سرویس دین و اندیشه جوان آنلاین: هرزگویی یا هرزنویسی پدیدهای است که روزانه رخ داده و امروزه که رسانهها فراوانند، حجم بیشتری از این هرزها را شاهد هستیم. انبوه هرزگویی ها، بدون آن که از صافی سنجش و ارزیابی عبور کرده باشند، بر مغز مخاطبان فرود میآیند و بسیار اثربخش هستند. در میان آنها، دانش و داناییهای فراوانی هم هست که فاصله روشنی ـ، اما بدون خط سیاه و سفید ـ با هرزگویی دارد. مرزهای مشخصی برای تشخیص این دو از دیگر، سخت و دشوار بدست میآید. فرض کنید، خطیبی طی یک ساعت از همه معلومات رایج در بازار استفاده و خطابهای ارائه میکند، و اهداف مشخصی را دنبال. چگونه میتوان مرز میان هرزگویی و درست گویی را در میان انواع دادههای او تشخیص داد؟ این امر، در حوزه سیاست و اجتماعیات و انسانیات، به مراتب بیش از دانشی است که در علوم طبیعی و ریاضی ارائه میشود، گرچه در آنجا هم همیشه لایههایی هست که از این دست هرزگوییها در آن وجود دارد، اما به هر حال، آنجا عرصه بر گوینده تنگ است، اما در سایر موارد نه. این روزها در خبرها آمده بود که در عرض چند روز، رئیس جمهور کشور امریکا، بیش از شصت دروغ گفته است. معلوم نیست در میان بقیه سیاستمداران این رویه تا چه اندازه کمتر است، و یا فی المثل، در گفتارهایی که در رسانهها به عنوان علم و دانش و حتی تحت عنوان روشنگری و تبیین راه ولو در حوزه دین گفته میشود، چه مقدار راست و ناراست داخل هم عرضه میشود. همین که وقتی چیزی طرح میشود، عدهای مخالفند، پیداست که مشکلاتی وجود دارد.
سوال این است که بشر برای تکفیک این علمها و شبه علمها چه کرده است؟
از وقتی که ارسطو در باره برهان و جدل و مغالطه نوشت، و اساس منطق را به عنوان یک علم بنیاد گذاشت، همواره، تلاش آدمیان این بوده است که وقتی حرف میزنند، مطلبی مینویسند، و برای اثبات گزارهای استدلال میکنند، مراقب باشند در چارچوب برهان باشد. اگر هم در قالب جدل است، وضعش مشخص باشد، و در ضمن دارای مغالطه نباشد، و آنان بتوانند مغالطات دیگران را هم که انواعش را ارسطو شناسانده بود، بشناسند.
اما به راستی، چگونه است که ما روزانه، صدها بلکه هزاران گزاره را ملاحظه میکنیم که بدون برهان و استدلال، در میان مردمان مقبول واقع میشود و بیساری از افراد در آن شک و تردید نمیکنند؟ این امر، در مناسبات جاری و گفتگوهای روزانه میان مردم، امری عادی و محسوس است، اما وقتی علمی شکل میگیرد، تصور این است که میباید در چارچوب منطق باشد.
میتوان گفت، برخی از علوم، یا منظومههایی از شبه دانایی که نام علم به خود گرفته، از اساس سلطه منطق را نمیپذیرند و راه دیگری را میروند. مقصود از هذیان گویی اشخاص مریض یا پرت و پلاهای یک شبه دیوانه نیست. آنها که تکلیفشان روشن است، مقصود، منظومههایی است که فارغ از آن که تحت تأثیر مسائل روانی، اخلاقی، ملی، و یا بیولوزیک باشد، در پی ارائه یک مجموعه دانایی در باره موضوعی مشخص و اثبات سلسله گزارههایی برای درک و دانایی بهتر است.
مهم این است که آدم وقتی یک متنی را میخواند، یا خطابهای را میشنود، بفهمد که اولا مربوط به کدام دانش است، روشی که در آن دانش اساس پذیرش گزاره هاست، چیست؟ آیا گوینده یا نویسنده آن اصول را رعایت کرده است یا خیر؟ دیگر این که آیا این «علم»، علمی که آن گزاره حاوی آن است، یک علم جهانی است که همه آدمیان روی زمین دست کم در روزگار ما قبول دارند یا محلی است، فقط علمی است که مربوط به یک تیره و طایفه بخصوص است. مثلا طلسمات در ظاهر عبارت از مشتی معلومات است، دستهای آن را به رسمیت میشناسند، بر اساس آن این دانش را که ویژه جماعت خودشان است طراحی میکنند، و نوعی علم و اطلاع برخاسته از آن را بر اساس روش خود، عرضه میکنند. در مقابل ریاضیات جهانی است نه محلی. آنچه بر ما لازم است این است که در یک نگاه بیرونی، وقتی دانشی را ملاحظه میکنیم، از این زاویه مورد توجه قرار دهیم.
روشن است که باید میان دانشها فرق گذاشت و هر دانشی را از نظر تاریخ و سابقه، روندی که در آن بالیده، اصولی که بر اساس آن گزارههای خود راثابت یا رد کرده، و دیگر امور را بررسی کرد. گاهی اجزاء آن هم احکام متفاوتی دارد. پیش فرضها از علم دیگری آمده، و مشکل در نتیجه گیری یا استدلالهای تازه درون آن است.
البته ارسطو وقتی منطق را بنیاد نهاد، آن را علیه سوفسطائیان که جریانی تا حدی شبیه همین نگاههای علمی مدرن و پست مدرن است، نوشت. او تصور میکرد منطق یک روش جهانی و ابدی است. این سخن او را اساسا سوفسطائیان قبول نداشتند. در واقع آنها مدلهای دیگری از راستی و درستی را عرضه میکردند. اینها سوفسطائیان قدیم بودند که از ارسطو شکست خوردند. از رنسانس به این سو، ستونهای منطق ارسطویی شکست خورد. نه از این زاویه که اصلش نادرست است، از این نظر که پرسشی استعلایی، در باره ماهیت شناخت، بر فراز منطق ارسطویی به پرواز درآمد. «آگاهی» که در باره ماهیتش سوال میشد، به نوعی «خودآگاهی» تبدیل شد و مورد پرسش قرار گرفت و در مسیر تردید. سیر این مباحث، به طور مداوم، تمامی عرصههای شناخت را به چالش کشید. این راه را نمیخواهیم دنبال کنیم. بلکه میخواهیم در همان دنیای ارسطویی از مدلهایی از دانایی یاد کنیم که اصلا زیر بار سلطه ارسطو و منطق او نرفتند.
اصلا مشکل ما در مجموعه معلوماتمان در تمدن گذشته مسلمانی چیست؟ مشکل ما منظومههایی شبه علمی است که وقتی از بیرون به آنها نگاه میکنیم، در کنار سایر علوم با درجه اعتباری متفاوت قرار گرفته اند، اما به هر حال گاه طی قرنها بلکه بیشتر، به عنوان علم، از نسلی به نسل دیگر منتقل شده اند. ما چه قدر باره ماهیت اینها از نظر معرفتی کاوش کرده ایم. همیشه بحث میکنیم که چه چیز درست است چه چیز نه. کدام یک استدلالی برای خود دارد یا ندارد. اما این را تا چه دامنهای پیش برده ایم. طبعا اختلاف نظر هم بوده است. فخر رازی در تفسیر خود، بحثی در باره سحر دارد. او انواع و اقسام آنچه را که سحر نامیده میشود بحث میکند. از تفاوت نگاههای معتزله و بقیه سخن میگوید. این قبیل کاوشها، برای یافتن ماهیت یک مجموعه دانایی یا شبه دانایی، تا کجا پیش رفته است؟ آیا اصول روشها و بحثهای عمیق در سنجش، برای حفظ حرمت دانش، میان نخبگان یک جامعه و راهنمایان، عمومیت یافته است. البته این مسأله دوم است، اما به هر حال بسیار اهمیت دارد، چون ممکن است دانشمندی باشد که دانستهها را دانسته، اما این دانستگی، عمومیت میان نخبگان نیافته باشد و در نتیجه آن یک مورد یا دو مورد، نمیتواند شاخص سنجش باشد.
طلسمات یا حتی کیمیا دو نمونه از آن میان است. فکر میکنم نمونهها بسیار بیشترند. این مهم است که بدانیم چطور این منظومههای به ظاهر علمی، به راحتی مورد استقبال واقع شده و پذیرفته میشوند.
فرض کنید، جماعتی معبّر خواب هستند، از تعبیر خواب یک علم ساخته اند و سعی میکنند خوابها را تأویل و تعبیر و تفسیر کنند و حقیقت آن را به گمان خود روشن کنند. اینها عین فرهنگ نامه نویسان، مشتی لغات را از زندگی آدمی گرفته و هر کدام آنها را اگر کسی در خواب ببیند، تعبیر و تفسیری ویژه میکنند. مثلا اگر کسی «مار» در خواب ببیند، معانی و تفسیر و تأویل ویژهای دارد. همین طور، دریا، یا دیوار، ستاره یا هرچیز دیگر. تصور کنید، از مجموع اینها، کتابهای بزرگی فراهم آمده که به صورت الفبایی ذیل هر مدخلی، کلی تفسیر و تأویل درج میشود. اینها با کدام برهان قابل اثبات است؟ هیچ. در عین حال، در جوامع قدیم و جدید، بسیاری این تأویلات را میپذیرند و برای آنها سهمی در زندگی تعریف میکنند. دانش تعبیر خواب، شبیه بسیاری از دانشهای دیگر، یا شبه دانش ها، به هیچ وجه، از دالان منطق ارسطویی عبور نمیکند، اما گزارههای آن، در بسیاری از اوقات ثابت و مستدل تلقی به قبول میشود. [نمونههای قرآنی، با دانش نبوتی است، و سنجش آن هم از همان طریق ممکن است].
حال باید پرسید، ما چه اندازه حق داریم در این قبیل دانش ها، وارد بحث شویم؟ آیا میتوانیم یکسره آنها را باطل بدانیم، یا باید یکسره حق شان دانست، یا مثلا فرق گذاشت میان یک خواب خوب، یا خواب بد. خوابی که با شکم پر دیده شده یا با شکم خالی. خوابی که نیمه شب دیده شده، یا صبحگاهان. میدانیم که اینها هم برای معبران خواب اهمیت زیادی دارد. همه اینها، هویت این دانش را ساخته و هزاران سال است که بشر را زیر سایه خود نگاه داشته، و بخشی از زندگی و روش زندگی کردن را به او تعلیم داده است.
شاید از نظر ارسطور همه اینها زیر مجموعه سوفسطیقا یا همان مغالطه باشد، اما بخشی جدایی ناپذیر از دانشی است که مردمان ما داشته و دارند. این علوم، در یک اثر مکتوب، گاه تا هزاران صفحه هستند. جملاتی که ممکن است از نظر ما بی معنا و مهمل باشد، اما برای بسیاری، گویی معانی بهم پیوسته و مفهوم دارد.
نمونه دیگر کتابی در طلسمات، شامل صدها صفحه، با جداول و نقوش و خطوط ویژه و توضیحاتی و عباراتی که هیچ انسجامی و استدلالی و برهانی در آنها نیست. اصلا روال علمی به معنای معهود ندارد که بشود نامش را برهان یا جدل یا خطابه گذاشت. حتی اصول مغالطه هم بر آن کارگر نیست. چون اصلا عبارت معمولی با مفاهیم شناخته شده نیست. اینها چه حکمی دارند؟ میدانیم که بشر از قدیمترین زمانها با طلسمات سروکار داشته و حالا هم در غرب و شرق طرفدارانی دارد. این معلومات، حتی در تقسیم بندی علوم در قدیم هم جایی ندارد، اما صدها بلکه هزاران نسخه در طلسمات و علوم غریبه در کتابخانههای دنیا هست که بسیاری نسبت به آنها شگفت زده هستند.
بسیاری از آنچه خرافات تلقی میشود، هم از نظر آدمیان قدیم یا علم جدید، همین حکم را دارد. هزاران سال مردمانی، بتی را میپرستند و برای او نقشی ویژه در اداره آسمان و زمین قائل هستند. سادهترین نقد برای آنها، همان که در قرآن هم خطاب به بت پرستان گفته شده، این است که اینها هیچ تأثیری در زندگی شما ندارند و نفع و ضرری به حال شما نه.
این توضیحات را فقط از این بابت آوردم که بگویم، کسانی که نقش علمی در جامعه دارند، حواسشان باشد که نسبت به معلومات و معارف موجود در جامعه، در هر بخش، چه موضعی دارند و در باره صحت و سقم گزارههایی که روزانه میخوانند و شاهدش هستند، به مردم چه موضعی را در سنجش آنها تعلیم میدهند.
اگر قرار است کسانی وظیفه ترویج علم را در جامعه داشته باشند، و بخواهند «علم» را در ذهن جامعهای حک کنند، در ارتباط با این مسأله که گذشت، چه موضعی خواهند داشت؟ چه کارهایی باید انجام بدهند؟ همین طور برای کسانی که تاریخ علم یا جامعه شناسی علم را در جامعهای کار میکنند، آنها در سنجش وضعیت جامعه در ارتباط با علم، از این قبیل دانش ها، چه تفسیری ارائه خواهند داد؟ در نهایت، چه تکلیف و توصیهای در ارتباط با آنها خواهند داشت. آیا خواهند گفت باید آنها را دور ریخت؟ یا توصیه دیگری میکنند.
اکنون چند نمونه را از چند دانش میآوریم:
۱. این روزها کتابی در تعبیر خواب دیدم که بسیار حجیم و در شکل و قالب یک فرهنگ لغت، پدیدههای دیده شده در خواب را شرح میداد و ذیل هر کلمه انواع و اقسام تأویلات را داشت. این که مثلا فلان شیء را چگونه ببینید، از چه جنسی ببییند و جز اینها، چه تغییری در تأویل آن خواب رخ میدهد. البته، وقتی این متن خوانده شود، در مواردی میشود حدس زد که چرا این تأویلات صورت گرفته و منشأ آن چیست. مثلا اگر سنگ در خواب دیده شود، تأویل سنگ دلی از آن خواهد شد، یا استواری و استقامت. به همین قیاس در موارد دیگر هم همین طور است. مهم این است که یک فرهنگ کامل برای این تأویلات نوشته میشود. گاه هزار صفحه، کمتر یا بیشتر. این همه علم! این هم مطلب به عنوان دانایی. با این تسلط در جامعه.
در این کتاب، ذیل عنوان «لوح» و این که اگر کسی لوح مثلا چیزی شبیه تخته سیاه در خواب ببیند، چه تأویلی دارد؟ متن این است:
لوح اطفال اگر از چوب ببیند، مطلق دلیل فرزند باشد؛ و اگر آهنین ببیند، دلالت بر فرزند عالم صاحب قوت کند؛ و اگر دید که صیقل یافته بود، آن فرزند نیک شجاع باشد و بر مرادات قادر بود؛ و اگر از سنگ ببیند، فرزندی سخت دل بود؛ و اگر از مس ببیند فرزندی منافق بود؛ و اگر از قلع ببیند حاشا در جولیهی او بحث بود؛ و از آن سایر جواهر، به حسب جوهر آن، حکم باید کرد؛ و ارطامیدورس گوید: لوح اطفال حکم آینه دارد، چه، چنان چه آینه صورتها میپذیرد، لوح صورت کتابت قبول میکند، بنابرین بعضی از تأویلات آینه به الواح راست آید و اگر دید که بر آن لوح پیزی نوشت، پسر را از آن طور تعلیم کند؛ و اگر دید که لوح تحریر او نیک میپذیرفت، فرزندش قابل تربیت و ارشاد باشد و بالعکس؛ و صادق رضی الله عنه تأویل لوح اطفال بعد از پسر به عالم یا عبادت یا حکمت یا شخص متمول فرموده، و در تقسیم بدین عبارت آورده.
۲. بسیاری از آثار طبی کهن همین حکم را دارد. در بسیاری از متنهای کهن پزشکی، حتی متنی معروف مثل تحفه حکیم مومن که کتاب دست طبیبان در قرون اخیر بود، گاهی یک صفحه مطلب در باره یک داروی گیاهی و آثار گونه گون آن هست که شامل چندین گزاره پیاپی در باره تأثیرگذاری عجیب و غریب آن در درمان انواع بیماریها در جاهای مختلف بدن است. وقتی شما این متن را میخوانید، احساس میکنیدبا هیچ نوع روش علمی امروز، گزارههای آن قابل اثبات نیست. حتی با روش عقلی قدیم یا برهان و قیاس هم نمیشود در باره اش قضاوت کرد. در عین حال، سراسر آن کتاب، مشتمل بر هزاران گزاره از این دست و احکام خاص برای درمان بیماریها و مقبول جامعه ایرانی بوده است. این همه «علم» و دانش، چگونه شکل میگیرد، و چگونه هزاران یا صدها سال، در میان مردمی به عنوان «دانش» تلقی میشود. کجای کار مشکل دارد که چنین دانسته هایی، حکم «دانایی» به خود میگیرد؟ مثلا یک متن در باره تقویت قوه باه یا همان مسائل جنسی را نگاه کنید. هیچ گونه مقدمات درستی از لحاظ شناسایی موضوع وعناصر شیمیک آن مانند آنچه در پزشکی جدید هست، ندارد، جز این که فلان نوع شیء از خوردنی یا حتی اجزاء حیوانی و امثال آن، برای تقویت قوه جنسی سودمند است. در این باره، صدها کتاب یا بخشهایی از کتابهای طبی قدیم، وجود دارد که در آنها، صدها بلکه هزاران گزاره به عنوان «دانایی» و علم دیده میشود. این «دانسته ها» چگونه در ذهنیت یک قوم شکل میگیرد، و در حکم علم در میاد؟ جالب است که اگر کسی قصد مقابله با آنها هم داشته باشد، بسیاری برابر آن مقاومت میکنند. «فایده: حجامت نزد اطباء مشروط است به سه شرط: اول آن که در وسط ماه واقع شود، و وجه آن چنین گفته اند که قمر را تأثیر عظیم است در رطوبات عالم، و زیادتی و تنویر آن سبب زیادی نور او، و در اول و آخر ماه، مواد ساکن است، و این معنی در فصد نیز معتبر است، لیکن در حجامت مبالغه بیشتر است. زیرا که اعتبار آن در حجامت از ظاهر بدن است، و مواد در وقت زیادتی نور قمر مایع منثور است در ظاهر، و در حین نقصان نور، ساکن است در باطن؛ و استفراغ فصد بیشتر در باطن است». یک نمونه در باره تعیین وقت حجامت است.
۳. علم حروف، از علومی است که روزگاری بسیار محبوب بود، و قرنها بلکه هزاران سال، آدمیان را به خود مشغول کرده بود. کتابهای پرحجمی معارف حروفی را که حاوی هزاران گزاره و قضاوت در باره زندگی و ارزشها و ... است، ارائه میدهند. چه کسی میداند که این هم معارف و معلومات، کجا باید محک زده شود. در حرز الامان در باره حرف «غ» آمده است: «در حواص حرف غین، اهل خاصیت نوشته اند که این حرف در اعمال از برای احداث فته و فساد و برای شقاوت و ضلالت اعداء مستعمل است؛ و سکاکلی آورده که اگر کسی این حرف را هر روز هزار مرتبه بگوید و به جانب دشمن دمد، به زودی نیست و نابود شود؛ و اگر بر برگ حنظل نویسد، به همین عدد و در خانه دشمن اندازد یا دفن کند، از آن خان و مان آواره گردد. اعمال این حرف در خصومت بسیار است، و بعضی گویند که تکرار وی به نیت ثروت و توانگری مقرون به اسم شریف الغنی، مثمر ثروت و حصول نعمت است». بنگرید که در یک حرف غین، چه خواصی نهفته است. هم دشمن را نابود میکند، و هم شخص را ثروتمند. اثبات این گزارهها در کجا صورت میگیرد، و چگونه این کتابها و محتواها، مقبول بوده است؟ چه قدر از دانشها و معلوماتی که ما داریم، از این قبیل هستند؟
۴. دانش «احکام نجومی» در باره تأثیر وضعیت کرات آسمانی در زندگی آدمی، صدها نسخه خطی و هزاران برگ را به خود اختصاص داده است. انواع و اقسام ادعاهای شگفت که گویی مبانی آنها از نظر صفات و ویژگیهای فرضی که برای سیارات قائل میشده اند، درست است، اما یکی از آنها قابل اثبات نیست و از قدیم هم کسانی این را یادآور شده اند، اما به عنوان معارف و معلومات، همواره محل رجوع و موثر در حل و فصل مسائل و مشکلات زندگی بوده است، به حدی که بسیاری از جنگها و صلحا، ناشی از همین سخنان بوده است: «در حکم دلیلهای درخشیدن برق، اگر در این ماه برق بسیار جهد، دلی کند که اول سال چهارپایان را آفت رسد و قتل و فتنه بسیار بود، و مردم را اندیشه و غم و اندوه بود، و اهل تجارت را کسب و معیشت کمتر بود، و، اما طعام فراوان باشد... در حکم دلیلهای آتش که از هوا بر زمین افتد: اگر در این ماه آتشی از هوا بر زمین افتد، دلیل کند بر جور و ظلم کردن پادشاه بر رعیت، و نیز دلیل کند بر صعبی زمستان و برف و یخ بسیار و مخالفت ملوک با یکدیگر، و تشویق و اندشه مردم»؛ و همین ترتیب هزاران صفحه دیگر.