کد خبر: 968294
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: ۱۲ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۱:۵۷
روز سوم محرم الحرام روزی بود که عمر بن سعد ابی وقاص با چهار هزار سوار از کوفه وارد کربلا شد. در این روز امام حسین (ع) قسمتى از زمین کربلا را که قبر ایشان در آن واقع شده است از اهل نینوا خریداری کردند.
سرویس جامعه جوان آنلاین: در روز جمعه سوم محرم الحرام سال ۶۱ قمری، «عمر بن سعد» با لشکر خود وارد کربلا شد. با ورود «عمر بن سعد» به کربلا تعداد نیرو‌هایی که در مقابل «اباعبدالله (ع)» قرار گرفتند به پنج هزار نفر رسید. یعنی چهار هزار نفر نیرو‌های همراه عمر بن سعد و هزار نفر نیرو‌های حر بن یزید ریاحی که از قبل وارد زمین کربلا شده بودند.
 
برخی نوشته‌اند: قبیله عمر بن سعد (بنی زهره) نزد او آمده و او را سوگند دادند تا از این کار «داوطلب جنگ با امام حسین (ع) شدن» بر حذر باشد تا باعث دشمنی میان آن‌ها و بنی‌هاشم نگردد. اما عمر بن سعد به خاطر دستیابی به حکومت ری که هرگز به آن نایل نیامد، فرماندهی سپاه یزید را پذیرفت و مرتکب جنایات بزرگ غیر انسانی در واقعه عاشورا شد.

از وقایع روز سوم محرم الحرام که در تاریخ ذکر شده، این است که امام حسین علیه‏ السلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع شده را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد. البته حضرت سیدالشهدا (ع) زمین کربلا را دوباره به قبیله بنی اسد برگرداند، ولی شرط کرد: «کسانی که به این سرزمین می‌آیند از آن‌ها پذیرایی کنید.» به عبارت دیگر امام (ع) این سرزمین را وقف نکرد بلکه آن را در اختیار اهالی آن منطقه نهاد و با آن‌ها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان کنند. 

در این روز «عمر بن سعد» مردی بنام «کثیر بن عبداللّه‏» که مرد گستاخی بود را نزد امام علیه‌‏السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبداللّه‏ به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم. 

هنگامی که «کثیر بن عبدالله» نزدیک خیام رسید، «ابو ثمامه صیداوی» (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیه‌‏السلام بود. همین‏‌که او را دید رو به امام عرض کرد: «این شخص که می‌‏آید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: «شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه‌‏السلام برو.» اما او گفت: «هرگز چنین نمی‏کنم.»

ابوثمامه گفت: «پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی.» گفت: «هرگز!» ابوثمامه گفت: «پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت‏کاری هستی و من نمی‏گذارم بر امام وارد شوی.» باز هم او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده‏‌ای؟ حضرت در جواب فرمود: «مردم کوفه مرا دعوت کرده‌‏اند و پیمان بسته‌‏اند، بسوی کوفه می‌‏روم و اگر خوش ندارید بازمی‏گردم.... 
 
منابع:
 
ارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۸۴
مستدرک الوسایل، ج ۱۴، ص ۶۱؛ مجمع البحرین، ج ۵، ص ۴۶۱
تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۱۰
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۳
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۲۹ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۲
1
4
ممنون
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۳۹ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۳
3
4
یا سیدالشهدا
سیفعلی محمدی.
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۵۷ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۳
1
7
لبیک یاحسین
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار