سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: از قدیم گفتهاند حرف راست را باید از بچه شنید. میدانید چرا؟ چون آنها درکی از دروغ ندارند. نمیدانند دروغ چیست. شاید بگویند، اما معنا و مفهومش را نمیدانند. هر کدامشان آیینهای از صداقت هستند و اگر میخواهی واقعیت را بدانی بهتر است کمی با آنها صمیمی شوی و پای حرف دلشان بنشینی. آنها نمیتوانند چیزی را پنهان کنند. نفرتشان آنی است و دوستداشتنشان عمیق و واقعی. آنها راحت دل میبندند حتی به عروسک و تفنگهای آبپاششان. آنها در لحظه احساسشان را بدون سانسور بیان میکنند. راحت میگویند ازت بدم میاد. میگویند تو مامان بدی هستی و خیلی حرفهای دیگر که برای ما ناخوشایند است، اما عین حقیقت است.
ضمیر وجود تک تک بچهها مثل آیینه صاف و شفاف است. کم کم با رشد فیزیکی بدنشان عقل و درایت هم در آنها بارور میشود. به جایی میرسد که میتواند از آموختههای تا کنونش نتیجه بگیرد و راه درست را انتخاب کند. اینجاست که معلوم میشود کدام بچه راستگوست و کدام یک دروغگو. کودک آرام آرام دروغ گفتن را زیر پوست زندگی اجتماعیاش میآموزد. توی فیلمها و کارتونها، گفتگو با بزرگترها و یک گشت توی دنیای بیرون آدم بزرگها از آنها یک دروغگوی قابل میسازد. نمیخواهد دروغ بگوید، اما چیزی میشود که میبیند. توی فروشگاه با مادرش برای خرید میرود. میداند مادر توی کیفش پول دارد، اما به فروشنده میگوید پولم تمام شده و اصرار میکند که تخفیف بگیرد. یا توی تاکسی پول خرد دارد، اما به راننده میگوید ندارم. راننده هم که پول برای پس دادن ندارد از خیر کرایهاش میگذرد و میبخشد. یا کودک با پدرش به خرید میرود و متوجه میشود که پدر هر کجا لازم باشد درباره کار و درآمد و غیرهاش دروغ میگوید. کمی بزرگتر که میشود عمق دروغها بیشتر میشود. مثلاً میبیند پدر برای فرار از مالیات داراییهایش را پنهان میکند یا مادر برای سرکار نرفتن میگوید بیمار است و یک برگه استعلاجی تقلبی میبرد.
اینها همه چیزهایی است که میبیند و آرام آرام ذهنش به این سمت کشیده میشود. فکر کنید قهرمان آدم که اولش پدر و مادر هستند اینچنین دروغ بگویند و شب هم با آب و تاب و افتخار از زرنگی شان برای هم بگویند چه بلایی سر بچه میآید؟ به یقین میرسد که دروغ گفتن مال آدمهای زرنگ است و اگر بعضی مواقع گفته نشود کاری از پیش نمیرود. حتی برای توی صف نماندن به دروغ میگویی ماشینم توی خیابان روشن است یا کودکم توی ماشین میترسد. میپرسد من چگونه به دنیا آمدهام و تو برای فرار از پرسشهای کنجکاوانهاش به حرفهای بیمنطق پناه میبری. یکی را لکلکها آوردهاند، یکی را از بیمارستان خریدهاند و یکی....
کودک تمام این لحظهها را توی ذهنش ضبط میکند و درست جایی که انتظارش را ندارید از آن بهره میگیرد. خوراکیهای مدرسهاش را به دوستانش میدهد، اما میگوید خورده است. پفک خریده، اما میگوید پول تو جیبیاش را صرف خرید کیک کرده است. توی مدرسه تنبیه شده، اما میگوید همه چیز خوب است. کم کم دروغ گفتن میشود عادت هر روزش. میشود از این بچههایی که هر روز درباره خانوادهشان یک قصه جدید سر هم میکنند. تخیلاتشان را با آب و تاب تحویل دوستانشان میدهند. کم کم باور دیگران را از دست میدهد. برای مشق ننوشتن و درس نخواندن هزار بهانه میآورد و هر روز یک دروغ تازه میگوید. اما بعضی از کودکان راستگویی را در خانواده به درستی آموختهاند. آنها یاد گرفتهاند همیشه راست بگویند حتی اگر به ضررشان تمام بشود. چنین بچههایی میان همکلاسیهایشان بچه ننه و لوس و خودشیرین به حساب میآیند و هرگز طعم شیرین راستگویی را نمیچشند. آنها میفهمند اگر راست بگویند طرد میشوند و دوستانشان را از دست میدهند. مثل علی که پسر امین و راستگویی بود. یک بار بچههای کلاس برای اینکه معلم امتحان ریاضی نگیرد دست به شیطنت زدند و توی کلاس کاغذ آتش زدند تا بوی دود مانع امتحان شود. معلم عصبانی وارد کلاس شد و بچهها را توبیخ کرد. به آنها فرصت داد تا به کار زشتشان اعتراف کنند. هیچ کدام حرفی نزدند و فقط به یکدیگر نگریستند. اما علی یاد گرفته بود راستگویی همیشه بهتر از دروغ گفتن است. این بود که با شهامت ماجرا را تعریف کرد. آن روز با جریمه بچهها گذشت، اما دیگر کسی با او دوست نشد و او را فضول و بچه ننه خواندند. او میان تناقض آموختههایش با آنچه در واقعیت میدید گیر افتاده بود. این بود که تصمیم گرفت من بعد او هم روال پوشاندن واقعیت را در پیش بگیرد!
یکی از رفتارهای اشتباه والدین در مقابل دروغگو شدن فرزندشان دنبال نخود سیاه فرستادن است. گاهی میخواهید با کسی تنها صحبت کنید یا بارها پیش آمده که میخواهید درباره موضوعی صحبت کنید و نمیخواهید کودکتان بداند یا میترسید به همسرتان بگوید. این است که به اصطلاح خودتان کودک را دنبال نخود سیاه میفرستید و خودتان از این زرنگی حظ میبرید، اما نمیدانید چه بلایی سر شخصیتش میآورید. شما توی روز روشن به او دروغ میگویید و او را دنبال چیزی میفرستید که وجود ندارد. چطور انتظار دارید به نوجوانی که رسید راست بگوید و وقتی وارد اتاقش میشوید بدون ترس بگوید که در حال چه کاری بوده است؟ چطور توقع دارید که آنچه بیرون خانه برایش اتفاق میافتد راست و بیکم و کاست برایتان بازگو کند؟ شما خودتان به دروغ گفتنهایش دامن زدهاید. اگر او را به راست گفتن تشویق کرده بودید الان در سن بحرانی نوجوانی خیالتان راحت بود که کجای دنیا برود و با دوستانش هر کاری که کنند بدون کم و کاست برایتان تعریف میکنند. اما حالا مدام دلتان شور میزند که مبادا...
لطفاً به کودک خود برچسب دروغگویی نزنید. برچسب زدن بزرگترین خیانتی است که والدین در برابر کودکشان انجام میدهند. چند بار که به بهانههای کوچک دروغ گفت مدام او را دروغگو خطاب میکنید و اگر راست هم بگوید شما باورش ندارید. به همین دلیل تصمیم میگیرد بعد از این حرفهایی بزند که شما دوست دارید بشنوید، که هم شما باور کنید و هم از تنبیه رهایی یابد.
برای راستگویی کودکان ارزش قائل شوید. اگر کار زشتی کرد و خودش اعتراف نمود، خطایش را نادیده بگیرید و شهامت راست گفتنش را بزرگ و مهم جلوه دهید. اینگونه است که یاد میگیرد اگر جایی کار اشتباهی کرد خطایش را صادقانه و بدون ترس بپذیرد و منتظر عواقب دروغش باشد.
برای باورتان توسط کودک، پای حرفتان بایستید و به قولهایی که به او میدهید وفادار بمانید. فکر نکنید میتوانید سرش را شیره بمالید و هر بار به بهانهای بپیچانید. اگر شما سر قولتان بمانید، اگر به تشویق و تنبیههایی که وعده میدهید عمل کنید، کودک نیز اهمیت راستی را بهتر میداند و توی ذهنش نهادینه میشود. بیش از حد از کودکتان تعریف و درباره شخصیت و ظاهرش بزرگنمایی نکنید. دروغهای شما میتواند باعث آسیبهای جدی شخصیت کودک در نوجوانی شود.