جوان آنلاین: این مقال سوگ نگاشـــتهای برای زندهیاد استاد محمود فرشــچیان نیست، حتی قصد نداشته تا او را بستاید. هدف صرفاً گزارشی ارائه است، از آنچه با او به عرصه نگارگری ایران آمد. هم از این روی، میتوان این نوشتار را تاریخی دانست. به همین دلیل در صفحه تاریخ درج میشود؛ امید آنکه مخاطبان را مفید و مقبول آید.
نظری به تاریخچه
زندهیاد محمود فرشچیان نگارگر و مینیاتوریست برجسته ایرانی، نه تنها میراثدار سنتی کهن در هنر نگارگری ایرانی است، بلکه با ابداعاتی چشمگیر این هنر را وارد دورهای نو کرد که میتوان آن را «مینیاتور پسانوگرای ایرانی» نامید. ریشههای کاری او در نقاشی مکتب اصفهان و بهویژه میراث صفوی نهفته است، اما آثارش تنها در قالب گذشته نمیگنجند، بلکه روایتی زنده، دینی و انسانی را از ایران معاصر عرضه میکنند. در عصر صفوی، اصفهان به پایتخت هنری جهان اسلام بدل شد. هنر نگارگری در آن دوران با ترکیب اصول مکتب تبریز و هرات به اوجی خیرهکننده رسید، اما پس از سقوط صفویان، این هنر بهتدریج به حاشیه رفت و در قرون بعدی، تنها در قالب نسخهبرداریها یا آثار تزئینی محدود ادامه یافت. فرشچیان که در بطن فرهنگی اصفهان بزرگ شد، از همان کودکی با آثار استادانی، چون بهزاد و رضا عباسی زیست و آموزش دید، اما آرزو داشت که این هنر را با زبان تازهای به قرن بیستم و بیستویکم بیاورد.
برای درک جایگاه فرشچیان، باید به بافت هنری و اجتماعی ایران در قرون پسا صفویه نگاه کرد. همان گونه که اشارت رفت، دوران صفویه با ایجاد پایتختی، چون اصفهان و حمایت رسمی از هنرهای مذهبی، بستری بینظیر برای شکوفایی نقاشی، کاشیکاری و خوشنویسی فراهم آورد، اما با فروپاشی آن دوره و ورود به دوران قاجار و پس از آن بسیاری از این هنرها یا به حاشیه رفتند یا ماهیت صرفاً تزئینی پیدا کردند. در همین فضای گذار که ایران میان سنت و تجدد سرگردان بود، هنر مذهبی صرفاً به صورت آیینی باقی ماند و کمتر توانست روح معاصر زمانه را بازتاب دهد. در قرن بیستم و با ورود عناصر غربی در آموزش و تکنیک، تغییر بزرگی را در رویکرد هنرمندان ایرانی رقم خورد. بسیاری جذب نقاشی کلاسیک یا مدرن اروپایی شدند و برخی بهکلی از مضمون دینی فاصله گرفتند، اما معدود هنرمندانی بودند که توانستند میان پیشینه غنی هنر ایرانی–اسلامی و زبان بصری مدرن پلی بزنند. فرشچیان از همین نسل است؛ نسلی که نه میخواست گذشته را فقط قاب بگیرد و به موزه بسپارد و نه میخواست از آن جدا شود، بلکه میخواست آن را دوباره زندگی کند و به امروز بیاورد.
آنچه فرشچیان را متمایز کرد...
آنچه فرشچیان را متمایز کرد، جسارت در بازآفرینی روایتهای دینی بود. او برخلاف جریان رایج تقلید از مینیاتورهای کلاسیک، شمایلنگاری سنتی را با پرسپکتیو تازه، رنگگذاری جسورانه و حرکت شبهسینمایی در خطوط آمیخت. در نتیجه آثارش برای مخاطب امروز هم آشنا به نظر میرسند و هم نو. هم عطر کهنه کتابهای خطی را دارند و هم ضرباهنگ پرشور یک نما از فیلمی معاصر. فرشچیان در دهه ۱۳۲۰ خورشیدی وارد هنرستان هنرهای زیبا شد و سپس برای تکمیل آموزش به اروپا رفت. در وین و رم، با رنسانس غربی و مفاهیمی، چون پرسپکتیو، نورپردازی و آناتومی علمی آشنا شد. این تجربه، پایه ترکیب شگفتانگیز سنت ایرانی و نوآوری مدرن در آثار او شد. او نه شکلهای سنتی را ترک کرد و نه اسیر کپیبرداری از اروپا شد، بلکه مسیر سومی را برگزید که خودش آن را «زاویه تازه دیدن حقیقت» مینامد.
از دهه ۱۳۵۰ با خلق تابلوهایی، چون «پنجمین تن»، «زمین و آهو» و «عصر عاشورا»، بهعنوان چهرهای جهانی شناخته شد. «عصر عاشورا» که به سفارش آستان قدسرضوی (ع) و با محوریت واقعه کربلا خلق شد، نقطه عطفی در نگارگری مدرن ایران است. در این اثر به جای تمرکز بر خون و شمشیر، نگاه فرشچیان بر غم اهل بیت «ع» و عظمت روحی آنهاست. این انتخاب، محصول نگاه عمیق دینی و باور او به قدرت تصویر، بهعنوان ابزار بیداری وجدان انسانی است. با تماشای آثار او همواره اندیشیدهام که ایمان تنها یک عقیده قلبی نیست، بلکه سلوکی است گاه سخت جانکاه، همچون کشیدن صلیبی بر دوش! اما این رنج همان عصاره جانی است که نقش را کامل میکند. بهزعم من همان گونه که مؤذنزاده در اذانش بغض را به بینش بدل کرد، فرشچیان نیز با قلممو خطوط و رنگ را به شهادت تبدیل کرد.
سرنوشت تلخ فرزند!
سرنوشت تلخ دختر او مرا به یاد باغبانی میاندازد که عمری شیره جانش را پای گلدان گلی ریخته و با روحش آن را آبیاری کرده، شتهها و آفات را با سرپنجه مهر از دامان او برگرفته و اینک که به گل نشسته، دستی غارتگر او را از ریشه برکنده است! درد جانکاه چنین مصیبتی را آن باغبان میداند و بس. فرشچیان چنین مصیبت طاقتسوزی را تاب آورد و هرگز روی از انقلاب اسلامی و مکتب اهلبیت «ع» برنتابید، (هر چند بهانه درشتی را در آستین داشت)، بلکه بر عکس، همچنان یکی از منادیان پا به رکاب و راستین مکتب علوی (ع) و شعارهای سترگ انقلاب بود. این درد عظیم و پیامدهایش در ابتدا او را به جلای وطن واداشت و اگر نبود درایت، هنرشناسی و بصیرت سکاندار انقلاب، چه بسا او و هنرش یا در هیاهوی غرب گم میشدند یا به بیراهه میرفتند، کما اینکه بسیاری به چنین سرنوشت شومی دچار شدند، اما فرشچیان مهربانانه دعوت شد که برگردد، عزت ببیند و در جایگاهی که لایقش بود، بنشیند. کمتر کسی دانست، که بر او چه رفت و تا واپسین دم حیات، هماره چهره زیبا و مهربانش را لبخندی از سر تواضع حقیقی - و نه آن فروتنی ریاکارانهای که اساتید خودساخته بدان تظاهر میکنند- زینت میبخشید. لبخندی که بسیاری از ما بهتران که خود و اعوان و انصارشان به غارت مال و فرهنگ این مردم کمر همت بستهاند، از آن محرومند و نصیب مردم غارت شده از آنان، جز سگرمههای درهم و ژست طلبکاری نیست!
درد به بیراهه رفتن جگرگوشه فرشچیان، یاد حضرت نوح «ع» را در دل زنده میکند. انگار ناخدا صدا زد و گفت: «فرزندت از فرمان خدا پیروی نکرد و موج او را برد!». آری! فرزند نوح به ساحل ایمان نرسید و جگرگوشه فرشچیان نیز آن وقت بود که انگار صدایی درونی گفت: «تنها با اخلاص میتوانی گلیمت را از آب بیرون بکشی» و صدای آن فرزانه از ورای تاریخ در گوشم پیچید که «بهشت را به بها دهند و به بهانه ندهند» و فرشچیان که این را با تمام وجود درک کرده بود، از همین روی تمام دل و وجودش را بر سر ایمانش گذاشت. وی به این حقیقت راستین رسید که در پس هر رنگ، یک دعا میتوان آفرید.
آزمون ایمان و ماجرای آسیبدیدگی دست
سالهایی از زندگی فرشچیان، با چالشهای شخصی و جسمی همراه بود. او در میانه دهه ۱۳۶۰، دچار آسیب جدی به دست راست خود شد، همان دستی که ابزار اصلی خلق آثارش بود. پزشکان احتمال میدادند که این آسیب، مسیر هنری او را به پایان برساند، اما او با اراده و ایمان شخصی - که همواره ریشه در باورهای مذهبیاش داشت- دورهای طولانی از درمان و فیزیوتراپی را پشتسر گذاشت. خودش بعدها گفت: «دستم را حضرت رضا (ع) شفا دادند. هر روز تمرین کشیدن خطی هرچند کوتاه، برایم همانند ذکر بود....» بازگشت او به کار نه تنها نماد توان جسمی، بلکه درس اهمیت پایداری برای هنرمندان جوان شد. اثر «طواف» که پس از این دوره خلق شد، از لحاظ ترکیببندی و جزئیات، شاهکاری است که نشان میدهد او پس از عبور از بحران، نه تنها چیزی از دست نداد، بلکه بعد تازهای را به هنر خود افزود.
مهمترین آثار و امضاهای سبکی
فرشچیان در آثارش نشانههایی دارد که بهمثابه امضا فوراً قابل شناساییاند: خطوط سیالی که مانند موج یا شعله حرکت میکنند، رنگهای شفاف و درخشان، بدون کدرشدگی و فضایی که میان زمین و آسمان معلق است، نه کاملاً واقعی و نه کاملاً انتزاعی. فرشچیان را میتوان به پلی تشبیه کرد که از کاشان عهد صفویه شروع میشود و به تهران معاصر میرسد، جایی که موزهها و نمایشگاهها میزبان آثارش هستند. او از آن سنخ هنرمندانی است که میتوانند گذشته را بیآنکه در موزهها زنجیر کنند، به امروز بیاورند. هر قلممو، پیامکی است از قرنها پیش که به زبان امروز ترجمه شده است. در دنیایی که سرعت خبرها بیشتر از طاقت قلبهاست، هنر او یادآوری میکند که برای دیدن باید مکث کرد. یکی از شاخصترین آثار او «زمین و آهو» ست. این تابلو، نه یک صحنه شکار را روایت میکند و نه یک منظرهنگاری صرف است، بلکه استعارهای از پناهخواستن مخلوق نزد آفریدگار است. نگاه ترسان آهویی که به آستان پناه میآورد و روحیه مراقبت و رحمت در فضا، بیانگر ایمان درونی فرشچیان است. اثر دیگر، «پنجمین تن»، جایگاهی ویژه در کارنامه او دارد. این تابلو، با محوریت حضرت فاطمه (س) و چهار معصوم دیگر، نهتنها به لحاظ ترکیببندی بینظیر است، بلکه نمونهای از وفاداری او به مکتب اهلبیت «ع» در هنر معاصر محسوب میشود. در این اثر، پیکرهها در فضایی پرنور و سبکبال جلوه و مخاطب را به نوعی «تجربه معنوی» دعوت میکنند، اما شاید شناختهشدهترین اثر او، «عصر عاشورا» باشد. پردهای که پس از رونمایی، بازتاب گستردهای در ایران و جهان یافت. فرشچیان در این اثر، یکی از مبتکرانهترین استفادهها از رنگهای سرد و گرم را ارائه کرده است: اسب بیسوار اباعبدالله (ع) در مرکز، زنان و کودکان گریان در سمت راست و آسمانی تیره که در عین سیاهی، لایهای از نور امید را پنهان کرده است. او در مصاحبهای گفته است: «خواستم مخاطب از این پرده بیرون برود، با قلبی که نه غرق اندوه، بلکه پر از بیداری است....» امضای دیگر فرشچیان، توانایی ایجاد «حرکت» در تصویر ثابت است. آثارش حتی در سکون ریتم دارند، گویی قامتها و دستها، همواره در حال گفتوگو با یکدیگرند! یکی از نمونههای اوج مهارت فرشچیان، اثر «پنجره فولاد» است. پردهای که با ظرافتی حیرتانگیز، میلههای طلایی حرم و سایهسار دعاهای زائران را به هم میبافد. نگاهت که به این اثر میافتد، گویی صدای آرام نذرها را میان خطوط میشنوی! نور در میان میلهها شکسته میشود و بر چهرههای بینامی میافتد که همه از جنس اشک هستند. در پس زمینه انعکاس آرام آسمان، حس جاودانگی را القا میکند، همان حسی که زائر در لحظه دست انداختن به ضریح، درک و فراموش میکند که زمان دارد میگذرد! در «عرفان در باران»، فرشچیان باران را نه تنها عنصری طبیعی، بلکه تجسمی از رحمت الهی به تصویر میکشد. قطرهها در حرکتند و همراه با آنها بدن خمیده مرد سالخوردهای را میبینی که عصا به دست زیر نور ایستادهاست. فضای اثر چنان زنده است که میتوانی صدای قطرات و بوی خاک بارانخورده را حس کنی! این اثر نمونهای است، از مهارت او در ترکیب طبیعت با الهام عرفانی جایی که زمین و آسمان در یک لحظه مشترک به وصال هم میرسند.
طراحی ضریح مطهر امامرضا (ع)، نقطه تلاقی هنر نقاشی با معماری و فلزکاری است. فرشچیان در این کار نه تنها به زیبایی ظاهری پرداخت، بلکه مفهوم «پناه» را در خطوط منحنی و نقوش اسلیمی جای داد. هر گل و برگ، داستانی از تاریخ تشیع را روایت میکند و هر تکرار نقش، دلیلی بر استمرار ایمان است. او با استفاده از ریتم و تقارن، بیننده را وا میدارد که قدم به قدم و با نگاه خود ضریح را طواف کند. گویی این حرکت نوری است که بیننده را به درون میبرد. آثار فرشچیان تنها گوشهای از جهان بیکران او هستند، جهانی که در آن رنگها نه فقط دیده که شنیده و لمس میشوند. مهارت او در استفاده از فضاهای خالی و پر، تضاد گرم و سرد و تبدیل روایت مذهبی به تجربه حسی، همان مهر سبکی است که حتی اگر امضایش را نبینی، باز هم میدانی این اثر از اوست. اگر از من بپرسند جوهره کار او چیست، میگویم ایمان، اما نه ایمانی در کلمات، بلکه ایمانی که در جان و دل و عمل رخنه کرده است. همان ایمانی که پیکر زخمی را به بازگشت وامیدارد و دل شکسته را به قلمرو واژهها بازمیگرداند. این ایمان از جنس تکرار نیست، بل از جنس مکاشفه است. شاید از همین روست که وقتی کسی اثری از او را میبیند، بیاختیار میایستد، سکوت میکند و بعد آهسته به راهش ادامه میدهد، انگار چیزی را در خود پیدا کرده که قبلاً گم کرده بود. میراث مکتب اهلبیت «ع» که در آثار فرشچیان موج میزند، محدود به قابهای دیواری و نمایشگاههای پر زرقوبرق نیست. این میراث همانند جویبار پنهانی است که به عمق جان نسلها نفوذ میکند. او نشان داد که هنر دینی، تنها گزارش یک واقعه قدیمی نیست، بلکه تجدید بیعتی دائمی و گفتوگوی زنده میان گذشته و آینده است. در زمانی که سرعت و سطحینگری تهدیدی جدی برای تأمل و باور عمیق است، آثار او میتوانند برای نسل تازه همان کاری را کنند که اذان مؤذنزاده برای دلهای بیقرار کرد، بیداری درونی. مدرسه فرشچیان کلاس و در و دیوار ندارد، هر دل مشتاقی که اثر او را میبیند، دانشجوی این مکتب میشود. این مدرسه به نسل آینده میآموزد که اگر ایمان در خطوط هنر جاری شود، فراتر از موزهها و ویترینهای لوکس در قلبها خانه میکند. گویی هر تابلو یک در کوچک رو به حقیقت است و عبور از آن، تنها از عهده بینندهای برمیآید که آهسته و با احترام قدم بگذارد. این همان پلی است که از پیشینیان به آینده امتداد دارد. پلی که توشه عبورش، صداقت و عمل مؤمنانه است.
در مسیر جهانی شدن
موفقیت فرشچیان به ایران محدود نماند. از دهه ۱۹۸۰، آثارش در نمایشگاههای معتبر جهان به نمایش درآمدند و مورد توجه مجموعهداران و نهادهای بزرگ هنری قرار گرفتند. یکی از نقاط عطف این روند، خرید چند تابلوی وی از سوی امپراتور ژاپن بود که نشانهای از اعتبار بینالمللی او محسوب میشود. تابلوهایی از او در موزه متروپولیتن نیویورک، کتابخانه کنگره امریکا و موزههای سلطنتی اردن نگهداری میشوند. همچنین، پاپ ژان پل دوم از یک نسخه نفیس از آثار او که به واتیکان اهدا شد، قدردانی رسمی کرد. این ارتباطات فرهنگی، نه فقط جایگاه شخصی فرشچیان، بلکه منزلت هنر ایرانی را در سطح دیپلماسی تقویت کردند.
او چندین نمایشگاه انفرادی، در اروپا، امریکا و خاورمیانه برگزار کرد و هر بار، منتقدان بر مهارت کمنظیر او در ایجاد پیوند میان سنت و مدرنیسم ایران تأکید کردند. نیکولاس چِرِی منتقد هنر فرانسوی دربارهاش نوشت: «فرشچیان به همان اندازه که به گذشته وفادار است، از آینده هم آگاه است. او پلی است که روی رودخانه زمان زده شده....»
واپسین دهههای حیات، در «نماز رنگها»
فرشچیان در واپسین دهههای حیات، همچنان فعال ماند و درخواستهایی را دریافت کرد که اغلب مضمون مذهبی داشتند. از جمله طراحی ضریح امامرضا (ع)، ضریح امامحسین (ع) و آثاری برای اماکن مقدس در ایران و عراق. او در این کارها، توجه ویژهای به هماهنگی نور، فضا و نقوش داشت تا حس روحانی اثر را تقویت کند. از دید او نگارگری تنها تزئین نیست، بلکه «نماز رنگها» ست. این فلسفه در آثار مذهبیاش پررنگتر است و باعث شد که برخی از کارهایش، نزد مخاطبان خاص نه فقط آثار هنری که به گونهای «اشیای مقدس» تلقی شوند.
فعالیتهای فرهنگی و موزه فرشچیان
در دهه ۱۳۸۰، موزه محمود فرشچیان در مجموعه سعدآباد تهران افتتاح شد. این موزه نه فقط محل نگهداری آثار اوست، بلکه کارکردی آموزشی و الهامبخش دارد. دانشجویان هنر، پژوهشگران و علاقهمندان میتوانند از نزدیک روند تکاملی آثارش از طراحیهای اولیه تا تابلوهای نهایی را ببینند. فرشچیان بخشی از وقت خود را به آموزش غیررسمی هنرجویان و سخنرانی درباره جایگاه معنویت در هنر اختصاص داد. او بر این باور بود: «اگر اثر هنری فاقد نفس انسان باشد، هرچند از نظر تکنیک کامل باشد، زنده نیست....» مکان موزه نیز به لحاظ تاریخی، نمادی از تلاقی سنت و معاصرت است. کاخ پهلوی که اکنون میزبان هنری برخاسته از مکتب صفوی است. این تناقض ظاهری و در واقع همان توازن میان گذشته و حال است که در کار خود فرشچیان هم یافت میشود.
الهامات و میراث هنری
فرشچیان نه تنها شاگردان مستقیم بسیاری داشته، بلکه سبک او الهامبخش نسل جدیدی از هنرمندانی شده که تلاش میکنند میراث ایرانی را به زبان روز بیان کنند. آثار او در حراجیهای بینالمللی، با ارقام چشمگیر به فروش رفته و پژوهشگران بسیاری، پایاننامهها و کتابهایی دربارهاش نوشتهاند. امروز وقتی صحبت از «هنر ایرانی در قرن ۲۱» میشود، نام او در کنار بزرگانی، چون کمالالملک و صادق تبریزی مطرح است، البته با تفاوت عمده در پیوندی ناگسستنی با ادبیات دینی و عرفانی. از دید برخی منتقدان او «آخرین نگارگر کلاسیک» و از دید برخی دیگر، «اولین معمار معنویت نوین در نقاشی ایرانی» است. هر دو تعبیر، نشاندهنده گستره نفوذ و پیچیدگی کار اوست؛ یادش گرامی باد.