سالروز تشکیل ساواک در ایران پس از ۲۸ مرداد ۳۲، فرصتی مغتنم برای بازخوانی فرازهایی از کارنامه این نهاد امنیتی است. امری که ارزیابی تاریخ سلطنت پهلوی دوم بدون آن ناتمام است. در گفتوشنود پی آمده، عباس سلیمینمین پژوهشگر تاریخ معاصر ایران به طرح دیدگاههای خویش در این باره پرداخته است امید آنکه مفید افتد.
طبعاً نخستین پرسش ما در این گفتوشنود، این است که بسترهای تأسیس ساواک در دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، چه بود؟
وقتی کشور به اصطلاح ابرقدرتی در کشور دیگر کودتا میکند، طبیعتاً با مقاومت مردم آن مواجه میشود، چراکه قدرت و اقتدار ملی آن کشور را زیر پا گذاشته است و طبیعتاً آن ملت، چنین امری را تحمل نمیکنند. بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، امریکاییها و انگلیسیها دولت قانونی آقای دکتر مصدق را به زیر کشیدند و مجدداً پهلوی دوم را که از ایران فرار کرده بود، به روی کار آوردند. طبیعتاً آنها با مقاومت جدی مردم ایران مواجه شدند. از جمله این مقاومتها اعتراضاتی بود که توسط دانشجویان در دانشگاه تهران صورت گرفت و منجر به شهادت چند نفر از آنان شد؛ لذا بلافاصله بعد از وقوع کودتا، حاکمیت برای مقابله با اعتراضات، فرمانداری نظامی را تشکیل داد. تیمور بختیار هم در رأس این فرمانداری نظامی قرار گرفت. فردی بسیار بسیار خشن و جنایتکار که مقاومت ملت ایران را البته بهزعم خودش در هم میشکست! از جمله اقدامات جنایتکارانه او ریختن بنزین روی کریم پورشیرازی، مدیر یکی از رسانهها و آتش زدن وی بود! اشرف پهلوی هم تماشاچی این جنایت بود که در کتابهای مختلف به آن پرداخته شده است. اما در همین ایام، امریکاییها که متوجه جنایت پیشگی تیمور بختیار بودند، او را برای گذراندن دورهای یکساله به امریکا بردند. بعد هم این فرد را به ریاست ساواک که آن را در سال ۱۳۳۵ تأسیس کردند، گماشتند. وظیفه ساواک درهم شکستن مقاومت ملت ایران در برابر قوای خارجی بود. قوایی که مطالبات بحق ایرانیان را در خصوص ملی شدن صنعت نفت، برنتابیده و آنان را در شرایط بسیار سختی قرار داده بودند! با این همه جامعه ما مانند دیگی جوشان بود! بنابراین امریکاییها برای اینکه بتوانند این دیگ جوشان را کنترل کنند، ساواک را تشکیل دادند تا مردم را سرکوب کند.
پیش از تشکیل ساواک، بازجویی مخالفان و به اصطلاح تمشیت آنها به چه شکل انجام میگرفت؟
در دوران پهلوی اول، بازجویی مخالفان و تمشیت آنها توسط پلیس سیاسی انجام میگرفت. رضاخان نیرویی بهنام پلیس سیاسی داشت که سرکوبگری را دنبال میکرد. این نیروها در همه جا حضور داشتند و مردم را کنترل میکردند. مثلاً در کنار هر صندوقپستی، یک مأمور مخفی قرار داشت که نامههایی که مردم به صندوق میاندازند را کنترل کند تا ببیند چه مطالبی دارد و برای چه کسی نوشته شده است! در دوران رضاخان، خفقان بسیار گستردهای در کشور وجود داشت. منتها بعد از خروج او از کشور، به علت حضور متفقین، چند سالی فضای باز سیاسی ایجاد شد. در واقع با حضور متفقین در ایران، تسلط مطلق انگلیسیها تا حدی تعدیل شد! چون با وجود قوای اتحاد جماهیر شوروی طبیعی بود آن استبداد مطلقی که توسط انگلیسیها و از طریق رضاخان اعمال میشد، تََََرَک بردارد. بعد از اینکه متفقین از ایران خارج شدند، رفته رفته نهضت ملی شدن صنعت نفت شکل گرفت؛ لذا در دهه ۳۰، رژیم مجدداً از طریق ساواک و با اتکا به تشکیلات آن استبداد شدیدتری نسبت به دوران رضاخان به وجود آورد.
در ساواک، تقسیم کار به چه شکل انجام میگرفت؟
تشکیلات ساواک، بر اساس الگوگیری از FBI و SIA و بعدها از موساد، سرمشق گرفته بود؛ لذا به همین دلیل بود که بختیار، برای گذراندن دورهای یکساله به امریکا رفت. البته بختیار از نظر تشکیلاتی، چندان عنصر قویای نبود، ولی به لحاظ شخصیتی، آدم خشنی بود. حتی ویلیام شوکراس درباره او میگوید او یک فرد خونخوار بود! امریکاییها بعدها، آموزش و تقویت تشکیلات ساواک را به موساد واگذار کردند.
دولت امریکا به چه علت، تقویت ساواک را به موساد واگذار کرد؟
این واگذاری به دلیل رقابتی بود که امریکاییها با انگلیسیها داشتند. بعد از کودتای ۲۸ مرداد، امریکاییها که یک نیروی تازهنفس و در کودتا خوب پول خرج کرده بودند، میخواستند بر انگلیسیها برتری داشته باشند، اما انگلیسیها که دارای تجربه بیشتری در ایران بودند و امکانات و نیروی انسانی قویتری در ایران داشتند، به راحتی زیر بار برتری آنها نمیرفتند! لذا امریکاییها تلاش کردند ساواک را به عنوان یک تشکیلات تعیینکننده، از دسترس انگلیسیها دور کنند! بنابراین ابتدا خودشان و بعد هم صهیونیستها را بر ساواک مسلط کردند! تشکیلات ساواک، یک نوع کپیبرداری از نهادهای اطلاعاتی و پلیس مخفی کشورهای امریکا و اسرائیل بود.
گویا امریکاییها مأموریت جمعآوری اطلاعات امنیتی کشورهای همسایه ایران را نیز به ساواک سپرده بودند؟
فعالیت شاخه برون مرزی ساواک، متوجه غرب نبود و عمدتاً در مورد اعراب، به جمع آوری اطلاعات میپرداخت و در اختیار موساد قرار میداد. مثلاً در اهواز تشکیلاتی درست کرده بودند که از طریق آن شیوخ منطقه را کاملاً کنترل میکردند! آنها از طریق این تشکیلات، به نقاط ضعف این شیوخ پی برده و آنها را به خدمت میگرفتند. البته این شاخه برون مرزی در خصوص اتحادجماهیر شوروی هم فعال بود. امریکاییها و موساد، پیشرفتهترین دستگاههای شنود را برای رصد اطلاعات آنها در ایران مستقر کرده بودند. در واقع آنها از طریق این فرستنده، به تغییر و تحولات در همسایه شمالی ایران پی میبردند.
چهرههای دخیل در پیدایش ساواک چه کسانی بودند و این افراد از نظر تخصص، در چه جایگاهی قرار داشتند؟
بعد از تیمور بختیار، مدتی حسن پاکروان به ریاست ساواک رسید. بعد از او هم نعمتالله نصیری سرکار آمد و بعد از نصیری، ناصر مقدم رئیس ساواک شد. بر اساس خاطرات یکی از عناصر برجسته ساواک همه این افراد توسط امریکاییها انتخاب میشدند و به هیچ وجه انتخاب آنها داخلی نبوده است. به عبارت دیگر در خصوص انتخاب این افراد، نظر امریکاییها بر شاه تحمیل میشد! مثلاً در مورد انتخاب آخرین رئیس ساواک با اینکه شاه گزینه خودش را اعلام کرده بود، ولی امریکاییها فشار آوردند که خیر، بعد از نصیری، باید ناصر مقدم رئیس ساواک شود! علت هم این بود که ساواک، بر همه ارکان کشور مسلط بود و برای امریکاییها و اسرائیلیها، اطلاعاتی که از ساواک بهدست میآمد، اهمیت بسیاری داشت. یکی از منابعی که در این زمینه به صراحت صحبت کرده، سرتیپ منوچهر هاشمی، رئیس رکن ۸ ساواک است. او خاطراتی به نام «داوری» دارد که در آن میگوید شاه او را به عنوان قائم مقام انتخاب میکند و حتی بحث قائممقامیاش هم مسجل میشود، اما امریکاییها نمیگذارند که منتخب شاه در این جایگاه قرار بگیرد و تیمسار مقدم را جانشین او میکنند! علاوه بر خاطرات منوچهر هاشمی، خاطرات سرهنگ عیسی پژمان هم اهمیت دارد. پژمان که کتاب خاطراتی بهنام «اثر انگشت ساواک» دارد، ردهاش پایینتر از هاشمی است، ولی در عین حال، او هم اطلاعاتی را در این زمینه ارائه میدهد. شاید در میان این کتابها، کتاب «شاهد» که متعلق به منصور رفیعزاده، رئیس شعبه ساواک در امریکاست، از همه مستندتر باشد. رفیعزاده همزمان به عضویت سازمان سیا هم در میآید! او یک مأمور دوجانبه بود که از ابتدای تشکیل شعبه ساواک در امریکا تا سقوط پهلوی، در این جایگاه باقی ماند! البته همه این افراد به دلیل عمری خدمت در ساواک، تلاش جدی دارند که این نهاد را تبرئه و جنایاتش را به گونهای تطهیر کنند! اما در عین حال در لابهلای گفتههایشان بعضی از مسائل مهم را هم مطرح میکنند. بهخصوص در ارتباط با خاطراتی که پرویز ثابتی (رئیس رکن ۳ ساواک) گفته، تلاش برای تطهیر ساواک، نمود بیشتری دارد. البته در نگاه کلانتر، این رویکردهای تبلیغاتی به هدفی فراتر از تطهیر ساواک نظر دارد. چون ساواک تشکیلاتی بود که پایان یافت، ولی مربیان آن که امریکاییها و اسرائیلیها بودند، همچنان با ایران در چالش هستند. اگر جوانان بدانند که این دولتها در قالب ساواک، چه جنایاتی را در حق ملت ایران مرتکب شدهاند، طبیعی است که نگاهشان نسبت به آنها واقعبینانه خواهد بود و به آثار تبلیغاتیای که امروز در شبکههای متعلق به صهیونیستها و امریکاییها پخش میشود، توجهی نخواهند کرد!
آیا اینگونه تحلیلها باعث نمیشود که عدهای بگویند شاه در جریان اقدامات و فعالیتهای ساواک نبوده است؟
خیر، شاه قطعاً تنها کسی بود که ساواک به او گزارش روزانه میداد! هیچ مقامی در ایران و در آن دوره چنین ارتباطی با ساواک نداشت! حتی نخستوزیر هم که رئیس ساواک به عنوان معاونش مطرح میشد، هیچ نظارتی بر ساواک نداشت! ساواک خودش را فقط در برابر شاه مسئول میدانست! بنابراین، این نیست که شاه از عملکرد ساواک اطلاع نداشته باشد. بله، امریکاییها بعضاً برخی نخستوزیران مثل علی امینی را بر شاه تحمیل کردند، اما آیا این به آن معنی بود که علی امینی به شاه گزارش کار نمیداد؟ چرا، مجبور بود که گزارش دهد و شاه هم دستوراتی را در ذیل گزارش مینوشت که بعد اجرایی میشد.
اخیراً پرویز ثابتی ادعا کرده که مبارزان در کمیته مشترک ضد خرابکاری، اصلاً شکنجه نمیشدند، بلکه این افراد درون خانههای تیمی یکدیگر را میزدند و آثار جراحت را روی بدن خود ایجاد میکردند! ارزیابی شما در این باره چیست؟
اینکه انتظار داشته باشید امروز اسرائیلیها رسماً بیایند و اعلام کنند ما آخرین متدهای شکنجه را به عناصر ساواک آموزش میدادیم، معلوم است که چنین کاری نمیکنند! از ثابتی، جز این انتظاری نباید داشت که اعلام کند در آن دوره شکنجه صورت نمیگرفته است! خیر، ادعای ثابتی خلاف واقع است. شکنجه به تدریج، در ساواک رشد پیدا کرد. چون در ابتدای تشکیل ساواک، هنوز فضای استبداد، خیلی خشن نشده بود. البته در فرمانداری نظامی، جنایتهایی صورت میگرفت که خود عوامل ساواک و در کتابهای مختلف، در رابطه با آنها نوشتهاند. همانطور که گفتم امریکاییها تیمور بختیار را که در رأس این تشکیلات بود و بسیار جنایتکارانه عمل میکرد، به امریکا بردند و یک سال آموزش دادند! برای آنکه میخواستند تشکیلات خشنی را در ایران به راه بیندازند. اصلاً بدون خشونت که سرکوب ملت ایران ممکن نبود! ما در خصوص به مسلسل بستن دانشجویان سند داریم که به خواست امریکاییها صورت گرفته است! چون امریکاییها از اینکه چرا شاه اجازه میدهد که در دانشگاهها مرتباً علیه کودتا تظاهرات صورت بگیرد، به شدت دلخور بودند! لذا از شاه میخواهند که هر حرکت دانشجویان را به جد سرکوب کند!
برخی معتقدند ساواک، سخت افزار شاه برای برخورد با مخالفان بود و نرم افزارش، نهادهای فرهنگی و فعالیتهای هنری چهرههایی، چون فرح دیبا برای ساکت کردن محترمانه مخالفان بود! به این انگاره چقدر اعتقاد دارید؟
وقتی یک کشور بیگانه، در کشور دیگری کودتا میکند، طبیعی است که برای پیشبرد اهدافش صرفاً به سرکوب متکی نیست و کار فرهنگی هم انجام میدهد. امریکاییها هم دو سال بعد از تشکیل ساواک در ایران به کار فرهنگی پرداختند و تشکیلات فرانکلین را درست کردند. مؤسسه فرانکلین، کارش هدایت فرهنگی مردم ایران بود؛ لذا این مؤسسه، علاوه بر تألیف کتابهای دبستان و دبیرستان، جریان ترجمه و تولید کتاب را هم تقریباً در اختیار گرفت! انتشاراتیهای بسیاری از انتشارات امیرکبیر گرفته تا برخی دیگر، سفارش فرانکلین را انجام میدادند! البته آنها بحث هدایت فرهنگی را از این طریق که چه کتابی در ایران نوشته، چاپ یا ترجمه شود، دنبال میکردند. متأسفانه تاکنون در خصوص شبکه هدایت فکری و فرهنگی امریکاییها از طریق مؤسسه فرانکلین در ایران تحقیق جامعی صورت نگرفته و اسناد و مدارک مربوطه هم تقریباً نابود شده است!
اما فرح پهلوی! او کفش کهنهای در بیابان دربار پهلوی است! به تعبیر دیگر، هیچ کدام از پهلویها، دانشگاه نرفته بودند و این نقصی برای این رژیم دست نشانده بود. البته شاه برای تمام کردن دبیرستانش به سوئیس رفت، اما هیچ درس نخواند و تنها به عیاشی پرداخت و نهایتاً هم با فراش مدرسه (ارنست پرون)، به ایران بازگشت. شما خاطرات مربی شاه در سوئیس را بخوانید، میبینید که گفته شاه فقط و فقط به دنبال عیاشی بود! علاوه بر این هیچ کدام از برادران و خواهران شاه هم درس درست و حسابی نخوانده بودند! لذا برای اینکه به دربار پهلوی که سراسر فساد و سطحیگری بود، اعتباری بدهند، فرح را که تنها یک سال در دانشگاه درس خوانده بود، انتخاب کردند! هرچند او هم در آن یک سال، رفوزه شده بود! فرح در خصوص علایق خود در آن دوره در خاطراتش مینویسد: «من اعتقاد داشتم که باید بیرون را بگردم و دوستان پسرم را به خوابگاه بیاورم، ولی خوابگاه دانشجویی به من این اجازه را نمیداد!...». فرح در عین حال که چنین دلمشغولیهایی دارد، سال اول را رد میشود و در سال دوم هم ازدواج میکند! منتها، چون فرح، تنها یک سال را در دانشگاه گذرانده بود، امریکاییها تلاش کردند از طریق او پیوندهایی با جریانات روشنفکری ایجاد کرده و دربار پهلوی را از آن شرایط مشمئزکنندهاش خارج سازند. فرح از این جهت تقریباً یک پدیده نمایشی یا یک کار ویترینی بود! دعوت میکنم تا کتاب ویلیام شوکراس، یعنی «آخرین سفرشاه» را مطالعه کنید. او در این کتاب مینویسد: «دربار پهلوی بوی گند تعفن میداد! چون همه در دربار، به دنبال این بودند که برای شاه، خانم تدارک ببینند! از خواهران شاه گرفته تا دیگران برای اینکه بتوانند نفوذی بر شاه داشته باشند، از این جریان استفاده میکردند!...». به هر حال روی کار آوردن فرح، کاری اساسی نبود. کار اساسی را امریکاییها در حوزه فرهنگ، از طریق مؤسسه فرانکلین دنبال میکردند.
به نظر شما خبر انحلال ساواک در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، واقعی بود یا نمایشی؟ آیا واقعا ساواک جمع شد؟
خیر، ساواک هیچ موقع جمع نشد! در واقع رژیم برای فریب مردم گفت ساواک تعطیل شده است! به عنوان مثال در سال ۱۳۵۷ که به ایران بازگشتم و در راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا شرکت کردم، هنگام بازگشت به انگلیس (در چند روز قبل از فرار شاه)، چند ساواکی در فرودگاه سراغم آمدند و شروع به گفتگو کردند که تو فلانی را میشناسی؟... و حتی میخواستند مرا بازداشت کنند! این ماجرا برای آن مقطعی است که ظاهراً ساواک منحل شده بود! خاطرات عوامل ساواک را هم که میخوانیم، میبینیم آنها هم میگویند انحلال ساواک یک فریب بود! چون ساواک نمیتوانست در مقطعی که جمعیتی چند میلیونی به خیابان میآید، اقدامی انجام دهد! البته ساواک کارهای تخریبیای مثل بمبگذاری و آتش زدن فروشگاهها انجام میداد که آنها انگیزههای مختلف داشتند. شما کتاب خاطرات منصور رفیعزاده را که بخوانید، در آن به برخی از این انگیزهها اشاره شده است. مثلاً یکی از مشکلات شاه در آن دوره این بود که ارتش انگیزهای برای کشتار مردم نداشت! چون ارتش برای مواجهه با نیروهای وابسته به شوروی تربیت شده بود. مرتب به ارتشیان گفته بودند شما باید در قبال نیروهای وابسته به شوروی و مارکسیستها مراقب ایران باشید! لذا آنان برای کشتار مردم جامعه خودشان آماده نبودند. سربازان وقتی میدیدند که نیروهای مسلمان یا خانواده خودشان در خیابانها هستند که هیچ ارتباطی با بیگانه ندارند، طبعاً انگیزهای هم برای کشتارشان نداشتند! لذا وقتی فرماندهان دستور شلیک میدادند، سربازان چند باری مجبور به شلیک میشدند، ولی بعد طغیان میکردند! به این صورت که برخی از طریق فرار و برخی با اسلحه کشیدن روی مافوق، این طغیان را نشان میدادند. شاه در جهت انگیزمند کردن ارتش برای کشتار مردم، از طریق ساواک شیوههایی را پیگیری میکرد که در برخی از موارد هم جواب داد! در همین باره رفیعزاده در خاطراتش به ملاقات با نصیری اشاره کرده و مینویسد: «نصیری از عصبانیت در حال انفجار بود و میگفت من هرچه فروشگاه آتش میزنم و ماشین تخریب میکنم شاه باز هم میگوید فلان کار را هم انجام بدهید ارتش برای کشتار مردم انگیزه پیدا کند!...». مثلاً شاه به ساواک دستور داد چند ارتشی را در مشهد دستگیر کرده، بکشند و قطعه قطعه نمایند و در پادگان بیندازند! بلکه افسران دیگر بترسند و در گشودن آتش به روی مردم سرپیچی نکنند! البته در آن ماجرا، این شیوه جواب داد و افسران بعد از دیدن جنازه همکارانشان با تانک از روی مردم عبور کردند! در خاطرات آخرین رئیس موساد میخوانیم که تا آخرین روز سقوط پهلوی، ساواک دایر بوده و همچنان تردد به آن صورت میگرفته است. هرچند در ماههای آخر، خیلی از مأموران ساواک فرار کردند یا از ترس در خانههایشان مخفی شدند! ولی باز اگر ساواک میتوانست در آن مقطع مردم را سرکوب کند، مجدداً با همان خشونت قبل و حتی بیشتر، کارش را از سر میگرفت!
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، مردم به مراکزی همچون خانه سرهنگ زیبایی برخوردند که بسیاری از وسایل شکنجه ساواک را آنجا یافته و این تصور ایجاد شد که ساواک اسماً منحل شده، ولی در نقاط دیگر، همچنان به فعالیت خود ادامه میدهد. دیدگاه شما در این باره چیست؟
ساواک علاوه بر زندانهای مهمی همچون کمیته مشترک و اوین، خانههای تیمی فراوانی هم در سراسر تهران و ایران در اختیار داشت. مأموران ساواک بسیاری از مبارزان را به آن خانههای تیمی میبردند و شکنجه میدادند که شما به یک مورد از آنها اشاره کردید. کارکرد این خانههای تیمی آن بود که فرد دستگیر شده، سریعاً در آنها تخلیه اطلاعاتی شود! چون اگر در عرض دو، سه ساعت، فرد دستگیر شده تخلیه اطلاعات نمیشد، ارتباطش با گروه قطع میشد و مأموران نمیتوانستند دیگر اعضا را دستگیر کنند.