کد خبر: 1047916
تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۲۳:۳۳
گفت‌وگوی «جوان» با کرامت مظفری از رزمندگان و نویسندگان دفاع مقدس
حدود ۳۳ سال از اتمام جنگ می‌گذرد. خیلی از رزمندگان دفاع مقدس پا به سن گذاشته‌اند و متأسفانه بسیاری از والدین شهدا از دنیا رفته‌اند. هر روز که می‌گذرد، حفظ، ثبت و نشر خاطرات دفاع مقدس سخت‌تر می‌شود. به همین خاطر اخیر سعی کردم علاوه بر نوشتن خاطرات دوران جنگم، این خاطرات را در کنار خاطرات بیش از ۲۵۰ رزمنده روستای‌مان و همین طور پنج شهید، ۱۵ جانباز و چهار آزاده این روستا، ذیل کتابی به انتشار برسانم.
علیرضا محمدی
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: کرامت مظفری ینگجه از رزمندگان دفاع مقدس است که از اولین سال جنگ تحمیلی تا انتهای آن، به تناوب در جبهه‌های دفاع مقدس حضور یافته و در عملیات مختلف شرکت کرده است. او از آن دسته رزمندگانی است که پس از پایان دفاع مقدس، خدمت در جبهه فرهنگی را بهترین شیوه در پاسداشت حماسه‌آفرینی‌های رزمندگان یافته و از این رو، علاوه بر فعالیت در جبهه فرهنگی و تحقیق و نگارش خاطرات شهدا و رزمندگان دفاع مقدس، دو عنوان کتاب در خصوص شهدای شاخص استان اردبیل منتشر ساخته است. در گفت‌وگویی که با این رزمنده و فعال فرهنگی داشتیم، سعی کردیم علاوه بر مرور خاطراتش از سال‌های دفاع مقدس، به دو کتابی که نوشته است بپردازیم.

اولین بار چه زمانی به جبهه رفتید؟ آن موقع چند سال داشتید؟

من متولد سال ۴۳ در روستای ینگجه ملامحمد در ۱۸ کیلومتری اردبیل هستم. اولین بار ۱۶ ساله و دانش‌آموز دبیرستان بودم که به همراه دو نفر از همکلاسی‌هایم به نام‌های هوشنگ عبدی و بهنام نامور به جبهه اعزام شدیم. خدابیامرزد شهید غریبانی را. ایشان یک سرهنگ انقلابی ارتشی بود که بعد‌ها ترور شد. این شهید بزرگوار ما را معرفی کرد و به جبهه فرستاد. قبل از اعزام به جبهه، من و دوستانم در انجمن اسلامی مدرسه فعالیت می‌کردیم و با دانش‌آموزانی که جذب تفکرات ضدانقلاب مثل توده‌ای‌ها، منافقین و... شده بودند، بحث و درگیری داشتیم. با پیش‌زمینه‌های موجود، شهید غریبانی ما را جذب کرد و از آنجایی که با شهید چمران و ستاد جنگ‌های نامنظم ارتباط داشت، من و هوشنگ و بهنام را در قالب یک گروه ۵۰ نفره به این ستاد در جبهه جنوب فرستاد. اواخر سال ۵۹ به اهواز رفتیم. آنجا با ارتشی‌ها همکاری می‌کردیم.

از همان زمان ارتباط‌تان با جبهه را حفظ کردید؟

وقتی من و دوستانم از جبهه به مدرسه برگشتیم، معلم‌مان آقای اسماعیلی از ما خواست شرایط جبهه را سر کلاس به بچه‌ها توضیح بدهیم. من به نمایندگی از دوستان رفتم و شرایط را توضیح دادم و با اشاره به کسانی که جذب منافقین شده بودند، گفتم همین‌ها هستند که در جبهه گرای ما را به دشمن می‌دهند و خودشان هم به سمت مدرسه‌ای که آنجا استقرار داشتیم خمپاره شلیک می‌کنند. سال بعد چهارم دبیرستان بودیم که یک گروه عضو‌یاب از طرف سپاه آمدند و من و هوشنگ و بهنام را گزینش کردند. ما دقیقاً از ۱۲ اسفند ۶۰ به عضویت سپاه درآمدیم. من، چون نیروی گزینش بودم و عضویاب، محقق و مصاحبه‌گر اولیه بودم، مدتی جبهه نرفتم، اما دو دوستم نیروی رزمی بودند و بیشتر از من در مناطق عملیاتی حاضر شدند. البته سال ۶۱ توانستم اجازه حضور در جبهه را بگیرم و در عملیات مسلم بن عقیل شرکت کردم.

کلاً در چه عملیاتی حضور داشتید؟

در سه ماهی که به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شده بودیم و در کنار نیرو‌های ارتشی بودیم، بچه‌های ارتش یک عملیاتی انجام داند که متأسفانه موفقیت آمیز نبود. بعد از آن، برای اولین بار به عنوان پاسدار در عملیات مسلم بن عقیل در دی‌ماه ۱۳۶۱ شرکت کردم. آن موقع مسئول ارزیابی تیپ بودم، اما اجازه حضور در میدان را پیدا کردم و توانستم به عنوان نیروی رزمی و مسئول یک دسته در عملیات شرکت کنم. بعد از مسلم بن عقیل در عملیات‌های والفجر مقدماتی، والفجریک و والفجر ۲ حضور داشتم. سال ۶۵ با اینکه مسئول پرسنلی سپاه اردبیل بودم، به همراه یک گروه ۳۰۰ نفره آموزش‌هایی مثل شنا، بلم‌رانی و... را در سد دز دزفول پشت سر گذاشتیم و به عنوان نیروی پدافندی در قالب گردان حضرت علی‌اصغر (ع) به فرماندهی آقای نظمی به فاو رفتیم. بعد در همان سال ۶۵ در دو عملیات کربلای ۴ و ۵ شرکت کردم. در کل ۳۰ ماه سابقه حضور در مناطق عملیاتی دفاع مقدس را در پرونده خدمتی‌ام دارم.

دو همکلاسی‌تان که برای اولین بار با هم به جبهه رفتید چه سرنوشتی پیدا کردند؟

هر دوی‌شان جزو نیرو‌های رزمی بودند و سابقه حضورشان در جبهه بالای ۵۵ ماه بود. هم بهنام و هم هوشنگ در بسیاری از عملیات دفاع مقدس شرکت کردند و به مقام جانبازی نائل آمدند. متأسفانه بهنام سال‌ها پس از اتمام جنگ بر اثر یک سانحه از بالای پشت بام افتاد و به رحمت خدا رفت. هوشنگ هم در عملیات مختلفی مثل والفجرها، خیبر، بدر و... شرکت کرد و ۳۵ درصد جانبازی داشت. ایشان حتی پس از بازنشستگی دو بار در جبهه دفاع از حرم حضور یافت و در این جبهه نیز مجروح شد. هوشنگ الان هم به خدمتش برای کشور و انقلاب ادامه می‌دهد.

شما سال‌ها رزمنده لشکر ۳۱ عاشورا بودید، نام این لشکر با شهید باکری عجین شده است، چه خاطره‌ای از ایشان به یاد دارید؟

شهید باکری فرمانده مخلص و باصفایی بود که خیلی از اوقات مثل یک نیروی بسیجی در خطوط مقدم نبرد حضور می‌یافت. به‌اصطلاح از آن فرماندهانی بود که خودش جلو می‌رفت و بعد به نیرو می‌گفت پشت سرم بیا. یک بسیجی به تمام معنا بود. در عملیات مسلم بن عقیل سعادت داشتم که از نزدیک با ایشان ارتباط داشته باشم. آن موقع لشکر عاشورا هنوز در قالب تیپ بود. ما در سمت چپ ارتفاعات سلمان کشته حضور داشتیم. بعد به دره سان‌واپا رفتیم. آنجا شهید باکری از من خواست به بالای ارتفاعات بروم و به آقای جمشید آتش‌افروز فرمانده گردان حاضر بگویم حدود ۳۰ نفر از نیروهایش را به پایین دره بیاورد. باکری اعتقاد داشت که نیرو‌های دشمن اعم از تانک‌ها و نفرات‌شان دیر یا زود از این دره عبور خواهند کرد و ما باید به مصاف آن‌ها برویم. به صلاحدید ایشان نیرو‌ها را به صورت منظم در دره چینش کردیم. بعد حدود ۱۲ روز در همان جا ماندیم و عاقبت با آمدن تانک‌های دشمن، بچه‌های آرپی‌جی‌زن با آن‌ها درگیر شدند و تعدادی از تانک‌ها را منهدم کردند و تعدادی از نفرات دشمن هم به اسارت درآمدند. بعد از فروکش کردن درگیری‌ها، من به اتفاق تعدادی از بچه‌ها اسرا را به عقب منتقل کردیم، اما در بازگشت دیدیم بسیاری از دوستانی که در منطقه مانده بودند، به شهادت رسیده‌اند.

چطور شد که بعد از دفاع مقدس تصمیم گرفتید در حوزه فرهنگی فعالیت کنید؟

من از همان نوجوانی به کار‌های فرهنگی و عقیدتی علاقه داشتم. در دبیرستان فارابی مسئول انتشارات انجمن اسلامی مدرسه بودم و قرائت قرآن را هم برعهده داشتم. در سپاه هم کار‌های فرهنگی و عقیدتی را با جدیت دنبال می‌کردم. چنانچه در دانشکده شهید مطهری سپاه، مربی روخوانی، روانخوانی، تجوید، صوت، لحن و علوم قرآنی بودم. پیش از آنکه در حوزه دفاع مقدس شروع به نگارش کتاب بکنم، چون رشته تحصیلی‌ام حقوق بود، دو عنوان کتاب «ایمنی و سوانح و مبارزه با قاچاق کالا و مواد مخدر» نوشتم. بعد سال ۸۲ که به کربلا مشرف شدیم، سفرنامه‌ای تحت عنوان «هفت روز در حریم ولایت» به رشته تحریر درآوردم. نهایتاً سال ۹۳ که به عنوان مدیر اجرایی کنگره ۱۳ هزار شهید اصناف مشغول خدمت شدم، به اتفاق همکارانم ۳۵ عنوان کتاب در خصوص ۳۵ شهید شاخص اصناف کل کشور را تهیه و تدوین کردیم که به شخصه کار نگارش کتاب شهید شاخص اصناف استان اردبیل با عنوان «دیده‌بان سبلان» را برعهده گرفتم.

دیده‌بان سبلان در خصوص کدام یک از شهدای دفاع مقدس است؟

این کتاب زندگینامه شهید غلامحسین دیده‌بان، شهید شاخص اصناف استان اردبیل را شامل می‌شود. شهید دیده‌بان پیش از انقلاب در ارتش خدمت می‌کرد، اما چون مذهبی بود و می‌خواست شئونات اسلامی را رعایت کند، در محیط آن زمان ارتش با او برخورد می‌شد. مثلاً ایشان ریش می‌گذاشت، اما طبق قوانین ارتش طاغوت، با او برخورد می‌شد. همین آزار و اذیت‌ها باعث می‌شود شهید دیده‌بان از ارتش استعفا بدهد و همزمان که به جرگه انقلابی‌ها می‌پیوندد، در بازار مشغول کار می‌شود. بعد از انقلاب ایشان و خانواده‌شان در خدمت انقلاب و جنگ بودند. چنانچه پسر ایشان در دفاع مقدس به شهادت می‌رسد. خود شهید دیده‌بان هم به‌رغم آنکه به عنوان یک فعال بازاری، ده‌ها ایستگاه صلواتی برای رزمنده‌ها برپا کرده بود و کاروان پشتیبانی از جبهه‌ها را راه می‌انداخت، خودش هم از حضور در جبهه غافل نبود و عاقبت سال ۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت می‌رسد.

«پسران آقاسید» دومین کتاب شما در خصوص شهدای جنگ تحمیلی است، کمی در مورد این کتاب بگویید.

بعد از کنگره شهدای اصناف، بنده در سال ۹۵ مدیر اجرایی کنگره ۱۴ هزار شهید کارگری شدم. اینجا بود که ذیل کتاب‌های تدوین شده در خصوص شهدای شاخص کارگری، خودم نگارش کتاب سه شهید خانواده محدث خلخالی به نام‌های شهیدان سیدعلی، سیدعباس و سیدتقی محدث خلخالی را برعهده گرفتم. این شهیدان بزرگوار هر سه فرزندان یک عالم و روحانی مبارز به نام حاج‌سیدمسلم محدث خلخالی بودند که از همدوره‌ای‌های روحانی مبارزی، چون آیت‌الله موسوی اردبیلی به شمار می‌رفت. نام کتاب نیز برگرفته از این پدر بزرگوار شهداست. ایشان سال ۱۳۵۳ در حالی که بچه‌هایش در سنین نوجوانی و حتی کودکی قرار داشتند به رحمت خدا می‌رود و پسر‌های خانواده با کارگری در کارگاه آهنگری روزگار می‌گذرانند؛ لذا هر سه این شهدای بزرگوار در زمره شهدای کارگری به شمار می‌رفتند. در این کتاب یک فصل به زندگینامه پدر شهیدان و سه فصل نیز به هر کدام از این برادران شهید اختصاص داده شده است.

در حوزه دفاع مقدس چه کتاب دیگری را در دست نگارش دارید؟

قبل از آن توضیحی را عرض کنم. الان که ما با هم صحبت می‌کنیم، حدود ۳۳ سال از اتمام جنگ می‌گذرد. خیلی از رزمندگان دفاع مقدس پا به سن گذاشته‌اند و متأسفانه بسیاری از والدین شهدا از دنیا رفته‌اند. هر روز که می‌گذرد، حفظ، ثبت و نشر خاطرات دفاع مقدس سخت‌تر می‌شود. به همین خاطر اخیر سعی کردم علاوه بر نوشتن خاطرات دوران جنگم، این خاطرات را در کنار خاطرات بیش از ۲۵۰ رزمنده روستای‌مان و همین طور پنج شهید، ۱۵ جانباز و چهار آزاده این روستا، ذیل کتابی به انتشار برسانم. به نظر من اگر در هر کدام از استان‌ها یا شهر‌ها و حتی روستا‌ها چنین حرکت‌های خودجوشی صورت بگیرد، بسیاری از خاطرات دفاع مقدس از خطر حذف ر‌هایی پیدا می‌کنند و بخش بخش این خاطرات می‌توانند تصویر بهتری از تاریخ دفاع مقدس را در اختیار نسل‌های آینده قرار دهند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار