در روزهای گذشته از چهل ویکمین سالروز شهادت عالم عامل و دومین شهید محراب، شهید آیتالله سیداسدالله مدنی عبور کردیم. حیات مبارزاتی آن بزرگ، ادوار گوناگونی را شامل میشود که بازنمایی و تحلیل آن، تلاش تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی را میطلبد. در نوشتار پی آمده سعی شده است تا با استناد به پارهای روایات و تحلیلها کارنامه آن فقیه شهید در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا شهادت، مورد خوانش و ارزیابی قرار گیرد. امید آنکه محققان و عموم علاقمندان را مفید و مقبولآید.
اول آگاهی بخشی به جامعه و سپس مبارزه
بیتردید هر حرکت اصلاحی، نخست از اندیشه، آموختن و تحلیل شرایط موجود آغاز میشود. رهبران فکری و عملی انقلاب اسلامی نیز در حرکت مبارزاتی خویش، توجه به این مهم را از نظر دور نداشتند و هماره باورساختن اندیشه و فهم عمومی را در اولویت اقدامات خویش قرار دادند. در زمره این چهرهها، دومین شهید محراب آیتالله سیداسدالله مدنی است که در دوران اقامت در شهر همدان در سالیان منتهی به پیروزی انقلاب، چنین رویکردی را برگزیده و سرلوحه عمل خود ساخته بود. رضا بسطامی و داود قاسمپور از پژوهشگران انقلاب اسلامی و مؤلفان اثر «زندگی و مبارزات آیتالله شهید سیداسدالله مدنی»، در این باره در اثر مزبور، چنین آوردهاند:
«آیتالله مدنی در بدو ورود به همدان، هدایت مبارزات مردمی را به عهده گرفت و با قشرهای گوناگون جامعه، ارتباط برقرار کرد. به طوری که گزارش لحظهبهلحظه این هدایتها و مبارزات تا زمان از هم پاشیدن و انحلال رژیم، در اسناد ساواک موجود است. پس از ورود آیتالله مدنی، مردم همدان در یک تظاهرات ۲۰ هزار نفری - که تمام اقشار جامعه در آن شرکت داشتند- حمله رژیم به بیمارستان شاهرضا در مشهد را محکوم کردند. روزنامه ندای میهن در این باره نوشت: خبر تکان دهنده کشتارهای بیرحمانه بیمارستان شاهرضا در مشهد، یک بار دیگر مردم متدین همدان را تبدیل به یکپارچه عصیان کرد و شهر همدان را دچار ناآرامی شدید و صحنه تظاهرات وسیع و راهپیمایی متوالی نمود. بازاریان، دانشآموزان و طبقات مختلف در فرصتهای مناسب، دست به تظاهرات دامنهدار در نقاط مختلف شهر زدند و با تعطیلی بازار و خیابانها و سخنرانیهایی در مساجد، مراتب همدردی خود را با مشهد اعلام و اعتراض خود را نسبت به عاملین این فجایع ابراز داشتند... مردم همدان پس از این تظاهرات، در مسجد جامع همدان گرد آمدند و به مناسبت شهادت استاد کامران نجاتاللهی یکی از اساتید دانشگاه پلیتکنیک که در تحصن اساتید به شهادت رسید، مجلس ترحیمی را برگزار کردند و آنها پس از پایان یافتن مجلس، با تظاهرات و سردادن شعار علیه رژیم، مراتب تنفر خود را نسبت به اعمال غیرانسانی آن اعلام داشتند... آیتالله مدنی همواره سعی میکرد که مردم همدان را به برگزاری آرام تظاهرات هدایت کند و مانع از حمله آنان به اماکن عمومی و ادارهها شود. همچنین از آنان خواست که با اقلیتهای مذهبی، با دوستی و مهربانی رفتار شود. او با این اقدامات قصد داشت که نخست نظامیان و مأموران را به سوی انقلاب و مردم جذب نماید و از سوی دیگر، مانع از ایجاد هرگونه اختلاف قومی و مذهبی میان مردم شود، تا آنان با اتحاد و وحدت بتوانند به مبارزه ادامه دهند و بهانه واهی به دست رژیم داده نشود. علی آقا محمدی ـ از مبارزان مذهبی همدان در این موضوع گفته است: در زمانیکه آیتالله مدنی در همدان بودند، غالب مبارزان مذهبی که به همدان میآمدند، به منزل ایشان میرفتند و آنجا جایگاه مطمئنی برای پناه گرفتن مبارزان بود. مثلاً من یادم میآید که یک روز آیتالله ربانیشیرازی - که تحت تعقیب بود به همدان آمده و به منزل شهید مدنی رفته بود. به همین دلیل هم مبارزان همدان، به دیدن ایشان میرفتند. این جور اتفاقات در منزل آیتالله مدنی، امری عادی و روزمره بود و بسیار اتفاق میافتاد که افراد مبارز و برجسته به منزل ایشان مراجعه میکردند. در این دوران با توجه به اینکه وی ممنوعالمنبر بود به برگزاری مجالس دعا مبادرت میکرد و در آن مجالس به بیان اهداف نهضت اسلامی میپرداخت. یکی از این مجالس، مراسم دعای ندبه بود که در آن، نام امام خمینی به عنوان رهبر برده میشد. اینگونه مجالس همواره مورد تهدید قرار میگرفت و مأموران رژیم درصدد تعطیل کردن آن بودند، هر چند که نهایتاً از اینگونه تهدیدها، نتیجهای نمیگرفتند...».
از کار انداختن ماشین سرکوب رژیم در تهران
شهید آیتالله سیداسدالله مدنی علاوه بر رهبری نهضت اسلامی در شهر همدان، در پیروزی این حرکت در سطح ملی نیز نقشی مهم و تاریخی داشت. نقشی که تاکنون، کمتر از سوی تاریخ پژوهان مورد روایت و تحلیل قرار گرفته است. ممانعت از حرکت لشکر ۱۶ زرهی همدان به سوی تهران در روزهای بالاگرفتن خشم عمومی مردم، عملاً ماشین سرکوب رژیم گذشته را از کار انداخت و پیروزی انقلاب اسلامی را تسهیل نمود. سردار شهید حسین همدانی که در عداد فعالان انقلاب در شهر همدان به شمار میرفت، این رویداد را به ترتیب پی آمده به تاریخ سپرده است:
«یادم هست که در آن موقع در پادگان امام حسین (ع) تهران - که در رژیم گذشته هنگ جوانان شیر خورشید بود- یگانهایی که برای دفاع از تهران پیشبینی کرده بودند. دو یگان ویژه گذاشته بودند، به نام لشکر یک گارد و دوی گارد. دو لشکر زبده و قوی. این دو لشکر یک و دوی گارد، حفاظت از تهران را به عهده داشت. لشکر تیپ نیروی مخصوص، باز از تیپهایی بود که در تهران مأموریت داشت، تا از شهر دفاع کند و گارد جاویدان هم که از کاخهای شاه دفاع میکرد. در زمان بحران که نیاز به کمک داشتند، اگر تهران بحرانش شدت پیدا میکرد، از لشکرهای دیگر در خارج از تهران و شهرهای دیگر کمک میگرفتند. جایی که برای این لشکرِ خارج از تهران پیشبینیشده بود، همین دانشگاه امام حسین فعلی بود که آن موقع هنگ جوانان قلمداد میشد. اینها باید میآمدند و مستقر میشدند و به نیروهای داخلی کمک میکردند. اینجا هم محل ییلاقی شان بود هم اردوگاهشان بود و هم پادگان موقتشان بود. از اینجا، خیلی از کارهایشان را انجام میدادند. در روزهای اوجگیری انقلاب هم از آنجا کمک گرفتند. علاوه بر این در آن دوره، آمدند به لشکر ۱۶ زرهی دستور دادند که از همدان حرکت کند. به لشکر ۸۱ زرهی هم دستور دادند، تا تیپ بیستونش از کرمانشاه حرکت بکند و بیاید به کمک نیروهای تهران. حالا این در چه زمانی بود؟ تقریباً قبل از ۱۹ بهمن ۵۷ که میخواستند کودتا بکنند و داشتند زمینههایش را فراهم میکردند. قرار شد یگانها بیایند به سمت تهران و کمک بکنند. اخبار و اطلاعاتی از برخی فرماندهان نظامی که با عناصری در درون ارتش ارتباط داشتند، به دفتر حضرت امام و چهرههایی، چون مرحوم آیتالله طالقانی میرسید. به هرحال نفوذیها خبر را داده بودند و حالا از راههای دیگر هم مرتباً اخبار رسیده بود. در چنین شرایطی، حضرت امام به آیتالله مدنی پیام میدهند. این را خود آیتالله مدنی میفرمودند که: زنگ زدند از تهران به ما گفتند که اسدالله، این تانکها نباید برسد به تهران. اگر برسد به تهران، دیگر شما مرا نمیبینید!
ایشان هم به تمام معنا ذوب در امام بود، یعنی کسی بود در دوران اقامت در نجف همه وجود و عشقش امام بود. میگویند که در شب مراسم ازدواج دخترش که امام حکم صادر کردند تا برود تبریز، ایشان حکم امام را اجرا میکند و مراسم ازدواج دخترش را رها میکند! رانندهاش به او گفته بود: حاج آقا صبح برویم. گفته بود: نه، چون نیم ساعت دیرتر حکم امام اجرا میشود! یک چنین شخصیتی بود؛ لذا وقتی به ایشان گفتند: حضرت امام فرموده اسدالله اینها دارند میآیند، (خودش هم به من فرمود: حضرت امام به من میگوید اسدالله) ایشان جلسهای گذاشت، با حضور آقایان کینژاد، پروین، سماوات، برادران حسینی و علی آقامحمدی. سپس تصمیم گرفتند برای از کار انداختن تانکها، قیچیهایی تهیه شود و با این قیچیها، شیلنگهای تانک را ببُرند که دیگر آنها قابل استفاده نباشد. البته راههای دیگری، چون تهیه بمب دست ساز و... پیشنهاد میشد. سپس آیتالله مدنی پیشنهاد داد که مردم رزن، آوج و روستاهای اطراف، جادهها را ببندند که همین کار هم شد و دیگر در آن روز، ترددی به سمت تهران نشد. فردای آن روز تانکها به نزدیکی همدان رسیدند و با جمعیت درگیر شدند و کشتار شروع شد. در این واقعه، تعدادی از مردم به شهادت رسیدند. اما بحمدالله جلوی تانکها گرفته شد و آنها نتوانستند به تهران برسند و نیت خود را عملی کنند...».
رویاروی حزبی که بر خود، «جمهوری اسلامی خلق مسلمان» نام نهاده بود
دومین شهید محراب پس از شهادت آیتالله سید محمدعلی قاضی طباطبایی، امامت جمعه شهر تبریز را بر عهده گرفت، تا در یکی از خطیرترین مقاطع تاریخ انقلاب در این شهر، به حراست از نظام اسلامی در آن خطه بپردازد. او در آن دوره دشوار که تا پایان حیاتش تداوم داشت، توانست با آگاهی بخشی به بدنه اجتماعی و پایمردی، ریشه جریان جدایی طلب «جمهوری اسلامی خلق مسلمان» را بَرکند و آن را به تاریخ سپارد. زنده یاد آیتالله محمدرضا مهدوی کنی ریاست وقت کمیتههای انقلاب اسلامی، در خاطرات خویش در این باره میگوید:
«در آنجا (تبریز) حزب خلق مسلمان در برابر حزب جمهوری اسلامی، تشکیل شد. فعالیتشان هم در تبریز، زیر پوشش نام و عنوان آقای شریعتمداری بود و آنها خودشان را به ایشان منتسب میکردند. ایشان هم به حسب ظاهر، حداقل اینها را نفی نمیکرد. اگر نگویم تأیید میکردند، حداقل نفی هم نمیکردند. کمیتههایی هم در آنجا تشکیل شد که بخشی از آن توسط حزب خلق مسلمان و هواداران آنها تشکیل شده بود و کمیتههای غیرخلق مسلمانی هم از نیروهای انقلابی داشتیم که با نظارت و هدایت مرحوم شهید آیتالله قاضی و شهید آیتالله مدنی کار میکردند. من وقتی به تبریز رفتم در حقیقت کمیتهها دو دسته بودند: کمیتههایی که با خلق مسلمانیها همکاری میکردند و کمیتههایی که با کمیته مرکزی تهران همکاری داشتند. آنها تحت هدایت و رهبری مرحوم آیتالله مدنی بودند که با آنهایی که مخالف آقای مدنی بودند، درگیری داشتند. خلق مسلمانیها تا آنجا در تبریز نفوذ پیدا کرده بودند که یک روز آیتالله مدنی را در حین تظاهراتی، در کیوسکی محاصره کردند و میخواستند ایشان را شهید کنند. در آن روز نسبت به ایشان، خیلی توهین کرده بودند. فعالیتهای کمیته خلق مسلمان به حدی شدید بود که حتی رفتند رادیو و تلویزیون تبریز را تصرف کرده و در آنجا سخنرانی و اعلام موجودیت کردند، بیانیه صادر کردند و... کارهای آنها شبیه این بود که یک کشور دیگری در برابر جمهوری اسلامی تشکیل شده باشد! واقعاً اگر نیروهای انقلاب نمیرسیدند، شاید چنین چیزی اتفاق میافتاد...».
به عنوان نماینده امام، دست رزمندگان را میبوسید
حضور شهید آیتالله مدنی در جبهههای جنگ و در میان رزمندگان پاکباز ایرانی، برای آنان بس روحیه بخش و انگیزه آفرین بود. او علاوه بر این در اتخاذ تصمیمات مهم برای انجام برخی عملیاتهای شاخص، نقشی مهم ایفا نمود که در خاطرات برخی فرماندهان و رزمندگان جنگ تحمیلی، انعکاس یافته است. تجمیع اینگونه خاطرات، در بازنمایی واقع بینانه کارنامه آیتالله در موضوع دفاع مقدس، بس مفید و مؤثر خواهد بود. در اثر تاریخی- پژوهشی «زندگی و مبارزات آیتالله شهید سید اسدالله مدنی» میخوانیم:
«شهید مدنی همواره در شوق عزیمت به جبهههای حق علیه باطل بود. یکی از یارانش در این باره میگوید: عدهای میخواستند به جبهه بروند، پس از اعزام آنها، آیتالله مدنی با نارحتی و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، به خانه میآید. یکی از نزدیکانشان گفتند: حاج آقا چرا ناراحتید؟ ایشان پاسخ دادند: تلفن بزنید به دفتر امام و اجازه بگیرید که من هم با اجازه ایشان، همراه با این بچهها به جبهه بروم!... پرسیدم: چرا حاج آقا؟ گفتند: آخر من نمیتوانم ببینم این بچهها به جبهه میروند، آنان میجنگند و من نروم بجنگم! خوب من پیر شدهام، اگر من گذشت این بچهها و ایثار آنها را نداشته باشم، وای برحال من... آیتالله مدنی در پشت جبهه نیز با اقداماتش به رزمندگان اسلام قوت قلب میداد. احترام به رزمندگان اسلام تا آنجا بود که بهعنوان نماینده امام، دست آنان را میبوسید! یکی از یاران او نقل میکند که آیتالله مدنی در دیدار با یکی از رزمندگان اسلام که با توپ ضدهوایی، یکی از هواپیماهای رژیم بعث را در فضای تبریز سرنگون کرده بود، به عنوان نماینده امام بوسه بر دستانش زد و کمال تواضع خود را نشان داد و فرمود: شما با این دستتان از اسلام و میهن دفاع کرده و هواپیمای کفر را سرنگون ساختهاید و من بهعنوان نماینده امام، این دستتان را میبوسم... یکی دیگر از خاطرات یارانش از او، مربوط به ماجرای محاصره سوسنگرد بود. در محاصره سوسنگرد که او با فرماندهان جنگ، چون شهید علی تجلایی ارتباط داشت و درخواست رزمندگان اسلام را به امام منعکس میکرد، جمعی از رزمندگان اسلام که مظلومانه و مردانه از سوسنگرد دفاع میکردند، میبینند که حلقه محاصره شهر تنگتر میشود، اما نیروهای تحت فرماندهی بنیصدر کاری انجام نمیدهند! آنان بلافاصله موضوع را با آیتالله مدنی در میان میگذارند. آیتالله مدنی بیدرنگ نزد امام خمینی شتافته و چارهای طلبید که امام بلافاصله با قاطعیت، دستور شکسته شدن محاصره سوسنگرد را صادر کردند. پس از پیروزی رزمندگان اسلام، آیتالله مدنی به آن منطقه رفتند و این کار به مذاق بنیصدر خوش نیامد و زبان به تمسخر آیتالله مدنی گشود، ولی شهید مدنی نه تنها چیزی نگفت، بلکه سکوت کرد، ولی در جمع یارانش خصوصی گفت: این مرد به جهت مخالفت با امام زمانش، سرنگون میشود!...».
عروج از محراب عبادت
آنان که در طول حیات شهید آیتالله سیداسدالله مدنی، محضر وی را درک کرده بودند، به این نکته اذعان دارند که آن بزرگ، هماره در انتظار و آرزوی شهادت بود و از آن گاه که در دوران جوانی گام به مسیر مبارزه نهاد، آن را با تمام وجود میجُست. سرانجام در بیستمین روز از شهریورماه ۱۳۶۰، رستگاری در رسید و آن مبارز دیرین، در محراب نمازجمعه تبریز رو به جاودانگی نهاد. سید محمدجواد قرابی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، اینگونه ماجرا را نقل میکند:
«اقدامات شهید آیتالله مدنی در تثبیت اوضاع تبریز، مقابله با حرکات ایذایی گروه موسوم به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و نیز ابوالحسن بنیصدر و خنثی کردن توطئههای دشمنان کشور، کینه عمیق دشمنان را موجب شده بود. به دلیل این بود که آنان درصدد ترور و به شهادت رساندن وی برآمدند. منافقین روز ۲۰ شهریور ۱۳۶۰، او را در محراب به شهادت رساندند. آیتالله مدنی در آن روز بعد از خطبههای نماز جمعه، شروع به اقامه نماز کرد که در آن لحظه، یکی از حضار که به ظاهر نمازگزاران بود به وی نزدیک شد. فرد مزبور مجید نیکو نام داشت که از عوامل سازمان منافقین به شمار میرفت. روزنامه جمهوری اسلامی در ۲۱ شهریور ۱۳۶۰، ترور آیتالله مدنی را این گونه گزارش کرد: مقارن ساعت ۴۰: ۱ بعدازظهر، هنگامی که آیتالله مدنی بعد از اتمام نماز جمعه ایستاده بود و حجتالاسلام میرزا نجف آقازاده ـ یکی از روحانیون تبریزـ مشغول سخنرانی بود، شخصی ناشناس به منظور پرسش، به طرف آیتالله مدنی رفته، در حالی که تظاهر به آغوش گرفتن ایشان مینماید، وی را ترور میکند! بنا به گفته شاهدان عینی در این لحظه، دو انفجار متوالی هم روی میدهد که متعاقب آن شهید مدنی روی زمین میافتد و چندین نفر هم مجروح میشوند. ضارب نیز متلاشی میشود. در این حادثه، حدود ۲۰ الی ۳۰ نفر مجروح شدند که به بیمارستانهای تبریز منتقل شدند...».