کد خبر: 1045932
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۹:۵۹
آغازین دوره از صدارت دکتر محمد مصدق، رونمایی از چالش‌ها و خطا‌ها
دفاع امریکا از منافع استراتژیک خود در ایران - که سبب رقابت این کشور با انگلستان در خاورمیانه و کل جهان شده بود- در ایران به طرفداری صادقانه از آرمان‌های ملی ایرانیان، دموکراسی‌خواهی و آمال بشردوستانه تعبیر شد! درحالی‌که ارتباط انگلستان پدرخوانده با متحد استراتژیک خود یعنی امریکا چیزی نبود که با مسئله‌ای به نام نفت ایران به چالش جدی کشیده شود!
احمدرضا صدری
سرویس تاریخ جوان آنلاین: روز‌های اکنون، تداعی‌گر هفتادمین سالروز شروع اولین دوره از نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق است. به واقع ریشه بسا ناکامی‌های وی در واپسین دوره از صدارت را باید در همین مقطع جست‌وجو کرد. مقال پی آمده بر آن است که بارزترین چالش‌ها و خطایای مصدق در این سمت را مورد اشاره و تحلیل قرار دهد. مستندات این گزارش، در تارنمای مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران آمده است. امید آنکه پژوهشگران تاریخ معاصر ایران و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

صدراعظمی با ویژگی‌های وجاهت‌طلبی، خودمحوری و مشورت‌ناپذیری!

بسا پژوهندگان تاریخ معاصر، حتی آنان که در دوره‌ای خود در اردوگاه ملیون و حامیان دکتر مصدق بودند، بر این باورند که وی، از خصال یک نخست‌وزیر هم‌افزا، دموکرات و ریسک‌پذیر برخوردار نبود! برای او حفظ وجاهت اجتماعی، مهم‌تر از ورود به میدان‌های خطیر بود و همین خصلت، سرنوشت نهضت ملی در برخی عرصه‌های مهم و خطیر را منفی رقم زد! دکتر جواد منصوری پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ویژگی‌های فردی و اجتماعی این صدراعظم دوران نهضت ملی را اینگونه توصیف کرده است: «پیشنهاد نخست‌وزیری دکتر مصدق، توسط فردی به نام جمال امامی- که از وابستگان معروف امریکا و انگلیس بود- در مجلس مطرح شد که جای تأمل دارد! حرکت‌های بعدی دکتر مصدق و ترکیب اعضای کابینه او تا حد زیادی دست داشتن ایادی امریکا در انتقال حاکمیت از انگلیس به این کشور را نشان می‌دهد. البته ملی‌گرا‌ها این حرف را توهین به خود تلقی می‌کنند، ولی اسناد تاریخی را نمی‌توان انکار کرد! با نگاهی به مجموعه حرکت‌های دکتر مصدق در دو سال نخست‌وزیری و ترکیب کابینه او مشاهده می‌کنیم که آن‌ها عمدتاً علایق امریکایی داشتند، به‌طوری که یکی از نمایندگان مجلس در آن دوره، فریاد زد: «من دو تا رأی می‌دهم: یکی سفید به خود مصدق و یکی کبود به کابینه او!» مثلاً دکتر مصدق، زاهدی را- که از عوامل شناخته‌شده سازمان سیا و نهایتاً عامل کودتای ۲۸ مرداد بود - به وزارت کشور منصوب می‌کند! همین طور وزرای دیگر کابینه او و مهم‌تر از آن خودش، دست‌کم چشمشان به کمک امریکایی‌ها بود و همین هم اسباب سقوط آن‌ها را فراهم