سرویس تاریخ جوان آنلاین: فرا رسیدن سده کودتای ۱۲۹۹ رضاخان، موسمی نیک برای بازشناسی و عبرتاندوزی از آن است. به ویژه که این رویداد، محمل برداشتهای متنوع و متضاد نیز است. در گفتاوردی که پیش روی شماست، دکترجواد منصوری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در باب بسترهای سیاسی این کودتا، سخن گفته است. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
عملکرد نظام سلطه در قبال ایران، به مثابه پیشنیاز فهم کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹
بهعنوان مقدمهای بر خوانش کودتای ۱۲۹۹، برنامهریزیهایی که نظام سلطه در چند قرن گذشته برای ایجاد و تداوم سلطه خود بر ایران به کار گرفته، میتواند بهطور جامع یا گذرا مورد بررسی قرار بگیرد. از جمله این بحثهای مقدماتی، مسائل مربوط به تاریخنگاری این برنامهها و پیوستهای فرهنگی و سیاسی آن است. استعمار تنها به تسلط بر یک سرزمین، استثمار مردم آن و تحریف فرهنگ و آئین یک دیار اکتفا نمیکند، بلکه بهگونهای عمل میکند که نسلهای بعد، نهتنها گذشته را فراموش کنند، بلکه تمامی آنچه را که نظام سلطه خواسته است بدانند و براساس آنها رفتار کنند را به خودی خود بیاموزند! این یک بحث بسیار جدی و اصولی است که تا امروز هم ادامه دارد و بعد از این نیز ادامه خواهد داشت. حتی مقولاتی مانند جهانیسازی و دیپلماسی عمومی نیز، در همین راستاست. هم از این روی، دهها مرکز مطالعاتی، رسانهای، آموزشی و ارتباطی در غرب، این هدف را دنبال میکنند که ما بهعنوان یک ایرانی اولاً؛ برای گذشته خود ارزش چندانی قائل نباشیم و اگر گذشتهای را ارزشمند میدانیم، آن چیزی است که آنها میخواهند، نه آنچه بوده و ارزش داشته است. استعمار آن مواردی را از گذشته به یاد ما میآورد که آنها میخواهند و برای آنها مهم است. ثانیاً؛ سبک زندگی ما را آنچنان میکند که خود میخواهد.
نظری بر بسترهای وقوع کودتای اسفند ۱۲۹۹
دو بحث را خیلی کوتاه، در زمینه کودتا عرض کنم: اول؛ اینکه شرایط ایران در حدود اواخر قرن ۱۳ هجری یا ۱۲۹۹ چگونه بود؟ دوم؛ مهمتر از آن، اینکه انگلستان درباره ایران چگونه فکر میکرد؟ ایران را چگونه ارزیابی میکرد و اهداف آن در ایران چه بود؟ موضوع خیلی مهم این است که ایران در آن مقطع، چه شرایطی داشته است؟ آشفتگی عمومی، خلأ دولت، فقر شدید، بههمریختگی و تجزیهطلبی، نمود بیرونی شرایط آن روز ایران بود و مهمتر از آنها، اینکه عوامل انگلیس تقریباً تمام سرنخهای مهم کشور را در دست داشت، چه در قالب فراماسونها و چه در قالب یهودیها، چه در قالب بهاییها و. پس از جنگ جهانی اول، انگلستان در واقع قدرت اول دنیاست. در این میان اما، مهم این است که این قدرتِ اول دنیا، چگونه به ایران نگاه و چه اهدافی را در کشورمان پیگیری میکند و به چه شکلی میخواهد این اهداف را تحقق بخشد؟
اولاً؛ موضوع بسیار مهمی که اتفاق افتاد، این بود که در جریان جنگ، نفت برای دولت انگلستان، بسیار کارساز شد، بهطوریکه به صراحت گفتند نفت ایران، یکی از عوامل پیروزی انگلیس در جنگ جهانی است!
ثانیاً؛ موقعیت جغرافیایی ایران بسیار مهم قلمداد میشد، چه اینکه کشورمان، بر سر راه چند قاره قرار دارد؛ بنابراین اگر اغراق نباشد، یکی از چهار نقطه مهم دنیا است! ثالثاً؛ ایران، حد فاصل بین روسیه و مستعمرات انگلیس در جنوب آسیاست. اگر انگلستان مستقیماً ایران را مستعمره خود کند، ممکن است با روسیه چالش پیدا کند. اگر به روسیه میدان دهد، مستعمراتش در جنوب آسیا تهدید میشود! لذا حکومتی برپا و در بطن آن حکومت نفوذ میکند، ولی شکل این حکومت ایرانی است و نام حاکم آن هم، رضاخان است و اطراف او هم، همه ایرانی هستند! اما در سفارت انگلیس، امثال ادموند آیرونساید و اردشیر ریپورتر نشستهاند و برنامه و خطمشی میدهند! به عبارت دیگر اینها، عامل اجرایی امپراتوری انگلیس بودند. این سخنانی است که خودشان نیز از گفتن آن ابایی ندارند! در سال ۱۳۲۲، سیدضیاء در مجلس صریحاً گفت ما عامل انگلیس بودیم و منکر این حرف نمیشویم! متن صحبتهایی که سیدضیاء در سال ۱۳۲۲ در مجلس کرده، یک متن مهمی است و باید با یک تجزیه و تحلیل عمیق، آن را خواند.
انگلستان و بیم از تداوم وقایع گذشته ایران
نکته دیگری که حائز اهمیت مینماید، این است که ایران در طی قرن ۱۳، چندینبار به امپراتوری انگلستان، ضربات سختی وارد کرد و این قضیه، موجب تلخکامی انگلیسیها شده بود. از جمله ضربههایی که ایران به انگلستان وارد کرد، ماجرای قرارداد رویتر، تحریم تنباکو و جنبش عظیمی که در پی آن به راه افتاد، همچنین قیام مردم جنوب، کلید زدن اصل نهضت عدالتخانه و همچنین افشاگریهای جریان مشروعه خواه آن- که دستکم بر بخشهایی از جامعه ایرانی تأثیرگذار بود- و داستانهایی از این دست بود. انگلیسیها از رهبران و مردم و مهمتر از همه مکتب شیعه، بسیار ناراحت بودند و این موضوع باید کنترل میشد. اگر این فرهنگ به عراق متصل میشد، شاید این دو کشور میتوانستند کل خلیجفارس را بگیرند، به همین دلیل انگلیسیها، به صورت جدی تفرقه بین ایران و عراق را پیگیری کردند. علاوه بر همه اینها، این کشور یک برنامه بلندمدت برای تأسیس اسرائیل دارد و باید آن را با فروپاشی امپراتوری عثمانی، پیجویی کند؛ بنابراین باید در ایران، یک حکومت دست نشانده باشد که آنان بتوانند در فلسطین، این هدف را تحقق بخشند! یکی از نکاتی که ما به طور قاطع نمیتوانیم راجع به آن صحبت کنیم، به دلیل اینکه یا اسناد کم است و یا مسئله مبهم و بی سر و صدا انجام شده، این است که سیدضیاء را بعد از ۱۰۰ روز، به فلسطین بردند! بعد از اینکه او به ایران میآید، حدود دو سال بعد، اسرائیل تشکیل میشود و در این زمینه نیز تا زنده بود، حاضر نشد حرفی بزند! این نیز از نکات قابلتوجهی است که شاید کمتر به آن توجه شده است.
البته انگلستان، ابزارهای بسیار مهمی نیز برای رسیدن به اهداف خود در ایران داشت. بهاییها و فئودالها، در زمره این امکانها بودند، اما یک نکته بسیار مهم، این است که اگر قرار شود این تاریخ، آنچنان که بود، نوشته شود، آیا حیثیتی برای انگلیسیها و عوامل آنها در ایران باقی میماند؟ آیا ملت ایران درس نمیگیرند و مانع از تکرار اینگونه حوادث نمیشوند؟ لذا از همان مقطع، شروع به تحریف تاریخ معاصر کشورمان کردند.
اندیشه انگلیسی تجزیه ایران یا قیمومیت بر آن
نکته دیگر این است که در مقطع کودتا، جنگ جهانی اول تمام شده و یک رقیب سرسخت انگلستان، یعنی روسیه از صحنه خارج شده است. روسیه درگیر مشکلات خود بود، بنابراین انگلستان، دیگر مشکل چندانی نداشت که مثلاً ایران را تحتقیمومیت خود درآورد و یا دیگر از تجزیه ایران، صحبت نکند! از یاد نبریم که حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، انگلیس، اسرائیل و امریکا، همچنان به دنبال تجزیه ایران بودند و میخواستند ایران را، از روی نقشه جغرافیایی پاک کنند که البته این کار به سرانجام نرسید! بعد از جنگ جهانی اول، انگلستان به دنبال همین برنامه بود، ولی دید که نیازی به این کار نیست و کل ایران را به وسیله یک دستنشانده خود، اداره میکردند. متأسفانه عدهای غربگرا، اسلام ستیز، دینستیز و یا هر دو، با اصرار عجیبی از پهلوی دفاع میکنند و تصور آنها این است که تنها دستاویزی که میتوانند با در اختیار گرفتن آن، در برابر اسلام و تشیع و انقلاب اسلامی بایستند، مرده ریگ پهلویهاست! بنده فکر میکنم که در مورد تاریخنگاری این دوره، ما هیچ مشکلی نه در سند، نه در تحلیل و نه درباره مجموعه خیانتهایی که شاهان این سلسله انجام دادند، نداریم و مهمترین مشکل ما، عدهای هستند که به عمد میخواهند بدیهیترین مسائل تاریخی را برای اثبات انحراف خودشان منکر شوند!
اهداف نهان و آشکار یک کودتا
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، با اهدافی گسترده طراحی شد و انجام گرفت. به عبارت دیگر، سخن بر سر این نبود که دولتی برکنار شود و دولتی دیگر بر سر کار بیاید و یا حتی سلطنت قاجار برود و سلطنت پهلوی بر جای آن بنشیند! اهداف، بسیار وسیعتر از اینها طراحی شده بود. شاید بتوان این هدفها را به شرح ذیل دستهبندی کرد:
اول؛ قرار بود که با این کودتا، کل ساختارهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی نهتنها ایران، حتی منطقه دگرگون شود! بنا بود با مدیریت انگلستان، ایران، ترکیه، اسرائیل و مصر، یک تحول فوقالعاده را در غرب آسیا و شمال افریقا شکل دهند که برای همیشه، این منطقه تحت سلطه استعمار انگلیس باقی بماند. جهت کلی تحولات بعدی، این را به خوبی آشکار ساخت.
دوم؛ همانطور که به شکل گذرا اشاره کردم، برای اینکه متهم نشوند که ایران را مستقیماً مستعمره کردند و در نتیجه با روسیه و حتی با رقبای اروپایی خود مشکل پیدا کنند، اولین مدل استعمار نو در دنیا را، در ایران پیاده کردند! یعنی در واقع حکومت پهلوی، همان حکومت انگلیس بود که شکل ایرانی داشت، بعدها در دنیا نیز، غالب مستعمرات انگلیس، به این شکل اداره شدند و نقطه آغاز استعمار نو، از ایران و ترکیه شروع شد.
سوم؛ میبایست ایران و اسرائیل -که قرار است در آینده تشکیل شود و در ۱۹۱۷ اعلامیه بالفور رسماً بنیانگذاری یک دولت جدید با ویژگیهای نوین را اعلام کند- هم سو و هم جهت باشند. به عبارت دیگر، باید ایران نیز در همین راستا، به امپراتوری انگلستان کمک کند، زیرا یکی از اهداف مهم فروپاشی عثمانی، این بود که از درون این امپراتوری، ۱۵ کشور و همچنین اسرائیل نیز به وجود بیاید. اسناد و گزارشها نشان میدهند که حکومت پهلوی به اسرائیل، چه خدمات فوقالعادهای از همان سالهای قبل از اعلام رسمیت آن بهعنوان یک کشور، انجام داد. مانند تشکیل انجمن بینالمللی یهود در تهران و به کارگیری بهائیان در تمامی مراکز و نهادهای کلان و تأثیرگذار کشور.
