سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: قسمت تلخ روایت از شهدا زمانی است که کسی را به عنوان راوی شهید نیابی و پای صحبت دوست و همرزم شهید بنشینی. این بدان معنا نیست که همرزمان و دوستان اهل صداقت در گفتار نباشند؛ نه، تلخی ماجرا فقدان خانوادههای شهدایی است که ما از آنها غافل بودیم و دیر به سراغشان رفتیم. برای نوشتن از شهید شکرالله رضاییراد با همرزم و دوستش حسنعلی امیدی همکلام شدیم تا در بیان او زندگی این شهید را روایت کنیم و چه نیک گفتهاند که:
«جز خون شهید، هیچ خون لاله نشد/
باید که ز جان گذشت و صد ساله نشد/
شد موی سپید، از سیهکاری دل/
خون سرخ از شرم که آلاله نشد».
شهید شکرالله رضاییراد متولد سال ۱۳۴۱ بود که در تاریخ ۱۱ آبان ۶۱ در عملیات محرم به شهادت رسید.
شهید شکرالله رضاییراد هممحلی شما بود؟ تا چه مقطعی تحصیل کرد؟
بله. شکرالله رضاییراد، متولد سال ۴۱ و اهل روستای آهوانوی شهرستان دامغان بود. خانوادهاش متدین و مذهبی بود. پدرش مردی شریف و زحمتکش بود. شکرالله درسش را در روستا شروع کرد و تا پنجم ابتدایی در همانجا مشغول بود و ادامه تحصیلاتش را تا مقطع سوم راهنمایی در دامغان سپری کرد. یکی از شیرین کاری هایاش در مدرسه را به یاد دارم؛ کلاس پنجم امتحان نهایی داشتیم. محل امتحان ما در روستای کلاته بود. از چند روستا به آنجا میآمدند. قرار گذاشته بودیم بعد از امتحان، نوشیدنی، بستنی یا آب میوهای بخریم و بخوریم. از بستنی خبری نبود. به مغازهای که خوراکی داشت رفتیم. شکرالله خیلی شوخ طبع و بازیگوش بود. به مغازه که رسیدیم یک لگد محکم به هندوانه جلوی مغازه زد و با شکسته شدن هندوانه پا به فرار گذاشت. ما ماندیم و صاحب مغازه. به جای این که مغازه دار به دنبال او برود یقه ما را گرفت و هندوانه را به ما داد. ما هم تصمیم گرفتیم حالا که او این کار را کرده گوشهای بنشینیم و آن را بخوریم. گویا مراقب ما بود. همین که سایهای پیدا کردیم و نشستیم، حاضر شد. گفت: «اگر این کار را نمیکردم معلوم نبود امروز شما چیزی بخرید!» شکرالله در مقطع سوم راهنمایی درسش را رها کرد و به خاطر مشکلات مالی ادامه تحصیل نداد و به کار کشاورزی و آزاد مشغول شد تا بتواند از نظر مالی پشتوانهای برای خانوادهاش باشد و باری از روی دوش آنها بردارد.
چطور شد که لباس رزم و جهاد به تن کرد؟
از آنجا که شکرالله جوانی مذهبی و فعال بود، به عضویت بسیج درآمد. دفترچه اعزام هم دریافت کرد و قبل از سربازی برای آموزش به پادگان امام حسن (ع) تهران رفت و در زمان جنگ تحمیلی از آنجا که طاقت یورش وحشیانه دشمن را به کشورش نداشت، داوطلبانه و جان بر کف به عرصه مجاهدت شتافت تا بتواند در راه اسلام و قرآن بجنگد. در حین آموزش دستش شکست و مدت کوتاهی از ادامه آموزش محروم شد. پس از بهبود نسبی خودش را به همرزمانش در پادگان رساند و راهی جبهه شد و به منطقه عین خوش اعزام شد.
شهادت ایشان چطور رقم خورد؟
یکی از همرزمانمان تعریف میکرد که معمولاً کسانی که قبلاً به جبهه آمده بودند یکدست لباس بسیجی با خودشان داشتند. یکدست هم در منطقه میدادند. همیشه و در طول مدتی که در جبهه بود به وضع ظاهری خود میرسید و شیک پوش بود. همان لباس دست دومی را هم که میپوشید تمیز و مرتب بود. شکرالله لباس نو را نپوشیده بود تا شب عملیات. چون آدم شوخ طبعی بود، بچهها هم با او خیلی شوخی میکردند. وقتی لباس نو را پوشید هر کسی متلکی به شکرالله میانداخت. من هم که مسئولیتی داشتم با قیافهای جدی به ایشان گفتم: «به به! آقاشکرالله! میبینم لباس پلوخوری پوشیدی! نکنه جایی دعوت هستی؟ مرد حسابی! شب عملیات که کسی لباس نو نمیپوشد. این همه اینجا بودی نپوشیدی، گذاشتی شب عملیات؟» گفت: «چه اشکالی دارد؟ مگه مردم شب عروسی لباس کهنه میپوشند؟ امشب، شب دامادی من است و میخواهم آب بندیاش کنم!» شکرالله تکتیرانداز بود که در منطقه عینخوش و در عملیات محرم بر اثر اصابت گلوله، در تاریخ ۱۱ آبان ۶۱ به درجه رفیع شهادت رسید و به راستی که با خون خود لباس نوش را آب بندی کرد.
کجا به خاک سپرده شد؟
پس از تشییع پیکرش را در گلزار شهدای روستای زادگاهش دفن کردند. پدر شهید در همان سال فوت کرد و مادرش در سال ۷۸. یک برادر و یک خواهر او هم در سالهای بعد به رحمت خدا رفتند.
چه شاخصههایی در وجود دوست و همرزمتان شهید شکرالله رضایی راد بیش از هر چیزی خودش را نشان میداد؟
شکرالله شوخ طبع بود و روابط عمومی خیلی بالایی داشت. تنها یک برخورد کافی بود که با اطرافیانش اُنس بگیرد. شوخیکردنهایش به جا بود. دلش میخواست بچهها در منطقه شاد باشند و روحیه ماندن در جبهه را از دست ندهند. شعرهایی هم طنزگونه در دفتر خاطرات خود به یادگار گذاشته است. بچهها هم علاقه خاصی به او پیدا کرده بودند.