کرد! دکتر مصدق به دلیل ویژگی‌های شخصیتی و موقعیت خاص اجتماعی، علاقه‌ای به مشورت و تبادل نظر با افراد نداشت و به همین دلیل هم تصمیمات شتاب‌زده و فردی او خسارت جبران‌ناپذیری به نهضت ملی ایران وارد کرد. این رفتار‌ها بیشتر در دوره دوم نخست‌وزیری او علنی شد. مثلاً استعفای غیرمنتظره او- که بدون مشورت با هم‌مسلک‌ها و حتی دوستان نزدیکش صورت گرفت- در زمره اینگونه رفتارهاست. همین‌طور در ماجرای انحلال مجلس هفدهم که عملاً دست محمدرضا پهلوی را برای هر نوع اقدامی باز گذاشت. گذشته از این موارد، دکتر مصدق فرصت‌طلبی خاصی داشت و نطق‌های آتشین او در مجلس، این ویژگی را به‌خوبی نشان می‌دهد! زیرا مواضع، انتصابات و اقدامات او هیچ ربطی به محتوای این نطق‌های دهان پرکن نداشتند! او هر کاری که می‌کرد و هر موضعی که می‌گرفت، صرفاً برای کسب وجاهت، اعتبار و نفوذ خودش بود و در واقع تلاش می‌کرد وجیه‌المله باشد و لذا با فرصت‌طلبی و خودمحوری‌ای که در بسیاری از مواضع سیاسی و اجتماعی او دیده می‌شود، یکی از بزرگ‌ترین نهضت‌های دوران معاصر ایران و حتی منطقه را به سرنوشتی دردناک دچار کرد تا ملت ایران در ربع قرن پس از آن، حکومت ظالمانه پهلوی را با اختناق و سرکوب تحمل کنند.»

مقطع نخست وزیری مصدق، دوره فرصت‌های ازدست‌رفته!

از شاخص‌ترین چالش‌های دوران صدارت دکتر مصدق، نحوه تعامل وی با محمدرضا پهلوی بود. این تعامل در دوره نخست، برای تحقق اهداف نهضت ملی، چندان مثبت و سازنده پیش نرفت و همین امر، موجب شد بروز بیرونی آن، در دوره پایانی نخست‌وزیری او و در وقایعی چون: ۳۰ تیر، ۹ اسفند و نهایتاً ۲۸ مرداد، خود را نشان دهد. محمد اسماعیل شیخانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در باره این تعامل نافرجام چنین آورده است: «محمد مصدق، در زمره سیاستمداران چندبعدی و پررمز و راز تاریخ معاصر ایران است. سیاستمداری که هم در دوره رضاشاه و هم در دوره محمدرضا پهلوی، ایفای نقش کرد و البته بار‌ها با پهلوی دوم به اصطکاک نیز رسید. سیاستمداری که بعضاً سیاستمداران دیگر و مدعوینش را با پیژاما و روی تختخوابش ملاقات می‌کرد و در محافل عمومی غش می‌کرد و رفتار‌های عجیب و غریب، جزئی اساسی از سیاست‌ورزی وی به‌شمار می‌آمد. اما نکته مهم درباره مصدق این است که وی در برهه‌ای حساس از تاریخ ایران نقش‌آفرین بود. بر‌هه‌ای که حمایت مردمی مناسبی از وی صورت گرفته بود و هم‌افزایی برخی احزاب و گروه‌ها نیز به سود وی بود. بر‌هه‌ای که در آن حتی به تعبیر بنیانگذار جمهوری اسلامی، وی می‌توانست بساط حکومت پهلوی دوم را خیلی زودتر از سال ۱۳۵۷ درهم نوردد و شاید از این دیدگاه بتوان دوره زمامداری مصدق را دوره فرصت ازدست‌رفته نیز دانست، اما سؤال اصلی این است که مصدق، چرا به سمت براندازی حکومت پهلوی نرفت و آیا اساساً وی به این انگاره اعتقادی داشت یا خیر؟ مصدق در برهه‌ای حساس و سرنوشت‌ساز از تاریخ ایران، ایفای نقش کرد و همین مسئله، اهمیت تمرکز بر اقدامات و البته تحلیل روانی شخصیت وی را مضاعف کرده است. دوره نخست‌وزیری محمد مصدق را شاید بتوان از جهاتی به عنوان زمان تلف شده برای تغییر نوع حکومت و حرکت به سمت حکومت بدیل و آلترناتیو در نظر گرفت، اما به راستی چرا وی از این فرصت تاریخی بهره آنچنان نگرفت؟ شاید باید پاسخ اصلی این پرسش را در این مسئله جست که وی اعتقادی به تغییر ساختار نداشت و این تغییر را بیشتر به صورت ماهوی دنبال می‌کرد، به این معنا که شاه را مجاب کند به اینکه در چارچوب‌های تعیین‌شده، حرکت کند و در واقع پایش را از گلیمش درازتر نکند! مصدق در این زمینه، در واقع یک مینیمالیست و حداقل‌گرا بود. او صرفاً به دنبال سازوکاری برای محدود کردن و مشروطه کردن پادشاه بود و نه براندازی و تغییر وی و شواهد روز‌های پس از ۲۵ مرداد نیز تا حدود زیادی مؤید این مسئله است. از سوی دیگر، سیاست در دوره مصدق، به شدت حالتی توده‌ای پیدا کرده بود و جمعیت‌ها، نقشی اساسی در موج‌سازی سیاسی در ایران ایفا می‌کردند و از قضا مصدق نیز به این جمعیت بهای زیادی می‌داد و همواره در میان آن‌ها حضور پیدا می‌کرد. قطعاً نباید به این مسئله بار منفی داد، اما مصدق در برهه‌ای، سیاستی توده‌ای و فاقد مبانی تئوریک مستحکم را دنبال می‌کرد و دائم در نوسان اندیشه‌ورزی بود و حتی برای ایده مشروطه سلطنتی خود هم مبانی مستحکمی ایراد نمی‌کرد و به تشکیل شورای سلطنت، اکتفا می‌کرد!».

بی‌شرافت نیستم که به این شاه جوانبخت خیانت کنم!

در تحلیل رفتار سیاسی مصدق، نباید از نظر دور داشت که وی به رغم آنکه پیش‌تر سلطنت رضاخان را نپذیرفته و برای حفظ آن سوگند نخورده بود، اما در باره سلطنت فرزندش، رفتاری بالعکس نشان داده بود. از این روی، تمام تلاش خود را به کار بست تا با شاه، به اصطکاک نرسد! به خصوص که پهلوی دوم در آغاز نهضت ملی، خود را با آن موافق نشان می‌داد. با این همه وابستگی شاه به انگلیس و امریکا موجب شد تلاش مصدق در این باره به بن بست رسد. سیدمرتضی حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این موضوع می‌نویسد: «به جریان افتادن قانون ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس، محبوبیت مصدق را به‌شدت افزایش داد. با تکیه بر این محبوبیت و البته میل مصدق به داشتن اختیارت و اقتدار بیشتر، او در تیرماه سال ۱۳۳۱، از شاه خواست پست مهم وزارت جنگ را به او واگذار کند و از مجلس هم تقاضای اختیارات فوق‌العاده شش‌ماهه کرد، اما شاه نمی‌خواست که همچون ۱۰ سال گذشته، به عنوان مقام در سایه و تحت تأثیر سیاستمداران کارکشته و استخوان خرد‌کرده، شناخته شود. او که بهتر از هر کسی از نقش تصدی پست وزارت جنگ توسط پدرش در خلع سلطنت قاجار آگاه بود، با این درخواست مصدق مخالفت کرد. مصدق نیز از نخست‌وزیری کناره گرفت و احمد قوام جانشین او شد. با این اتفاق، طرفداران مصدق و آیت‌الله کاشانی، ایران را به حالت تعطیل درآوردند! آنان براساس فتوای کاشانی مبنی بر وجوب شرعی مقابله دینداران با ارتش به پا خاسته بودند. پس از قیام مردمی ۳۰ تیر ۱۳۳۱، محمدرضا پهلوی تحت فشار مردم و نیرو‌های سیاسی حامی مصدق، برخلاف میلش قوام را برکنار و مصدق را بار دیگر مأمور تشکیل کابینه کرد و این پیروزی مصدق و جبهه ملی را به نیرویی به‌ظاهر شکست‌ناپذیر در اذهان تبدیل کرد. صعود رعدآسای مصدق به قدرت، شاه را مصمم کرد تا دیگر، به هیچ‌کس اجازه برخورداری از قدرتی اینگونه را ندهد. شاید بتوان گفت که سرنوشت مصدق، توجیه فردی لازم را برای شخص شاه در راستای تبدیل‌شدن به حاکمی مستبد و خودکامه فراهم آورد. شاید اوج منازعه محمدرضا پهلوی و مصدق را بتوان در همین ماجرای استعفای او دانست. جایی که او در متن استعفایش صراحتاً از شاه برای نقض قانون اساسی انتقاد کرد و از سنگ‌اندازی‌های مکرر دربار، در مسیر ملی شدن صنعت نفت گفت. با این حال مصدق برخلاف سیدحسین فاطمی وزیر امورخارجه جوان و جسور خود، از رویارویی مستقیم با شاه پرهیز می‌کرد. او پیش از این و هنگام جلوس بر جایگاه نخست‎‌وزیری، در سخنانی که در مجلس شورای ملی بیان کرد، صراحتاً از همراهی خود با شاه یاد کرد و گفت: «در این مجلس به شاهنشاه جوانبخت خود قسم خورده‌ام و یک آدم بی‌شرافت نیستم که به این شاه جوانبخت... خیانت کنم یا اگر بخواهند به این شاه خیانت کنند، من از آن‌ها جلوگیری یا او را محکوم به آن مجازاتی که لازم است نکنم» مصدق با نهاد سلطنت مخالف نبود، بلکه بر تفکیک میان حکومت و سلطنت و ضرورت پایبندی شاه به قانون اساسی مشروطه تأکید می‌کرد، بنابراین می‌کوشید شاه نیز از جانب او احساس خطر نکند. با این حال به ثمر نشستن نهضت ملی نفت و حمایت مدبرانه آیت‌الله کاشانی از مصدق در این جریان از یک‌سو و قدرت اتحاد این دو شخصیت در جریان قیام سی‌تیر از سوی دیگر، محمدرضا پهلوی را از پررنگ شدن نقش مصدق بیمناک کرد. سیر حوادث و رویداد‌هایی که به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ منجر شد، بیش از هرچیز محمدرضا پهلوی را به این نتیجه رساند که پایه‌های حکومت او لرزان‌تر از آن چیزی است که خود می‌‎پندارد. دوران نخست‌وزیری مصدق برای او کابوسی بود که تا پایان سلطنتش نیز او را رها نکرد!».

پیشنهادات نفتی‌ای که با فهم مردم از ملی شدن قابل جمع نبود!

رد پیشنهادات دولت امریکا در فیصله دادن به اختلافات نفتی ایران و انگلیس، در زمره یکی از مهم‌ترین سرفصل‌های اقدامات دکتر مصدق در آغازین دوره از نخست‌وزیری وی به شمار می‌رود. با این همه مصدق تا واپسین روز‌های مسئولیت خویش چشم به راه بود تا بن‌بست ملی شدن نفت با پیشنهادات سخاوتمندانه‌تر امریکا حل شود! رضا سرحدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این فقره تحلیلی به شرح ذیل دارد: «انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها در جریان ملی شدن صنعت نفت به دنبال آن بودند تا به فرمولی برسند که بر اساس آن شرکت انگلیس به‌عنوان عامل فروش، در ایران حضور داشته باشد و درآمد‌های نفت به‌صورت مساوی بین طرفین تقسیم شود. در آغازین دوره از نخست‌وزیری مصدق، مرحله میانجیگری امریکا آغاز گردید که هم تا حدودی منافع ایران تأمین شود و هم لطمه شدیدی به منافع کارتل‌های نفتی در خاورمیانه وارد نشود. آورل هریمن تاجر میلیونر و وزیر پیشین بازرگانی امریکا به حل‌وفصل موفقیت‌آمیز مسائل و مشکلات شهره بود. او فرستاده ویژه پرزیدنت روزولت به بریتانیا و شوروی و سخنگوی شخصی پرزیدنت ترومن، در طرح مارشال بود که صبح روز ۲۳ تیر ۱۳۳۰، وارد تهران شد. مأموریت جدی هریمن، یافتن راه‌حل سازشی بود که برای دو دوست امریکا قابل‌قبول باشد. با این حال وظیفه واقعی او متقاعد ساختن مصدق به این بود که ملی شدن، نه لزوماً به معنای کنترل مستقیم، بلکه به معنای داشتن مسئولیت اداره است. قرار بود او پیچیدگی‌های تجارت بین‌المللی نفت، قیمت نفت خام در خلیج مکزیک در مقابل خلیج فارس، مسائل فنی پالایش نفت برای کاربرد‌های مختلف، کمبود نفتکش، تفاوت‌های بین صنایع بالادستی و پایین‌دستی، پیچیدگی‌های محاسبه سود و ارتباط بین تولیدکنندگان عمده و تولیدکنندگان مستقل را به مصدق آموزش دهد! در مقابل، مصدق تلاش کرد تا جهت مذاکرات را به‌سوی همان پرسش مرکزی هدایت کند: چه کسی کنترل تولید و فروش نفت ایران را در دست خواهد داشت؟ مطالبی که از نظر هریمن و لوی آموزش بودند، از نظر مصدق چیزی جز مبهم‌سازی و فریبکاری نبودند! آنان با این گله که مصدق تنها به کلیات فکر می‌کند، گفتگو‌ها را ترک کردند. از سوی دیگر مصدق نیز به این موضوع مظنون بود که آن‌ها در تلاشند، تا او را فریب دهند! بعد‌ها نماینده بریتانیا در سازمان ملل متحد نوشت: هریمن پیش از حرکت به‌سوی تهران، دیدار‌های زیادی در وزارت امور خارجه با نمایندگان صنایع نفتی امریکا داشت، کسانی که نگران اتخاذ خط‌مشی سرسختانه و پیگیری جبهه مشترک در بحران ایران بودند. نگرانی آنان این بود که دادن امتیازات بسیار زیاد به ایران، باعث بروز پیامد‌های ناگواری در دیگر کشور‌های تولیدکننده نفت از جمله ونزوئلا خواهد شد. در واقع علت اساسی، ادامه اختلافات منافعی بود که بعضی از شرکت‌های عظیم نفت (انگلیس و امریکا) در خاورمیانه داشتند و معتقد بودند در صورت حل مشکل نفت بر اساسی که دولت ایران پیشنهاد می‌کند، ممکن است آن منافع دچار مخاطره گردد. به این دلیل بود که پیشنهاداتی که دولت انگلیس مستقیماً یا به‌وسیله امریکا به دولت ایران می‌داد، در الفاظ متفاوت و در معنی شبیه به هم بود. هیچ‌کدام از این پیشنهاد‌ها راه‌حلی نبود که با درک مصدق و ایرانیان از ملی شدن صنعت نفت، منطبق باشد.»

امریکا، انگلیس را رها نمی‌کرد تا ایران را بگیرد!