توفیق کودتا، نمادی از پیروزیهای صددرصدی امپراطوری انگلستان
اگر بخواهیم چند مورد از موفقیتهای کامل امپراتوری انگلستان، در تمام تاریخ آن را مطرح کنیم، قطعاً اجرای دقیق و مرحله به مرحله کودتای ۱۲۹۹، یکی از شاخصترین آنهاست، زیرا دقیقاً به اهداف موردنظر خود در این حرکت رسید. البته در ادامه کار، با موانعی پیشبینی نشده و غیرمنتظره -که انگلیس قادر به حل آن نبود- مواجه شد. جریان کودتا در اولین مرحله خود به برقراری یک دولت منتهی شد، دولتی با ریاست سیدضیاءالدین طباطبایی که کاملاً در اختیار انگلیس بود و تفکرات انگلیسی داشت. البته همانطور که عرض کردم، یکی از موارد مبهمی که وجود دارد و افشا نشده، این است که چرا سیدضیاء را به فلسطین بردند؟ از آن به بعد، نوبت به ارتقای مرحله به مرحله رضاخان رسید. قبل از پرداختن به این موضوع، بررسی یک ادعا لازم است.
در باب ادعای مستقل و ملی بودن رضاخان
یکی از نکات اصلی در مورد شخص و حکومت رضاخان، این است که عدهای گفتهاند او ملی، قهرمان و از مدیریت و هوش خوبی برخوردار بود! در مواردی نیز، عدهای منکر این موضوع میشدند که انگلستان رضاخان را انتخاب کرده و طراح و برنامهریز کودتا بوده و میگویند رضا خان بر حسب تشخیص خود، کودتا کرد و با استعداد خویش، توانست کار را پیش ببرد! موضوع جالبتر این است که خود رضاخان، در هنگام تبعید میگوید: «انگلیسیها خیلی نامرد هستند، من تمام دین و غیرت و خانواده خود را فدای سیاستهای انگلیس کردم و هر چه خواستند، من اجرا کردم و آنها این بلا را بر سر من آوردند!»
نکته بسیار مهم که معمولاً به آن توجه نمیشود و ما اگر بتوانیم این نکته را کاملاً تبیین کنیم در تحلیلهای بعدی به ما کمک میکند، این است که به ادعای برخی در این دوران، کارهای بسیار زیاد و خوبی صورت گرفت! در اینجا سوالی مطرح میشود که کلیت این حکومت و فعالیتهای آن، چه هدفی را دنبال میکرد و میخواست کشور را به کدام جهت ببرد؟ قرار بود تمام این فعالیتها، در راستای منافع چه جریانی باشد؟ آیا این همه، واقعاً برای منافع و استقلال و همچنین برای پیشبرد فرهنگ و هویت ایرانی بود؟ در پاسخ باید بگویم که خیر، برحسب اسناد و شواهد موجود، تمام برنامهها به صورت دیکته شده، از سوی انگلیس میآمد و افرادی مانند محمدعلی فروغی، عبدالحسین تیمورتاش، نصرتالدوله فیروز، سیدحسن تقیزاده و رجبعلی منصور مجری بودند و رضا خان نیز، ریاست آنها را برعهده داشت. در شهریور ۱۳۲۰ یک مقام انگلیسی به صراحت میگوید: «ما خود رضاشاه را آوردیم و تا زمانی که به نفع ما بود، وی را نگه داشتیم، ولی اکنون احساس میکنیم او عنصری نیست که برای ما سودمند باشد و به همین دلیل، ما نیز او را تبعید کردیم!» این از سخنان خود انگلیسی هاست و ما نمیتوانیم با وجود صراحتی که دارد، آن را نفی و یا از رضاخان دفاع کنیم! بنده در کارنامه رضاخان، میتوانم موارد بسیاری را ذکر کنم که کاملاً ضدملی، ضداسلامی، ضداخلاق و ضداستقلال این مملکت بود، اما عدهای که چشم و گوش به رسانههای محور عبری-عربی دارند، آنقدر چشم و گوش خود را در مقابل این واقعیتها میبندند که هر چقدر هم سند بیاوریم، در آخر حرف خود را میزنند. نکتهای که در سالهای اخیر رایج شده، این است که عدهای معدود، تعریفهای نچسب و بیمنطقی از رضاخان میکنند! این افراد یا از روی جهالت این کار را میکنند، یا عالماً و عامداً از این طریق، میخواهند به جمهوری اسلامی حمله کنند! بنابراین به ناحق و غیرواقعبینانه، رضاخان را تبرئه میکنند و برای تسویهحساب با جمهوری اسلامی، از مرده ریگ او استفاده ابزاری میکنند!
