سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: «حجت تلفن من را در هر شرایطی بود سریع جواب میداد ولی جواب تلفن پدر و داداش را میگذاشت تا موقعیتی پیش بیاید و با پیامک یا تلفنی جواب میداد. ولی هشتم مهرماه هرچه با پسرم تماس گرفتم دیگر جوابم را نداد...» مادر شهید هراتی از روزی میگوید که دیگر تلفن پسرش در دسترس نبود. این مادر مقاوم و فرزند شهیدش، چون تمامی مردم استان سیستان و بلوچستان ثابت کردهاند که در سختیها مرد میدان بودهاند و ایران اسلامی را در آوردگاههای مهم و حیاتی همراهی کردهاند. هشتم مهر امسال (۱۳۹۹) بود که خبر رسید خودروی ناحیه مقاومت بسیج نیکشهر که در مسیر اسپکه به نیکشهر در حال تردد بود در سه راهی مسیر فنوج- بمپور- اسپکه مورد حمله یک دستگاه خودروی پژو ۴۰۵ تروریستها قرار گرفته است. در این حمله تروریستی ستوانیکم حجت هراتی از پاسداران ناحیه مقاومت سپاه نیکشهر به همراه دو همرزمش به شهادت رسیدند. برای آشنایی بیشتر با سیره و منش شهید حجت هراتی با طیبه هراتی مادر و مجید هراتی پدر این شهید همکلام شدیم که ماحصلش را پیش رو دارید.
مادر شهید
از شما به عنوان یکی از جوانترین خانواده شهدا در استان سیستان و بلوچستان یاد میشود، خودتان چند سال دارید و حجت متولد چه سالی بود؟
ما یک خانواده پنج نفره هستیم. پدر شهید متولد ۱۳۵۱ و کارمند علوم پزشکی و معاونت پشتیبانی بهداشت زاهدان است و من هم متولد سال ۵۸ و خانهدار هستم. البته در ساخت و تهیه صنایع دستی هم فعالیت دارم. زود ازدواج کردم و الان ۲۴ سال است که با همسرم زیر یک سقف زندگی میکنیم. خدا سه فرزند به ما داد که آقاحجت پسر بزرگ خانواده متولد ۱۹ آذر ۷۶ در زاهدان است. دو فرزند دیگرم آقاطه کلاس دهم و خواهر شهید یسناخانم کلاس اول است. تا موقعی که آقاحجت کلاس اول بود ما به خاطر کار همسرم در نیکشهر ساکن بودیم. بعد به بجنورد منتقل شدیم و الان هم که در زاهدان مستقر هستیم. پسرم موقع شهادت ۲۲ سال داشت. اتفاقاً هفته پیش تولد ۲۳ سالگی آقاحجت را با خواهرش سر مزارش جشن گرفتیم.
معمولاً شهدا گلچینی از طرف خدا هستند. شما چه حسی به این قضیه دارید؟
قبلاً که شهدای دیگر را میدیدم، پیش خودم میگفتم اینها چقدر خاص هستند و اخلاقهای خاصی دارند که در دیگر افراد به ندرت پیدا میشود. میگفتم مگر میشود همه خوبان بروند؟ حالا که این اتفاق برای خودم افتاده واقعاً برایم صدق شد شهدا همه خاص هستند که خدا آنها را انتخاب میکند. حجت من هم اخلاق خاصی داشت. هیچ کس از دست او آزرده خاطر نبود. از هر کس بپرسید همه از خوبیهای او میگویند. آقاحجت همیشه خندهرو و شوخطبع بود. آقاحجت یکجورهایی روح ناآرامی داشت. حالا که به شهادت رسیده، پدرش میگوید: «الان حجتم به آرامش رسید. حالا میفهمم که بیقراریاش به خاطر همین بود.»
از بیقراری و رفتارهای پسرتان بگویید، مگر چه کارهایی انجام میداد؟
ما از کارهای خیر حجت بیخبر بودیم و تازه بعد از شهادتش متوجه شدیم که ایشان در چه کارهای خیری شرکت دارد. شهر زابل از شهرهای محروم سیستان و بلوچستان است. حجت برای خانه سالمندان زابل از طریق جمع کردن پول به آنها کمکرسانی داشت و الان همین گروه خیرین جهادی به نام «شهید حجت هراتی» راه شهید را ادامه میدهند. حجت در این چهار سالی که دانشگاه افسری بود، سه سال پیادهروی اربعین رفت. یک بار هم پیشم آمد و گفت: «میخواهم برای دفاع از حرم ثبت نام کنم». گفتم الان سنت خیلی کم است، بگذار کمی از لحاظ تجربه پختهتر شوی بعد اقدام کن. اما باز پیگیر شد که بعد از پیگیری به ایشان گفته بودند افراد زیر ۲۴ سال را به سوریه اعزام نمیکنند.
آقاحجت با شهدای دفاع مقدس یا مدافع حرم ارتباط قلبی برقرار کرده بود؟
بله، اتفاقاً بعد از شهادتش تصویر یکی از شهدای دفاع مقدس را در مدارکش پیدا کردیم. مدارک آقاحجت همیشه در یک کیف چمدانی داخل کمد دیواری بود و سفارش میکرد آبجی دست نزند و جابهجا نشود تا اینکه به شهادت رسید. داخل همان کیف یک عکس پیدا کردیم. از شهدای دفاع مقدس بود. یک جمله بسیار زیبا هم روی آن نوشته شده بود که توجه ما را جلب کرد. آن جمله به این صورت بود: «آقاحجت سرباز خوبی برای آقا امام زمان باشی و شهید شوی». ما این عکس را استوری کردیم و در گروههای مختلف پخش شد تا اینکه یکی از دوستانش به نام «آقای مرتضی میر» دید و به ما زنگ زد و گفت من چهار سال دبیرستان و چهار سال دانشگاه افسری با پسرتان همکلاس بودم. بعد با تعجب گفت: «این عکس را هنوز حجت نگه داشته است». این عکس متعلق به سال ۹۳ است که دوم دبیرستان بودیم. همان سال یک گروه جهادی از قم به دبیرستان ما آمدند و عکس شهدای دفاع مقدس را به بچهها یادگاری دادند. حجت یک عکس شهید دفاع مقدس از آنان گرفت و گفت من یک آرزو دارم. بعد بچههای آن گروه جهادی این جمله آرزوی شهادت را برای حجت روی عکس نوشتند.
چطور از شهادت پسرتان باخبر شدید؟
حجت به من و پدرش گفته بود در بخش حفاظت و اطلاعات است و اسم مستعارش را به ما گفته بود؛ به نام «حجت درویشی» که اگر زمانی برای من اتفاقی افتاد در جریان باشید. قبل از حادثه من به او گفتم: «پسرم مسیری که میروید خطرناک است؟» که گفت: «نه مامان، من راهم را انتخاب کردهام. شما اصلاً نگران من نباشید». مأموریت ایشان همیشه با لباس شخصی بلوچ بود. کمی بعد هم خبر آمد که توسط تروریستها شناسایی شده و او و دو همرزمش به شهادت رسیدهاند.
شهیدتان وصیتنامه داشت؟
نه، سنش کم بود و فرصتی برای این کار نداشت. ولی موقعی که مرخصی میآمد و با داداش طه شبها در کنار هم میخوابیدند به برادرش شفاهی گفته بود: «اینجا که من هستم شهید میشوم ولی بدانید جای من خوب است و شما را تنها نمیگذارم. غصه من را نخورید و حواستان به مامان و بابا و آبجی باشد». پسرم اخلاق خاصی داشت. هر وقت میآمد و میدید که من نیستم زنگ میزد و میگفت: «شما دیر میآیید، من شام چی درست کنم؟» و اگر خانه نامرتب بود مرتب میکرد. یک شب خواب دیدم خانهمان شلوغ است و من با دو تا از خالههای کوچک حجت نشستهایم و داریم گریه میکنیم. حجت بالای سر ما آمد و گفت: «چه خبر است»؟ ما با تعجب نگاهش کردیم و گفتیم حجت مگر تو شهید نشدهای؟ گفت: «نه مادر پاشو. من زندهام. چرا خانه به این صورت است»؟ یکباره از خواب بلند شدم.
فکر میکردید روزی مادر شهید شوید؟
خودم به شخصه یک درصد هم فکر نمیکردم به این زودی پسرم را از دست بدهم. حتی روز شهادتش هم من در کار صنایع دستی مشغول بودم و گوشیام سایلنت بود. دیدم چندین مرتبه همسر و پسر کوچکم با من تماس گرفتهاند. با خانه تماس گرفتم. گفتم چی شده که این همه با من تماس گرفتید؟ پسر کوچکم گفت مامان به بابا گفتند در نیکشهر درگیری پیش آماده و هرچه با حجت تماس میگیریم به ما جواب نمیدهد؟ اگر شما زنگ بزنید حجت سریع جواب شما را میدهد. همیشه همینطور بود. حجت جواب تلفن من را هر جوری بود میداد ولی جواب تلفن پدر و برادرش را میگذاشت تا موقعیتی پیش بیاید و با پیامک یا تلفنی جواب میداد ولی آن روز هرچه با حجت تماس گرفتم جوابم را نداد. دلشوره عجیبی در وجودم افتاد. توانستم خودم را با عجله به خانه برسانم و تازه متوجه شدم چه بلایی به سرم آمده است.
پدر شهید
گویا در اقوام شما شهدای زیادی تقدیم شده است، با وجود این چطور با رفتن حجت به دانشکده افسری موافقت کردید؟
هراتیها بیشتر از ۱۵ شهید تقدیم اسلام کردهاند. پسرم یکی از آنها شد. حجت در رشته تجربی تحصیل میکرد. معدل قبولیاش ۱۹ و خردهای بود. اتفاقاً برای پزشکی درس میخواند که در دانشگاه افسری هم شرکت کرد. نتایج دانشگاه افسری زودتر از جواب کنکورش آمد و به ما گفت: «من از اول هدفم همین مسیر بود ولی به شما نگفته بودم». با آنکه ما سختیهای این کار را به ایشان تذکر دادیم خودش با علاقه این مسیر را انتخاب کرد. ما هم مخالفت نکردیم. شکر خدا در این مسیر عاقبت بهخیر شد. حجت سال ۹۵ وارد دانشگاه افسری شد و اردیبهشت ۹۹ فارغالتحصیل شد. وقتی که آنها را تقسیم کردند محل کار حجت نیکشهر افتاد که تا زاهدان ۷۰۰ کیلومتر فاصله داشت. تا موقعی که دانشگاه بود هر دو ماه یک بار میآمد و او را میدیدیم ولی از موقعی که در نیکشهر بود هر ۴۵ روز مرخصی میآمد و تا دو هفته پیش ما میماند.
خبر شهادت آقاپسرتان چگونه به شما اطلاعرسانی شد؟
قبل از شنیدن خبر شهادت حجت چند روزی بود آرام و قرار نداشتم. چون محل خدمت حجت نیکشهر بود و مسیر طولانی بود. ۴۵ روز بود ایشان را ندیده بودم ولی تلفنی قبل از شهادتش با هم صحبت کرده بودیم و احوال مادر و خواهر و داداشش را پرسیده بود. کمی بعد برادرم خبر شهادت حجت را به من داد. آقاحجت با دو همکار دیگرش در هشتم مهر از نیکشهر به روستای عیسیآباد مأموریت داشتند تا مردم محروم آنجا را شناسایی کنند. همیشه در این روستا تروریستها شرارت داشتند. در ساعت ۱۶ در برگشت از مأموریت تروریستها به رزمندگان مدافع امنیت حمله میکنند و آنها را به رگبار میبندند. چند نفر هم از تروریستها توسط همین بچهها همان لحظات اولیه درگیری به درک واصل میشوند، اما رزمندگان مدافع امنیت بعد از مقاومت هر سه به شهادت میرسند.
خبری از دستگیری تروریستها به شما دادهاند؟
بله، در اطلاعیهای به ما خبر دادند با پیگیری و انجام اقدامات ویژه اطلاعاتی و عملیاتی، رزمندگان قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه موفق شدند عوامل اصلی و افراد مرتبط با حادثه هشتم مهر را شناسایی و دستگیر کنند.
شما چه صحبتی با این گروههای تروریستی دارید؟
چون ما مرزنشین هستیم با این خطرات بزرگ شدهایم. هر لحظه احتمال این حوادث و شهادت را میدهیم. باید بگویم این افراد آن قدر کوتاهفکر هستند که در کشور خودشان دست به این اقدامات تروریستی میزنند. با این کارها ضعف خودشان را اعلام میکنند و به جز شکست چیزی برایشان ندارد. دوست داریم هرچه زودتر نسل این گروهکهای تروریستی برچیده شود و آرزو داریم امنیت برای تمامی مردم کشورمان برقرار شود.