سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: گاهی روابط خوب ما با گذشت زمان، به تیرگی مینماید. ممکن است دو دوست، دو همکار، دو عضو از یک خانواده، دو همسایه، یک زن و شوهر و... که امروز روابط خوب و مساعدی دارند و از ارتباطشان لذت میبرند و راضی هستند، در جایی روابطشان دچار تغییراتی شود. ممکن است روزی از راه برسد که این ارتباط مخدوش شده و اختلافات بروز کند، در این صورت چه برخوردی با یکدیگر خواهند داشت؟ برخورد و رفتار این رفیقان شفیق و دوستان گذشته با یکدیگر چگونه خواهد بود؟ آیا حرمت روابط خوب گذشته را حفظ کرده یا در کشمکشها تجربیات تلخی را برای یکدیگر رقم خواهند زد؟
گویی یادمان میرود این شخص همانی است که تا همین چند روز پیش تنها شنونده درددلهایمان بود. به این ترتیب میتوانیم هر آن چه را که در دل عقده کردهایم، بر سرش خالی کنیم.
وقتی حرمت زن و شوهری میشکند
زن و شوهری را میشناسم که پس از دوره نامزدی کوتاهی که داشتند، با یکدیگر ازدواج کردند. آن دو شناخت زیادی از هم نداشتند، برای همین به محض شروع زندگی مشترک مشکلات زندگیشان نیز آغاز شد. برخی از این مشکلات تا اندازهای بود که ادامه زندگی مشترک را بر این دو تنگ کرد. از اینرو پس از مدت کوتاهی به پیشنهاد زن مراحل جدایی صورت گرفت. هر دو شکست بزرگی را در زندگی خود احساس میکردند. از اینرو برخورد متفاوتی را نسبت به گذشته با یکدیگر داشتند. گویی درک این شکست غافلگیرشان کرده بود. وقتی همسر با برگههای دادخواست دادگاه روبهرو شد از شدت عصبانیت گذشته را از یاد برد. انگار یادش رفته بود که این زن، همانی است که مدتی را با او زیر یک سقف گذرانده و به گفته معروف، با هم سر یک سفره نان و نمکی خوردهاند. برای همین بیاختیار فریاد میزد و بر سر و تن زن میکوبید. زن از آن لحظه خانه را ترک کرد ولی این پایان ماجرا نبود. چون تازه کشمکشی آغاز شده بود که تا چند برابر زمان زندگی مشترکشان به طول انجامید. پس از دو سال مراجعه به دادگاه و درگیری سرانجام زن توانست به طور قانونی از مرد جدا شود. به این ترتیب رنج بین این دو نفر از حالت عینی به روحی تبدیل شد و اثر خودش را در تجربهای تلخ گذاشت. وجدان مرد به خاطر آزاری که به زن میداد هرگز آسوده نشد و آزردگیهایی که به زن وارد شد نیز تا سالها درمان نشد.
کسی چه میداند آن لحظه که مرد برگهها را دید چه در سرش گذشت، ولی این را میشود فهمید که عشقی را که در پناه زندگی با آن زن به دست آورده بود نادیده گرفت. شاید زمان این مهر و عشق چندان زیاد نبود، ولی هر اندازه و هر مقداری که داشت از سر مهرورزی به وجود آمده بود. شاید اگر آن مرد در آن لحظه میتوانست حرمت ارتباط را حفظ کند و در خشم، از خود بیخود نشود، مشکلات کمتری نیز آن دو را گرفتار میکرد.
حرمت رابطهها را حفظ کنیم
این پایان تلخ در بسیاری از روابط وجود دارد. مانند دو همسایه که ممکن است با کوچکترین اختلافی حرمت سایه دیگری را بر سر خود نگه نداشته و شروع به اهانت و بداخلاقی کنند. شاید شما هم نمونههایی از این گونه عملکردها را در اطراف خود دیده باشید.
روزی در یکی از برنامههای تلویزیونی توصیههایی از یکی از کارشناسان اخلاقی ارائه میشد که برایم جالب بود. آن روز که این برنامه را دیدم توانستم به درک بیشتری از عملکردهایمان هنگام اختلافاتی که کم و بیش در زندگیمان پیش میآید، برسم.
کارشناس مذهبی که سخنانش برایم راهنمای خوبی شد، ماجرای مرد با اخلاقی را تعریف میکرد که میخواست همسرش را طلاق بدهد. روزی یکی از دوستان این مرد او را میبیند و از او میخواهد تا درباره اختلافاتشان با او حرف بزند. مرد نیز که هنوز با همسرش زیر یک سقف زندگی میکرده به او نهیب میزند که چگونه میخواهی درباره آن زن که هنوز همسر من است با تو حرف بزنم؟ آن دوست شرمگین شده و اصرار نمیکند. پس از مدتی دوباره آن دو دوست به یکدیگر میرسند در حالی که مرد زنش را طلاق داده و با او زندگی نمیکرده است. دوستش دوباره کنجکاوی کرده و دلیل جدایی آن دو را از یکدیگر میپرسد. مرد باز هم عصبانی شده و به او نهیب میزند که تو باید از این پرسشت خجالت بکشی، چون دیگر آن زن، زن مردم است و زن من نیست، پس پشت سر زن مردم حرف نزن!
این اخلاق و این فرهنگ چه تعریفی میتواند داشته باشد جز پاسداری از عشق و حفظ حرمتها. بسیاری از ما به محض گسستن ارتباطی پرده دری کرده و حرمت طرف مقابل خود را خرد میکنیم. این حرمت شکنی حتی در روابط کوتاه مدت و بسیار سطحی نیز ممکن است رخ دهد. مانند صف نانوایی که بیشتر ما روزانه یا بیشتر روزها دقایقی را در آن سپری میکنیم. ممکن است در صف، سر صحبت را با شخصی باز کنیم. درباره اتفاقی حرف بزنیم یا حتی کمی از زندگی یکدیگر برای هم بگوییم و کمی به یکدیگر نزدیک شویم، ولی به محض اینکه اتفاقی ناراحت کننده مانند اشتباهی در نوبت پیش بیاید، جر و بحث راه انداخته و با بیاحترامی از همصحبت کوتاه مدتمان جدا شویم، چشم غرهای برویم و حرف درشتی بزنیم و برویم به راه خود.
«من کجا و او کجا» تصور اشتباهی است
شاید این نگاه که «دیگر کی کی را میبیند؟» یکی از ریشههای این نوع نگرش قهرآمیز و نامناسب با دیگران است. اینکه بگوییم دیگه همدیگر را نخواهیم دید، من کجا و او کجا، یکی از ریشههای برخورد نامناسب ما در مشاجرات است. ممکن است در آن لحظه به خود بگوییم، مگر ممکن است دیگر با هم کاری داشته باشیم؟ دیگر تمام شد، دیدار به قیامت و...
ولی دریغ از اینکه کوه به کوه نمیرسد، ولی آدم به آدم میرسد! این نگاه ممکن است مشکلات بزرگی را به وجود آورد. وقتی بتوانیم دیگری را برای همیشه از آن چه پیرامونمان است دور و نادیدنی محسوب کنیم، ممکن است دست به خطاهای بزرگتری هم بزنیم. این نگاه شبیه به کسی است که برای خودش دایرهای ترسیم میکند و خودش را درون آن محفوظ و ایمن میبیند و در دنیای خیالی خودش بقیه عوامل بیرون را دست نیافتی و دور از خودش میانگارد. از این رو در دنیای کوچک درون دایرهاش، احساس امنیت میکند. این امنیت دادن میتواند دلخوش کننده باشد و به ما بگوید که عزیزم! نگران هیچ چیز نباش، میتوانی هر کاری که دوست داری انجام بدهی و در دایرهات آرام به سر ببری، چون دیگر کسی به تو نزدیک نخواهد شد. در صورتی که به راستی چه کسی از آینده با خبر است و میداند که دقیقاً چه کسی در زندگی به ملاقاتمان خواهد آمد؟
از دیدارهایی که بیخبریم
زندگی جایگاه ملاقات کردن با برخی افراد و موقعیتهاست. در عمر محدودمان افراد، اتفاقات، پیشآمدها، موقعیتها، مکانها، روابط و چیزهایی را ملاقات میکنیم که برای ما مقدر شده و ما نیز با عملکرد خود، آنها را به سوی خود فرا میخوانیم. کسی کف دستش را بو نکرده است که مثلاً ظرف شش ماه آینده کدام یک از آن موارد را ملاقات خواهد کرد؟ کسی نمیداند آنهایی را که امروز به نوعی در زندگیاش تجلی پیدا کرده و ارتباطی با آنها برقرار کرده است، دوباره خواهد دید یا نه؟ این دیدارها اگر قرار باشد پیش بیاید، زمان و مکانش هم برای ما پیدا نیست و کسی از آن خبر ندارد جز خداوند عالم. بنابراین دایرهای که برای امنیت دور خود کشیدهایم شاید روزی پذیرای این افراد باشد با تمام احساس امنیتی که در آن برای خود متصور شدهایم.
وقتی ترسی در وجود ما نهفته است که به ما یادآوری میکند دایرهات را محکم بچسب، باید هشیارتر شویم به آن چه با بیاخلاقی به دور خود کشیدهایم و به وجود و ایمن بودنش دلخوش شدهایم.
مصداق این سخن در زندگی شخصی پیش آمد که به یاد ماندنی است. زنی که بنا بر برخی اختلافات از همسایه خود دل خوشی نداشت، با برخی رفتارهای غیر انسانی او را مورد آزار قرار میداد. مثلاً در نیمههای شب سر و صدایی راه میانداخت تا او را بیدار کند، شیرابههای آلوده را که از کیسه زباله خارج میشد، جلوی در واحدی که او زندگی میکرد میریخت و خلاصه هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد تا او را آزار دهد. همسایهاش چند باری با او سخت برخورد کرد، ولی پس از چندی متوجه شد که آن زن از برخوردهای پر تنش او لذت میبرد، چون در واقع به دنبال خشمگین شدن و عصبانی کردن او نیز بود، چون میدانست که هر آدمی از رفتن به حالت عصبانیت و خشم بیشتر آزار میبیند. همسایه که این را به خوبی فهمیده بود، سعی میکرد از رفتارهای او ناراحت نشود و مراقب روح و روانش باشد تا با جلوگیری از خشم و استرسی که روزانه به دست این زن به زندگیاش تزریق میشد، آرامش خودش را حفظ کند. این رفتار او، زن همسایه را بیشتر عصبانی میکرد تا جایی که حتی جلوی راه او را میگرفت تا با ناسزا آزارش دهد. همسایه با بیتفاوتی و بدون واکنش قهرآمیز، او را نادیده میگرفت و به راه خودش میرفت.
بالاخره یک روز همسایه از آن جا نقل مکان کرد و رفت. زن مانند بسیاری که خود را در دایرهای خیالی، اما کوچک ایمن میبینند، از رفتن او شاد بود و راضی از اینکه توانسته است همسایه را از میدان به در کند. چندی نگذشت که برای دختر این زن خواستگار آمد. چیزی نمانده بود دختر به خانه بخت برود که خانواده آقای خواستگار ماجرای کینهتوزیهای او را از همسایههای دیگر شنیدند و از ازدواج پسرشان با دختر او صرفنظر کردند. این ماجرا چند بار دیگر تکرار شد و همسر آن زن که میدید به خاطر رفتارهای همسرش، دخترش دچار مشکل شده است، آن خانه را در رکود اقتصادی که آن سال رواج یافته بود، ارزانتر از قیمت واقعیاش فروخت و به خانه دیگری رفت. در این جابهجایی خانواده زن از نظر مالی شدیداً متضرر شد. شاید همسایهای که مورد آزار واقع شد، هرگز هم به دایره امنیت او وارد نشده و با او در یک زمان و مکان قرار نگرفته باشد، اما آثار رفتار زن با او توانست از مرز دایره بگذرد و به موقعیت زندگیاش وارد شود.
وقتی نگاهمان از فضای امنی که برای خود ایجاد کردهایم کمی فراتر رود دیگر به «بزن و در رو» فکر نمیکنیم، چون نه «زدن» بینتیجه میماند و نه «در رویی» برای رهایی از عملکردمان.