شهید قدرتالله علیدادی به عنوان فرمانده یکى از محورهاى عملیات و جانشین عملیات لشکر بدر در عملیات کربلای ۲ شرکت کرد و در جریان همین عملیات در ۱۰ شهریور ۱۳۶۵ به شهادت رسید. شهیدعلیدادی به گواه همرزمانش، فرماندهای باهوش و بیاندازه شجاع بود که حضورش در عملیاتها و موقعیتهای مختلف باعث حفظ روحیه دیگر رزمندگان میشد. در ادامه ضمن هم صحبتی با برادر و همرزمان شهید، مروری بر زندگی این فرمانده شجاع داریم.
آزادگی روح
به وقت زمستان ۱۳۳۶ در روستای دهدز خوزستان قدرت چشم بر این دنیای مادی و فانی باز کرد. کودکی شاد، پرانرژی و پرتوان که با تولدش شور و حرارت زیادی به خانهشان بخشید. مثل تمام بچههای روستا، روحش با زیبایی و بزرگی طبیعت گره خورد و از همان کودکی، چگونه بزرگ بودن را آموخت.
بودن در طبیعت بکر روستا، شجاعت و سرزندگی خاصی به شهید قدرتالله علیدادی داده بود. از طرفی هم به طور ژنتیکی جسم، جان و بنیه خوبی داشت. او در طبیعت زیبای روستا رشد میکرد و همزمان روحش آزادگی و آزاده بودن را از این طبیعت میآموخت.
تا پایان مقطع ابتدایی در روستا تحصیل کرد و پس از پایان دوره دبستان به شهر امیدیه رفت تا تحصیلاتش را در آنجا به پایان برساند، او علاقه زیادی به کتابها ریاضی، فیزیک، ورزشهای سوارکاری و تیراندازی داشت. همزمان با گرفتن مدرک دیپلم، زمزمههای انقلابی در شهرهای ایران پیچید و در مدت کوتاهی به یک موج بزرگ تبدیل شد.
در آن روزها، یاریکردن مردم انقلابی و حضور در راهپیماییها، تمام فکر و ذکر قدرتالله بود. در دوران دبیرستان از سوی یکی از اعضای پیرو خط امام به گروه منصورون پیوست و همراه آنان آموزشهای نظامی را فرا گرفت. او حالا با آمادگی بالایی در راهپیماییها شرکت میکرد و پیروزی انقلاب اسلامی بزرگترین هدفی بود که این جوان انقلابی به آن فکر میکرد.
روزهای انقلاب و جنگ
برادر شهید درباره فعالیتهای شهید در روزهای انقلاب و دفاع مقدس چنین میگوید: «جوان فعال و درسخوانی بود. در دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان بارها عکسش را به عنوان شاگرد ممتاز در روزنامهها منتشر کردند. قبل از انقلاب و در سالهای آخر دبیرستان همراه شهید دقایقی عضو گروه منصورون شد و فعالیتهای سیاسیاش را از همان زمان شروع کرد. آدم صبور، امین و مطمئنی بود. از همان اول معلوم بود انسان مستقلی است و میخواست تمام کارهایش را خودش انجام دهد. خیلی به خانوادهاش علاقه داشت. من از او بزرگتر بودم و خیلی به من و پدر و مادرمان احترام میگذاشت. همیشه به من میگفت ما سه برادر هستیم، ولی شما همیشه دو برادر را در خانه تصور کنید. هر روزی امکان دارد من در این راه جانم را از دست بدهم. حالا یا خیلی زود یا خیلی دیر.»
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، روحی تازه در کالبد قدرتالله دمیده شد و با انرژی و توان بیشتری فعالیتهای اجتماعی و سیاسیاش را دنبال کرد. در بهار ۱۳۵۸ برای آبادسازی مناطق مختلف کشور در جهاد سازندگی مشغول به کار شد و با تأسیس سپاه پاسداران، لباس سبز سپاه را بر تن کرد. در همان زمان در کنار شهید اسماعیل دقایقی، سپاه امیدیه و پس از آن سپاه ماهشهر و رامشیر را نیز تأسیس کرد.
شروع جنگ تحمیلی، مرحلهای دیگر در زندگی شهید علیدادی را رقم زد. او در زمان حمله ارتش بعثی عراق به ایران، خودش را به جبههها رساند تا در کنار دیگر رزمندگان از تمامیت ارضی کشور و انقلاب نوپای اسلامی دفاع کند. در عملیاتهای بزرگ و مهمی، چون ثامنالائمه، طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، والفجر مقدماتی، خمینی روح خدا فرمانده کل قوا، بدر، والفجر ۸ شرکت کرد و مسئولیتهای متعددی همچون فرماندهی محور عملیات و جانشین عملیات لشکر بدر را بر عهده داشت.
شجاعت فرمانده
یکی از نیروهای حاضر در عملیات کربلای ۲ دلاوری و شجاعت فرماندهاش را اینگونه بیان میکند: «وقتی قدرتالله را میدیدیم که آرام و مصمم بر فراز خاکریز قدم برمیدارد، قدرت عجیبی مییافتیم. صلابت و هیبت او به حدی بود که ما خود را در سایه آرامش او جای میدادیم. او حتی در پایانیترین فصل زندگیاش در عملیات کربلای ۲ وقتی شجاعانه مأمور شد که بلندترین ارتفاع را به تصرف درآورد، بچهها افتخار میکردند که تحت فرماندهی او هستند. آنها میگفتند به خدا سوگند از آرزوهایمان بود که در کنار قدرتالله بجنگیم، زیرا وقتی در کنار او هستیم، سختی نبرد را حس نمیکنیم و یأس و ناامیدی اولین چیزهایی بود که از ما دور میشدند. او مایه دلگرمی و اطمینان قلب ما بود. وقتی با شهامت فراوان توانست قله را فتح نماید، بچهها بین خود میگفتند: اگر قدرتالله نبود، قله تسخیر نمیشد. آنها به پاس قدرشناسی از او نام تپه را علیدادی گذاشتند.»
ناصری یکی دیگر از همرزمان شهید علیدادی درباره قدرت نظامی و رزمی ایشان میگوید: «پس از حضور در عملیاتهای مختلف به خاطر توانمندی و ضریب هوشی بالا، در حوزه موضوعها و تحقیقات صنعت نظامی نیز کار میکرد و تا زمان شهادت در عملیات کربلای ۲ در دامنه ارتفاعات کوههای سربه فلک کشیده سکران، در دره حاج عمران داخل خاک عراق هم فعالیت و کارهایش ادامه داشت تا شب قبل از عملیات آخرین صحبتها و راز و نیازها و نجواها را با هم داشتیم. شهید قبل از عملیات گفت من این بار دارم میروم که بروم. همین هم شد. قدرتالله رفت و دیگر برنگشت.»
همرزم شهید روحیات و ویژگیهای شهید علیدادی را اینگونه توصیف میکند: «در اوج اینکه خیلی انسان مؤدب و منطقیای بود، روحیه شادی هم داشت. اگر جایی کسی میخواست حرف زوری به خودش یا شخص دیگری تحمیل کند، ابایی از درگیری نداشت. برایش مهم نبود که جلویش چند نفر هستند. با مقولهای به نام ترس بیگانه بود. چیزی ورای شجاعت در وجودش بود که به او قدرت عجیبی میداد. انسانی خاکی و آزاده بود. آزادگی خاصی در وجود قدرتالله بود و من به او میگفتم تو ژن ترس در وجودت نیست و چیزی به نام ترس را نمیشناسی. شهید علیدادی، انسانی شجاع، مؤمن، وارسته و کاملاً آزاده بود.»
شهید قدرتالله علیدادی در غروب دومین روز عملیات کربلای ۲ در دهم شهریور ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش به پیکرش در سن ۲۹ سالگی ردای سرخ شهادت را بر تن کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت. شهید علیدادی در بخشی از وصیتنامهاش به زیبایی مینویسند: «غافل از خدای خود نشوید، هر چه نعمت داریم از آن خداوند بزرگ است. وی درباره حمایت از رهبری در وصیتنامه خود آورده است، قدر رهبرکبیر را بدانیم، ببینید در لبنان مسلمانان را چرا میکشند، چه مظلومانه و غریبانه آنها را تکهتکه میکنند و هیچ امنیتی نیست، مال و جان و ناموس آنها همیشه در خطر است. ببینید چگونه ظالمان و جباران به ملتهای تحت ستم مفاسد را تحمیل و آنها را وادار و عادت به فساد میکنند.»