شما اگر به روزنامههای سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۲ نگاهی بیندازید، مشاهده میکنید که از خیانتهای رضاخان، مطالب و نکات بسیار عجیب و غریبی نوشتهاند که اصلاً قابلانکار هم نیست! در زمان حکومت خود او آنقدر فضای دیکتاتوری و خفقان بود که اساساً کسی جرئت حرف زدن نداشت! بیلان جنایات او، بعد از اخراجش از ایران برملا شد! زمانی که رضاخان را از کشور بردند، اسناد کارخانهها، روستاها، باغها و زمینهایی که به زور از مردم گرفته بود، در حدود یک کامیون شد که نهایتاً در مجلس تصمیم گرفتند تا بهعنوان متولی آنها، بنیاد پهلوی را تأسیس کنند! این موضوع که رضاخان انسان خدمتگزار، مردمی و خوشفکر بود را چگونه و با چه تفسیری میتوان توجیه کرد؟
طی شدن مسیر کودتا تا سلطنت
بهطور خلاصه و فهرستوار، مجموعه اقداماتی که در این دوره انجام شده را به دو دسته تقسیم کردهام:
یک دسته اقدامات کوتاهمدت و ضربتی. اقداماتی که در دو سال اول، برای تثبیت حکومت و حذف قاجار انجام گرفت تا نهایتاً بتوانند زمینه رسیدن به اهداف کودتا را فراهم کنند. یکی از کارهایی که انجام دادند، این بود که رضاخان را بزرگ جلوه دادند و مدح و ثنای وی را گفتند! این از رویکردهای تبلیغیای بود که خیلیها، در مقابل آن سکوت کردند و حتی عدهای نیز از آن ترسیدند! این نکتهای بود که در کوتاهمدت اتفاق افتاد و به همین دلیل هم بعضیها امیدوار بودند که در آینده، رضاخان بتواند خدماتی را به مملکت ارائه دهد! عدهای میگویند چرا برخی از خواص جامعه، در مقابل کودتای رضاخان سکوت کردند؟ مسلماً دلیل سکوت آنان، شدت سرکوب و خفقان بود!
اقدام دیگری که در کوتاهمدت انجام دادند، این بود که تعداد زیادی از عناصری را که احساس میکردند در آینده مزاحم آنها خواهند بود، به هر شکلی که امکان داشت حذف کردند! برخی را کشتند، برخی را تبعید کردند و افرادی را هم زندانی کردند. به تدریج نیز دولتهایی در جهان، به رسمیت شناختن دولت کودتا را شروع کردند! این کار کوتاهمدتی بود که در دو سال اول، انجام دادند و تا حدودی نیز در آن، موفق بودند. علت نیز این بود که طراحان نظامی - امنیتی در سفارت انگلیس، از این دولت پشتیبانی میکردند و در ایران نیز عدهای به دلیل اینکه فکر میکردند به ثروت و دارایی میرسند، از حکومت جدید حمایت میکردند، اما نکتهای که حائز اهمیت است، اینکه در همین دوره کوتاه، شاهد این هستیم که دولت انگلستان، پایگاههای خود را در مطبوعات، احزاب، گروهها و محافل فرهنگی، آرامآرام پایهگذاری و بعدها این محافل و تشکیلات را برای مقابله با مخالفان تقویت میکند.
اما کاری که بعد از دو سال و به شکل بلندمدت و کلانتر انجام دادند، انتقال سلطنت بود. این رویکرد از جمله موضوعاتی بود که در ابتدای کار، به نظر میرسید که امکان تحقق ندارد، اما با اقداماتی که انجام دادند و با آن قدرتنماییها و حذف نیروهای مردمی و کسانی که ممکن بود در آینده برای آنها مشکل ایجاد کنند، توانستند انتقال سلطنت را با تغییر قانون اساسی انجام دهند. انتخابات مجلس مؤسسان، کاملاً زیرسایه سرنیزه و ارعاب انجام شد و نهایتاً آنها توانستند بیش از نیم قرن، یک حکومت کودتایی و ضدمردمی را بر کشورمان تحمیل کنند!