اندیشه بیرون راندن یک بیگانه به دست بیگانه‌ای دیگر، از همان ابتدا محکوم به شکست بود! مخصوصا اگر بیگانه نخست انگلیس و بیگانه دوم امریکا باشد که مدت‌ها بود شراکت استراتژیک یکدیگر را پذیرفته بودند. محمد توحیدی چافی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران معتقد است: «همانگونه که اشاره شد، موضع امریکا در گام نخست در برابر مصدق و نهضت ملی شدن نفت، حمایت ظاهری بود. آیا می‌توان حمایت‌های امریکا را ناشی از نگرش‌های خیرخواهانه و مردم‌سالارانه امریکایی‌ها تلقی کرد و تغییر نگرش امریکا در برابر مصدق را به مذاکرات و مقاومت‌ها و توجیهات انگلستان و گله‌گذاری دولتمردان انگلیس از امریکا نسبت داد؟ سابقه برخی رفتار‌های امریکا در برابر ایران، از جمله رفتار‌های خوشایند برخی نمایندگان امریکا در ایران، همچون باسکروویل و شوستر و دفاع از منافع ایران در بحران آذربایجان که بر اساس رقابت‌های دو قدرت و آغاز جنگ قابل ارزیابی است، در آن شرایط این باور را در برخی ایرانیان ایجاد کرده بود که رفتار‌های مثبت امریکا با مصدق و نهضت ملی شدن صنعت نفت، ناشی از آرمان‌های دموکراسی‌خواهانه در جهان است. این خطا از عدم شناخت استراتژی غرب و امریکا - که همواره براساس تأمین منافع ملی آن‌ها پایه‌گذاری می‌شود- ناشی شده بود. ورود امریکایی‌ها به کسب امتیاز‌های نفتی به‌ویژه سهم ۴۰ درصدی شرکت‌های بین‌المللی، در کنسرسیومی که پس از سقوط مصدق میان ایران و شرکت‌های بین‌المللی شکل گرفت، از اهداف پنهان امریکا در موضع‌گیری‌هایش حکایت دارد. ملی شدن صنعت نفت در ایران، مصادف بود با ورود فعالانه امریکا به عرصه سیاست بین‌المللی و طبیعی بود که منافع این کشور در جهان، خاورمیانه و به‌ویژه ایران با انگلستان دچار تعارض گردد. در واقع امریکا به فکر استفاده از نفت ایران بود، درحالی که فعال مایشاء بودن انگلستان با منافع امریکا در تعارض قرار داشت. ورود امریکا به ماجرای نفت ایران می‌توانست پیوند ناگسستنی‌تری را بین این دو کشور و دولتمردان ایران برقرار نماید، نفوذی که می‌توانست جلوی نفوذ شوروی را در ایران سد نماید. طبیعی بود که امریکایی‌ها ابتدا گمان می‌کردند که مصدق با ایجاد گسست در قدرت بلامنازع انگلستان در نفت و سیاستگران ایران می‌تواند جاپای امریکا را در ایران بازتر نماید. گرایش و تمایل صادقانه مصدق به امریکا و امیدواری به آن‌ها نیز مشوق این گرایش بود، به‌خصوص که در مقام مقایسه، توافقنامه‌های نفتی بریتانیا با ایران به نسبت توافقنامه‌های نفتی امریکا با دیگر کشور‌ها از جمله عربستان، مطلوب‌تر به نظر می‌رسید. از سویی دیگر امریکا نگران بود که بالا گرفتن نزاع انگلستان و ایران موجب بی‌ثباتی در بازار نفت جهان شود! حضور امریکا و نظارت بر جریان نهضت ملی، می‌توانست از خطر خارج شدن ایران از بلوک غرب و افتادن به دام کمونیسم و شوروی بکاهد. از آنجا که هدف غایی امریکا حضور شرکت‌های امریکایی در امتیازات نفتی در ایران بود، کمک به ایران و مصدق برای شکستن انحصار نفتی انگلستان در ایران می‌توانست موجبات حضور فعال شرکت‌های امریکایی را در نفت ایران فراهم کند و این همکاری مهم اقتصادی موجبات وابستگی سیاسی و اقتصادی ایران را به امریکا فراهم آورد تا این کشور بتواند از اهمیت راهبردی ایران در قبال همسایه شمالی، یعنی شوروی بهره‌‎برداری آسان‌‎تری نماید. بنابراین دفاع امریکا از منافع استراتژیک خود در ایران - که سبب رقابت این کشور با انگلستان در خاورمیانه و کل جهان شده بود- در ایران به طرفداری صادقانه از آرمان‌های ملی ایرانیان، دموکراسی‌خواهی و آمال بشردوستانه تعبیر شد و شور و شوق دولت ایران را برای استفاده از این رقابت میان دو کشور دوچندان کرد، درحالی‌که ارتباط انگلستان پدرخوانده با متحد استراتژیک خود، یعنی امریکا - که همکاری آن‌ها در جنگ جهانی دوم، ماشین جنگی و عظمت آلمان نازی را زمین‌گیر کرده بود- چیزی نبود که با مسئله‌ای به نام نفت ایران به چالش جدی کشیده شود.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار