سرویس بین الملل جوان آنلاین: پس از چند دهه نظامیگری و شکست در اجرای پروژههای منطقهای، هژمونی امریکا در خاورمیانه پایان یافته است و عصر جدیدی با حضور بازیگران منطقهای شکل خواهد گرفت که معماری نوینی بر ویرانههای بر جای مانده از استیلای واشنگتن ایجاد خواهد کرد.
امریکاییها پس از جنگ جهانی دوم با الهامگیری از «نظریه هارتلند» هالفورد مکیندر، به خاورمیانه به عنوان جایی که میتواند ابرقدرتی این کشور را برای مدت زمان طولانی تداوم بخشد، وارد شدند و سعی داشتند با تسلط بر منابع انرژی آن هژمونی خود در جهان را حفظ کنند، اما با گذشت چند دهه از حضور امریکا هیئت حاکمه این کشور این واقعیت را پذیرفتهاند که دیگر نمیتوانند مثل گذشته در غرب آسیا حکمرانی کنند و اکنون با تجدیدنظر در سیاستهای خود، خاورمیانه را با کولهباری از خاطرات تلخ ترک میکنند؛ استراتژیای که نظم جدیدی را در خاورمیانه بدون واشنگتن حاکم خواهد کرد و امنیت بیشتری را برای ملتهای منطقه به ارمغان خواهد آورد.
دونالد ترامپ، رئیسجمهور امریکا در تبلیغات انتخاباتی خود در سال ۲۰۱۶ بارها گفته بود به محض ورود به کاخ سفید، نیروهای امریکایی را از عراق و افغانستان خارج میکند و الان در حال تحقق این وعدههای انتخاباتی است. تصمیم بیسابقه ترامپ برای خروج نیروهای امریکایی از افغانستان و سوریه و انتقاد از جنگافروزیهای دولتهای پیشین امریکا در خاورمیانه بیانگر این است که امریکا نتوانسته است اهدافی را که برای خود مشخص کرده بود، محقق کند. ترامپ جنگهای امریکا در منطقه را مضحک خوانده که تنها نتیجه آن صرف چند تریلیون دلاری است که روی دوش امریکاییها سنگینی میکند.
هر چند زمزمههای خروج امریکا از سالها پیش از سوی مقامات کاخ سفید به گوش میرسید و در سال ۲۰۱۱ کلید این اقدام با خروج نیروهای امریکایی از عراق زده شد، اما بحران سوریه سبب شد تا امریکاییها چند صباحی خروجشان را از خاورمیانه عقب بیندازند، اما تجربه این حضور طولانی مدت نشان میدهد هر چقدر امریکاییها تلاش میکردند حضور خود در منطقه را تقویت کنند، به همان میزان تلفات زیادی را متحمل میشدند و شکستهای پی در پی مقابل محور مقاومت سبب شد تا واشنگتن در نهایت به خواسته ایران که خروج امریکا و واگذاری اداره منطقه به دست کشورهای اسلامی بود تن دهد.
امریکاییها همواره به عنوان مهمان ناخواندهای بودند که هیچ کمکی به ایجاد صلح و ثبات و برقراری امنیت در منطقه انجام ندادند و بیشتر به دنبال بحرانآفرینی و جنگ افروزی بودند تا بهانهای برای حضور خود در منطقه داشته باشند. بنابراین با رویکرد استثمارگونه واشنگتن علیه کشورها و به تاراج بردن منابع آنها بذر بدبینی بین ملتهای منطقه با حضور امریکاییها کاشته شد و افزایش نارضایتی ملل منطقه از عملکرد امریکاییها مقدمهای برای زمینگیر شدن هر چه بیشتر این کشور در خاورمیانه است. از طرفی وضعیت داخلی امریکا هم در خروج امریکاییها بیتأثیر نبوده است، زیرا حضور طولانیمدت و ادامه اشغالگری در افغانستان، سوریه و عراق که هیچ دستاوردی نداشته است، واکنشهای گستردهای را بین افکار عمومی امریکا به راه انداخته است و مقامات واشنگتن نمیتوانستند به خواستههای مردم بیتوجه باشند.
هژمون بییال و کوپال
اینکه امریکاییها حاضر شدهاند تا هارتلند جهان را به یکباره ترک کنند، به دلیل تحولاتی است که در ماههای اخیر در منطقه رخ داده است که ادامه حضور امریکاییها را با چالشهای جدی مواجه میکند. در حال حاضر امریکا قاعده بازی در منطقه را به محور مقاومت باخته و از اتخاذ استراتژیهای منسجم برای برگرداندن ورق بازی به نفع خود درمانده شده است. طی چند دهه گذشته امریکا در اجرای پروژههای منطقهای مانند «تغییر رژیم در ایران، صلح افغانستان، بحران یمن، بحران سوریه، تبدیل عربستان سعودی به ژاندارم منطقه و حل مناقشه فلسطین» شکست خورده است، زیرا واشنگتن امروزه ابزارهای ابرقدرتی را در اختیار ندارد که بتواند با استفاده از آنها بحرانهای منطقه را حل و فصل کند و بازگشت به قدرت سابق امریکا هم امری محال است.
امریکاییها از سال ۲۰۰۷ طرح «خاورمیانه بزرگ» را مطرح کردند تا با تجزیه کشورهای منطقه به دولتهای ضعیفتر رژیم صهیونیستی را به قدرت اول خاورمیانه تبدیل کنند، اما این توطئه شوم با ابتکار عمل محور مقاومت در نطفه خفه شد. تجزیه سوریه بخش مهمی از پازل امریکا و صهیونیستها بود که به رغم صرف هزینههای زیاد نتوانست موفقیتی کسب کند.
مثلث غربی- عبری- عربی در دهههای گذشته تلاش فراوانی انجام دادند تا ایران را منزوی کنند و از تحولات منطقه دور نگه دارند، اما همه این تحرکات نتیجه عکس داد. افزایش فشارها بر ایران نه تنها به نتیجه مطلوب که همان تضعیف قدرت اقتصادی و نظامی بود نرسید، بلکه توانمندیهای ایران روز به روز افزایش یافت و همین اقتدار نظامی بود که واشنگتن و شرکایش را از حمله به ایران بازداشت.
سرنگونی پهپاد پیشرفته «گلوبال هاوک» به دست ایران و ناتوانی این کشور در پاسخ به آن و همچنین رد درخواست متحدان امریکا برای پیوستن به ائتلاف دریایی ضد ایران در خلیج فارس، وجهه واشنگتن در منطقه و جهان را مخدوش کرد. همراه نشدن شرکای امریکا در اقدامات ضد ایرانی، بیانگر این واقعیت بود که عصر سبقت گرفتن کشورها برای پیوستن به ائتلافها به رهبری واشنگتن به سر آمده است و امریکاییها متوجه شدند که رؤیای آنها برای ایجاد خاورمیانه بزرگ به تاریخ پیوسته است و چارهای جز خروج از منطقه نداشتند، چراکه هر چقدر این حضور طولانیتر شود، امریکاییها بیشتر در باتلاق خاورمیانه فرو خواهند رفت.
حتی رژیمهای عربی که خود پایهگذار حضور امریکا در منطقه بودند اکنون به این جمعبندی رسیدهاند که غرب آسیا بدون حضور واشنگتن، مکان امنتری برای ملتها خواهد بود. چرخش مقامات سعودی و اماراتی به سمت ایران پس از سالها تنش، مهر تأییدی بر این مسئله است که با همکاری کشورهای منطقه و بدون مداخلات واشنگتن بهتر میتوان صلح و همزیستی مسالمتآمیز برقرار کرد.
همچنین حضور روسیه در کارزار سوریه و تحمیل شکستهای سنگین به امریکا و متحدانش در خروج امریکاییها از خاورمیانه نقش چشمگیری داشته است. اینکه تا چند سال پیش امریکا به عنوان بزرگترین قدرت نظامی در جهان مطرح بود، اکنون این برتری تحتالشعاع قدرت مسکو قرار گرفته است و این مسئله مانع جدی سر راه واشنگتن در رسیدن به اهدافش در غرب آسیا به شمار میرود. با توجه به اینکه مقامات واشنگتن راهبرد خاصی برای مقابله با نفوذ روسیه در منطقه ندارند، لذا ترجیح میدهند میدان بازی را برای رقیب قدرتمند خود خالی کنند تا اینکه شکست بیشتری را متحمل شوند.
تمرکز بر اقتصاد و رقابت با چین
هر چند امریکا تصمیم گرفته است با خاورمیانه وداع کند، اما این راهبرد به این معنا نیست که به طور کامل درون مرزهای خود محصور میشود، بلکه منطقه دیگری را به عنوان جایگزین در نظر گرفته است. از یک دهه پیش امریکاییها در اسناد راهبردیشان چین را به عنوان رقیب جدید و تهدید عمده برای هژمونی جهانی خود عنوان و تمام سیاستهایشان را برای مقابله با اژدهای زرد متمرکز کردهاند و دموکراتها و جمهوریخواهان در پیشبرد این استراتژی با یکدیگر اشتراک نظر دارند. پیش از ترامپ، باراک اوباما رئیسجمهور سابق امریکا در سخنرانی خود در سال ۲۰۱۱ گفته بود بعد از این توجه اصلی واشنگتن به شرق آسیا خواهد بود. از همان زمان، حضور نظامی و اقتصادی امریکا در نزدیکی مرزهای چین افزایش یافت و امضای پیمانهای اقتصادی و نظامی با همسایگان چین و اعزام نیروها و ناوهای جدید به این منطقه بر همین اساس صورت گرفت.
سرعت رشد اقتصادی چین باعث شده است این کشور به عنوان مهمترین تهدیدکننده هژمونی امریکا در نظر گرفته شود و امریکاییها تلاش میکنند مانع تبدیل چین به ابرقدرت نظامی و اقتصادی شوند و شروع جنگ تجاری ترامپ با چین هم در راستای تضعیف قدرت اقتصادی پکن انجام شده است. اینکه ترامپ تصمیم به خروج کامل از خاورمیانه را تنها یک هفته پس از رژه قدرتمند چین و ارائه سند راهبردی این کشور اتخاذ میکند، نشان میدهد واشنگتن از توان روزافزون چینیها احساس خطر میکند و درصدد است با تمرکز بیشتر بر شرق آسیا چین را مهار کند. امریکاییها این واقعیت را درک کردهاند اگر هزینههایی را که برای نظامیگری در خاورمیانه صرف کردهاند، برای جراحی اقتصاد خود بهکار نگیرند در آینده نه چندان دور هژمونی اقتصادی خود را به چینیها واگذار خواهند کرد. به همین منظور سعی دارند از بار هزینههای خود در خاورمیانه بکاهند و برای تقویت جایگاه اقتصادی خود استفاده کنند. بنابراین هدف اصلی امریکاییها شکار چین است و گنجاندن کشورهایی مثل ایران و کرهشمالی در سند راهبردی خود به عنوان تهدیدات برای منافع واشنگتن تنها برای کم کردن از حساسیتهای چینیهاست. ترامپ بارها گفته است قدرتهای دیگر هم باید هزینههایی را برای حضور در خاورمیانه بپردازند و لذا رویکرد جدید واشنگتن برای خروج از غرب آسیا در رقابت جهانی با دیگر رقبا انجام میشود تا خلأ قدرت احتمالی که با خروج نیروهای امریکایی در خاورمیانه ایجاد میگردد، برای چین، ژاپن و اتحادیه اروپا هزینههایی داشته باشد تا توان آنان برای پیشی گرفتن از امریکا تضعیف شود.
هر چند مخالفتها در داخل امریکا با تصمیم خروج از خاورمیانه گسترده است و مقامات این کشور راهبرد جدید را نشانه ضعف و عقبنشینی مقابل رقبایشان میدانند، اما ترامپ در عملی کردن این سیاست مصمم است و در نهایت نخبگان و افکار عمومی امریکا هم چارهای جز تن دادن به این استراتژی ندارند، چراکه واشنگتن در تحقق رؤیاهای خاورمیانهای خود مستأصل و درمانده شده و همانند فرد در حال غرق شدن است که هر چه بیشتر دست و پا میزند بیشتر در آب فرو میرود.