره حرف بزنند، فقط دو نفر از آنها دست‌شان را بالا مي‌آورند تا براي صحبت كردن اجازه بگيرند. يكي از آنها پسري 10ساله‌ است كه مي‌گويد: «بعد از كلاس پيش پدرم مي‌روم و كفاشي مي‌كنم.» پسر ديگري كه حدوداً 14سالش است هم مي‌گويد: «شغل من خياطي است بعد از اينجا بايد سركار بروم.»
آنها را تحسين مي‌كنم كه علاوه بر اينكه كار مي‌كنند، به فكر درس خواندن هم هستند و براي پيشرفت كردن و ساختن يك آينده ‌درخشان تمام تلاش‌شان را به كار مي‌گيرند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار