کد خبر: 1098962
تاریخ انتشار: ۰۹ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۴:۴۴
بسته محتوایی روز دوم محرم؛
کاروان امام حسین(ع) رسیدند به جایی که دیدند اسب امام، قدم از قدم برنمی‌دارد. اسبش را عوض کردند، دیدند راه نمی‌رود. چند اسب عوض کردند. اسم سرزمین را پرسیدند: چند اسم گفتند و در نهایت کربلا. امام فرمود: بارها را پیاده کنید.
همزمان با فرارسیدن ماه محرم، متناسب با عزاداری هیأت‌های مذهبی در هر روز این دهه، بسته مقتل به همراه صوت روضه، زمینه، واحد و شور متناسب هرروز منتشر خواهیم کرد. در دومین شب و روز ماه محرم در هیأت‌های مذهبی به عزاداری با موضوع ورود کاروان سیدالشهدا(ع) به کربلا پرداخته می‌شود.

اینجا خلاصه‌ای از ماوقع ورود کاروان حسینی به کربلا ارائه می‌شود:

امام حسین (ع) پس از دریافت نامه مسلم بن عقیل و احساس خطر از دژخیمان یزید، احرام حج خود را به عمره تبدیل کرد و پس از انجام مراسم عمره از احرام بیرون آمد و در روز سه شنبه روز ترویه (هشتم ذی‌الحجه سال ۶۰ هـ.ق‌) پس از ۶۵ روز اقامت در مکه به همراه حدود ۸۶ مرد از شیعیان، دوستان و خانواده خود از مکه بیرون آمده و به سوی عراق حرکت کرد.

خبر ارسال نامه‌های مردم کوفه و دعوت از امام حسین (ع) برای آمدن به آن شهر یزید را نگران ساخت و پس از مشورت با مشاوران خود تصمیم گرفت تا «نعمان بن بشیر» را از حکومت کوفه عزل و «عبیدالله بن زیاد» حاکم بصره را با حفظ سمت به حکومت کوفه منصوب کند. حرکت امام به سمت کوفه پرشتاب بود و با این حال در طول مسیر در ۱۲ منزلگاه توقف کردند. در برخی منازل امام درنگ کوتاهی داشته و در برخی منازل اتراق کردند.

امام حسین(ع) در مسیر خود به سمت کوفه در هشتمین منزلگاه به نام ثعلبیه از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه با خبر شد اما راه خود را کج نکردند و برای احیای دین و اصلاح شریعت جد خود تصمیم به ادامه راه گرفتند. البته ایشان برای اطمینان پیکی را هم روانه کوفه کرد.

در منزلگاه دهم به نام «زباله» پیک امام حسین(ع) خبر صحت داشتن شهادت مسلم را به ایشان رساند که تمام اهل کاروان از این واقعه باخبر شدند. با شنیدن این خبر بسیاری از افراد که با طمع پول و مقام راهی حضرت به سمت کوفه بودند، جدا شدند و در نهایت تنها یاران مخلص امام باقی ماندند.

در منزلگاه دوازدهم به نام شراف امام دستور داد تا کاروانیان تمام مشک‌های خود را پر آب کنند و حتی بیش از نیاز آب بردارند. در منزلگاه سیزدهم به نام «ذوحسم» کاروان امام با لشکر حر بن یزید ریاحی رو به رو شد. سپاهیان حر تشنه بودند، امام دستور داد تا سپاهیان را آب دهند. حر راه را بر امام بست. پس از آن که حر نامه ابن زیاد را مبنی بر سخت گرفتن بر امام و سکنی‌ دادن ایشان در زمینی خشک و بی‌آب و علف دریافت کرد، بر امام سخت گرفتند. زهیر گفت: تا عده‌ای قلیلند با ایشان بجنگیم، اما امام فرمود: ما هرگز جنگ را آغاز نمی‌‌کنیم تا اینکه مرکب امام در نقطه‌ای مشخص از حرکت باز ایستاد. حضرت نام آن محل را پرسید.

جناب زهیر اسامی مختلف آنجا را اعم از طف، قاضریه و نینوا ذکر کرد، اما حضرت هر بار می‌فرمودند: «آیا نام دیگری هم دارد.» تا این که گفتند: «کربلا». سپس فرمود: «اعوذ بالله من الکرب و البلاء» و فرمود: همین‌جا توقف کنید و بار بگشایید که این سرزمین، خوابگاه شتران ما و محل قبور ما خواهد بود؛ همانجایی که جدم رسول‌الله (ص) به من فرمود و وعده داد.

حضرت مشتی از خاک کربلا برداشت و بو کرد و با خاکی که همراه داشت، مقایسه کرد. آنگاه فرمود: این همان خاک است که ام‌سلمه گفت: جبرئیل نزد رسول خدا بود و تو هم بودی. پس گریستی. پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن. بعد، شما را در دامان خود نشاند. جبرئیل گفت: او را دوست داری؟ پیامبر فرمود: آری. گفت: امت تو، او را خواهند کشت و اگر می‌خواهی قتلگاهش را نشانت دهم. پیامبر فرمود: آری. پس زمین کربلا را نشان داد و جبرئیل مقداری خاک آنجا را به پیامبر(ص) داد.

آنگاه تمام یاران و اهل بیت (ع) خود را جمع کرد. به آنان نگاه می‌کرد و می‌گریست. آنگونه که با گریه امام، تمام یارانش گریان شدند. سپس امام فرمود: خدایا! ما اهل بیت پیامبر توییم که از حرم جدمان اخراج و طرد شده‌ایم و بنی‌امیه به ما تعدی کرد. خدایا! حق ما را بستان و ما را بر کافران پیروز ساز. سپس فرمود خیمه‌ها را برپا کنند؛ خیمه زنان در میان خیمه‌ها و خیمه بنی‌هاشم در اطراف. سپس امام حسین (ع) برای لشکریان خطبه‌ای خواند و نصیحت کرد.

حضرت ام کلثوم عرض کرد: ‌ای برادر! احساس عجیبی در این سرزمین دارم و اندوه زیادی بر دلم سایه افکنده است. امام، خواهر خود را تسلّی داد.

برخی گفته‌اند امام برای عده‌ای که همراهش بودند،‌ خطبه خواند و فرمود: آن روز که از مدینه و مکه با من آمدید، تصور بر این بود که کوفیان از ما حمایت می‌کنند، اما بدانید که از ما حمایت نمی‌کنند و تصمیم بر قتل من و اسارت اهل بیتم دارند. نیرنگ در فرهنگ ما اهل بیت(ع) نیست و خواستم مطلع باشید. هر کس از این سفر کراهت دارد، می‌تواند برگردد و از تاریکی شب استفاده کند. جدم فرمود: ولدی الحسین قتیل بطف کربلا غریباً وحیداً عطشانا فمن نصره فقد نصرنی و نصر ولده القائم و لو نصرنا بک نه فهو فی حزبنا یوم القیامه.

عده‌ای نوشته‌اند: زهیر، بریر، نافع بن هلال و ... برخاستند و اظهار وفاداری کردند.

بعضی مورخان از قول سکینه بنت‌الحسین نقل می‌کنند که سخن امام که به اینجا رسید، مردم گروه گروه پراکنده شدند و امام را ترک کردند. اشک بر چهره‌ام نشست و به تنهایی پدرم گریه کردم. به سمت خیمه زنان برگشتم و چون عمه‌ام ام کلثوم مرا دید، گفت: چرا اینگونه گریانی. شرح ما وقع گفتم. ناله عمه‌ام بلند شد: واجدا، واعلیا، واحسنا، واحسینا، وا قلّه ناصراه أین الخلاص من الأعداء

امام در حالی که گریه می‌کردند، آمدند و خواهر را تسلّی دادند و فرمودند: خواهرم! چاره‌ای نیست و باید تسلیم امر خدا بود. من حجت را بر مردم تمام کردم و ایشان جز قتل من به چیزی نیندیشند و این همان است که جدم به من خبر داده است. شما ناچار باید کشته مرا بر خاک و خون نظاره کنید؛ ولیکن وصیت می‌کنم شما را به صبر و بردباری.

منابع:

بحارالانوار/ مجلسی/ ج۴۴
لهوف/ سید بن طاووس
مقتل‌الحسین/ مقرم
ارشاد/ شیخ مفید
وقایع‌الایام/ خیابانی
عوالم/ بحرانی

روضة العلما ـ مرحوم حجةالاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد کافی ـ ورود اهل بیت (ع) به کربلا

قافله دارد به کربلا می‌آید. یک وقت رسیدند به جایی که دیدند اسب امام حسین (ع) قدم از قدم برنمی‌دارد. اسبش را عوض کردند دیدند راه نمی‌رود. چند اسب عوض کردند. یک وقت جوان‌ها گفتند: آقا! چرا این اسب‌ها راه نمی‌روند؟ فرمود: ببینید از این عرب‌های باده‌نشین کسی هست در این سرزمین که اسم این سرزمین را بلد باشد. یک پیرمردی را آوردند. پرسیدند: آیا اسم این زمین را می‌دانی؟ گفت؟ آری آقا؛ این زمین چند اسم دارد.

قادسیه، غاضریه، شاطی الفرات، فرمود: این زمین اسم دیگری هم دارد؟ گفت: این جا را نینوا هم می‌گویند. هنوز آن اسمی که امام حسین(ع) دنبالش می‌گردد آن عرب نگفته است. فرمود: آی مرد! این زمین اسم دیگری ندارد؟ گفت: چرا این جا را کربلا هم می‌گویند، فرمود: آی جوان‌ها بارها را پایین بیاورید، بار منزل رسید. 

آمدند دور محمل خانم زینب(س) را گرفتند و محترمانه زینب را پیاده کردند. اُف بر تو ای روزگار! چند روزی بیشتر نگذشت همین زینب(س) خواست سوار محمل شود، هرچه نگاه کرد یک نفر نبود تا کمکش کند. یک وقت رویش را برگردان طرف گودال قتلگاه صدا زد: واحسیناه!

زمینه ورود اهل بیت (ع) به کربلا ـ سجاد محمدی

آه که قدم به قدم رو زمین 
داره می‌رسه پور و یلِ ام بنین 
آه چه صلابتی داره نگاش
آسمون و زمین زیر پاش جون به فداش
پشت سر یه سپاه/ قافله توی راه
شونه به شونه‌ ماه
می‌رسن همه ستاره‌ها، فاطمه بدرقه می‌کنه، این علمو 
دور عمه‌ سادات
علی اکبره که می‌گرده، الهی خدا نگه داره، این حرمو

آه چه نجابتی داره حسین 
که تمامی عرش خداس، یار حسین
آه نوه‌های علی اومدن 
اومده قاسم بن علی، جای حسن  
روی لب یا علی / اومدن با علی
واسه زینب کبری
کوچه وا می‌کنن جوونا، که نبینه هیشکی مبادا، هیبتشو 
داره به رخ می‌کشه
ابوفاضل اینجا به همه، نسب فاطمی و تیغِ، غیرتشو 

وای چه غباری گرفته هوا
که میفته رو خاک غمش، خونِ خدا 
وای که یه ساعتی با نفساش 
میشه خون همه قتلگاه، پیش نگاش 
رو زمین بی کسه، خواهرش میرسه
مونده یه تن بی حال
توو شلوغی میشه لگدمال، ناله می‌رسه از توو گودال، واعطشا  
زینبه تک و تنها، میون یه عده بی‌حیا، میدوَن به سمت خیمه‌ها، واحسینا

منبع: فارس
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر