کد خبر: 791321
تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۲۱
خوانشي انتقادي از زندگي و زمانه دكتر‌علي اميني در گفت‌وگوي «جوان» با دكتر ايرج اميني - بخش پاياني
آغازين بخش از گفت‌وشنود ما با دكتر ايرج اميني فرزند دكتر علي اميني را در روز يك‌شنبه 23 خردادماه از نظر گذرانديد، اينك واپسين بخش از اين مصاحبه را پيش روي داريد.
محمدرضا کائینی

آغازين بخش از گفتوشنود ما با دكتر ايرج اميني فرزند دكتر علي اميني را در روز يكشنبه 23 خردادماه از نظر گذرانديد، اينك واپسين بخش از اين مصاحبه را پيش روي داريد.

برحسب برخي اسناد ساواك، شاه دستور داده بود تلفنهاي دكتر اميني را شنود كند. اين امر تا آخر عمر ساواك ادامه داشت و اين يكي، دو شنودي هم كه اخيراً از مكالمات شاه با دكتر اميني منتشر شد، از نتايج همان شنود است. شاه واقعاً درباره دكتر اميني چگونه فكر ميكرد؟ جمعبندي شما پس از اين همه سال چيست؟

اتفاقاً اين نكته برايم خيلي جالب است، چون خودم در دربار بودم. دخترخالهام زن شاهپور غلامرضا بود. البته مدتي بعد، بين آنها طلاق اتفاق افتاد و ايشان دختر سرلشكر جهانباني را گرفت. در دورهاي كه دخترخالهام زن شاهپور غلامرضا بود، زياد به دربار ميرفتم، يعني سه، چهار شب در هفته، يا خانه شاهدخت شمس بودم يا ملكه مادر يا شاهدخت اشرف! آن موقع پدرم وزير دارايي بود.

بعد از 28 مرداد؟

بله، بعد از 28 مرداد. در آن دوره، دو سال به ايران آمدم كه فارسي ياد بگيرم، چون از بچگي خارج بودم و به اينجا ميآمدم و درس خصوصي ميخواندم. امتحان متفرقه هم دادم، ولي رد شدم! بعد به امريكا برگشتم و آنجا به دبيرستان رفتم، ولي آن موقع كه اينجا بودم، هيچ كدورتي نسبت به دكتر اميني نميديدم!همانطور كه اشاره كردم، اين مربوط به دوره وزارت دارايي پدر است. حتي در آن موقع، از حساسيت شاه نسبت به دكتر اميني هم اطلاع نداشتم. بعدها بود كه در اسناد تاريخي و برخي منقولات خواندم كه شاه با وزير دارايي شدن دكتر اميني مخالف بود، ولي در زمان نخستوزيري پدرم، اين امر كاملاً مشخص شده بود. خاطرم هست كه يك شب به تماشاخانه تهران رفته بوديم و شاه و ملكه هم آمده بودند و در اطراف آنها چند گارد با لباس شخصي ايستاده بودند. مادرم به من كه در كنار خانواده سلطنتي بودم اشاره كرد كه بيا، خواستم بروم، ولي گارد نگذاشت! مطمئن هستم اين گارد اگر حس نميكرد بين شاه و دكتر اميني كدورتي هست و شاه لطف چنداني به دكتر اميني ندارد، مسلماً اجازه ميداد يا ميرفت و اجازه ميگرفت! آدم سنگيني فضا بين اين دو نفر را كاملاً حس ميكرد، ولي دكتر اميني در آن دوره فكر ميكرد بهتر است با شاه راه بيايد تا عليه او جبهه بگيرد و صادقانه فكر ميكرد. بعد از مدت كوتاهي، سوءتفاهمها رفع ميشود. رابطه بين شاه و دكتر اميني رابطه عشق و نفرت بود كه البته نفرت از طرف شاه بود و عشق از سوي دكتر اميني! ولي ايشان تا آخر فكر ميكرد ميتواند اين فضا را تلطيف كند. در عين حال متوجه نبود تمام مدت دارند كنترلش ميكنند! مثلاً معاون نخستوزير، آقاي مسعود فروغي بود كه زمان دكتر اقبال هم معاون نخستوزير بود. او تمام گزارشهاي نخستوزيري را به دربار ميداد! پدر ميگفتند: «اشكال ندارد. من كه كار مخفيانه نميكنم». كاري كه فروغي ميكرد اين بود كه به عنوان رئيس دفتر پدر، اگر شخصيت مهمي وقت ملاقات ميخواست نميداد، ولي مثلاً اگر يك آدم لات وقت ميخواست، به او ميداد!

به نظر شما، چرا شاه اينقدر از دكتر اميني نفرت داشت؟ فكر ميكرد امريكاييها او را براي فشار به او برگزيدهاند و از طريق اميني ميتوانند در مواردي او را دور بزنند؟ و در واقع او شمشير داموكلس بالاي سر شاه است؟ موضوع چه بود؟

اين چيز عجيبي است. به خاطرات علم كه مراجعه ميكنيم، ميبينيم كه شاه حساسيت عجيبي به سياست امريكا و انگليس داشت و تمام مدت در حال وحشت به سر ميبرد كه نكند اينها از طريق ارتش يا به شكل ديگري او را بردارند! به نظرم عقدهاي هم از زمان رضاشاه در او مانده بود كه همانطور كه او را برداشتند، شاه را هم بردارند.

و فكر ميكرد يكي از عوامل احتمالي اين اتفاق هم دكتر اميني است؟

اين هم نكته جالبي است. همانطور كه ضمناً اشاره كردم، ارادتي به تيمسار نصيري نداشتم، ايشان هم لطفي به من نداشت، منتها وقتي سفير براي جايي در خارج معين ميشد، شما بايد به ديدن پنج نفر ميرفتيد: شهبانو، وزير دربار، نخستوزير، رئيس دفتر مخصوص كه رمز دربار را به شما ميداد و رئيس ساواك. جالب اينجاست كه بدانيد من پرونده قطوري در ساواك داشتم كه در آن نامههايي را كه از خارج براي پدرم مينوشتم كنترل ميكردند و نسخهاي را براي خودشان نگه ميداشتند. در آن موقع دبير دوم وزارت خارجه بودم. يك بار به سراغ ثابتي رفتم و به من گفت: مثلاً فلان تاريخ به ديدن [آيتالله] محمود طالقاني يا فلان روز به ديدن مهدي بازرگان رفتهاي، چرا؟ گفتم: براي فضولي! يك جوان 18 ساله بودم و اينها هم افراد مهمي بودند. يكي از دوستان گفت: ميخواهي بروي اينها را ببيني؟ من هم گفتم: بله...يا مثلاً ميگفت:چرا شما فلان نامه را از تيمور بختيار گرفتي و آوردي و به مباشرش دادي؟ گفتم: بله، من كه كف دستم را بو نكرده بودم اين آدم كه قبلا رئيس شما بوده، حالا با او بد شدهايد! خلاصه در آن جلسه با هم دوست شديم. قبل از رفتن تلفن زدم و گفتم: ميخواهم شما را ببينم، چون نه تيمسار نصيري به من لطفي دارد، نه من ارادتي به ايشان دارم!به هرحال پيش ثابتي رفتم. پرسيد: «آقاي اميني چرا آقاي دكتر اميني تابستان گذشته به خارج نرفتند؟» جواب دادم: «نخواستند بروند!» گفت: «اين براي ما معماست!» گفتم: «چه معمايي؟ ايشان آزاد است يك تابستان برود و يك تابستان نرود...!

در چه سالي؟

تابستان سال 1356 كه بعد از آن به تونس رفتم. عصباني شدم و گفتم: «آقاي ثابتي! فكر ميكنيد دكتر اميني ميخواهد رئيسجمهور شود؟» گفت: «دقيقاً!» دلايلي هم كه براي اين حرف آورد مسخره بود. اينها در آن دوره از سايه خودشان هم ميترسيدند.

به هر حال در هنگام اوجگيري انقلاب، شاه به شكل ملتمسانهاي از دكتر اميني خواست بين او و روحانيون واسطهگري كند. بعد از نفرتي كه به آن اشاره كرديد، اين رفتار را چگونه تحليل ميكنيد؟

چند نفر در دربار بودند، از جمله غلامرضا افخمي كه الان در بنياد فرهنگ ايران است و عدهاي كه در اطراف شهبانو بودند به فكرشان رسيد كه خوب است دكتر اميني بيايد و با شاه ملاقات كند. خود شاه به اين ملاقات تمايل نداشت، به همين دليل دكتر اميني ابتدا با شهبانو ملاقات كرد.

در چه تاريخي؟

گمانم شهريور سال 1357 بود. در واقع شهبانو راه را باز كرد كه ايشان با شاه ملاقات كند.

در ملاقات ايشان با شاه چه گذشته بود؟

دكتر اميني گفته بود: ما سعي كرديم مطالبي را به اطلاع شما برسانيم، از جمله در يكي از سلامها ـ چون در سلامها هم دكتر اميني را دعوت نميكردند، بعدها علم گفته بود: ايشان از رجال است و طرفداراني دارد و صلاح است دعوتش كنيم!- در يكي از اين دعوتها شاه از دكتر اميني با لحن تمسخرآميزي پرسيده بود: «وضع اقتصاد چطور است؟» و پدر جواب داده بود: «خيلي بد!» اينها بود، ولي عجيب است اين نفرت بعد از انقلاب هم در شاه باقي مانده بود. كتاب «پاسخ به تاريخ» كه درآمد، اول به فرانسوي نوشته و منتشر شده بود. در آنجا اسمي از دكتر اميني نيست و فقط از دكتر مصدق اسم برده شده است. بعدها انگليسي همان كتاب كه درآمد، ديديم آنجا مطلب عجيب و غريبي درباره دكتر اميني نوشته بودند. شاه زماني به سراغ كندي رفت كه دكتر اميني نخستوزير بود. شاه مينويسد: در واشنگتن مهمان كندي بود. ژاكلين كندي از چشمهاي درشت و باهوش دكتر اميني تعريف كرد و از من خواست او را نخستوزير كنم و من هم قبول كردم! واقعاً تعجب كردم. بعدها كه تحقيق كردم و براي رابرت آرمائو كه رابط بين شاه، امريكا و راكفلر بود نوشتم كه چنين مطلبي در كتاب شاه هست، موضوع چيست؟ داد همه نوارها را درآوردند و بررسي كردند و گفت: خود شاه اين حرف را زده و در واقع تعريف او از پدر شما بوده است! البته مغلطه كرده، ولي برايم واقعاً تعجبآور بود.

يكي از وجوه برجسته زندگي دكتر اميني ارتباط با روحانيون بود. اين ارتباط چه ريشهها و زمينههايي داشت؟

ايشان وقتي به سن 20 سالگي رسيده بود، قبل از اينكه به پاريس برود و دكترا بگيرد، ميخواست طلبه شود! با مادربزرگ به نجف كه ميروند، مادربزرگم ميگويند شما برو و آقاي شهرستاني را ببين...

آيتالله سيد هبهالدين شهرستاني؟...

بله، آقاي شهرستاني به شوخي به پدرم ميگويند: «ببين! لباس ما نه دنيا دارد و نه آخرت! برو در سياست، به عنوان يك شخصيت سياسي متدين، بيشتر ميتواني به دين كمك كني.» پدرم خيلي مذهبي بود. مرتب نماز ميخواند، ضمناً متجدد هم بود و علاقه زيادي داشت كه اسلام را مدرن كند. به همين دليل علاقه داشت از يك طرف با روحانيون معاشرت و صحبت كند و از طرف ديگر فكر ميكرد نزديكي با روحانيون از نظر سياسي خيلي مهم است و به خاطر پشتيباني روحانيون بود كه توانست اصلاحات ارضي را انجام بدهد و زماني كه ايشان نخستوزير بود، مخالفت علني از طرف روحانيون نشد. مخالفتها بعد از صدارت ايشان آغاز شد.

آخرين سالهاي عمر دكتر اميني چگونه گذشت؟مناسب است كه توصيفي از سالهاي آخر عمر ايشان در خارج از كشور داشته باشيد، چون نه از آن سالها عكسهاي زيادي منتشر شده و نه كسي درباره آن سالها حرفي زده است.

«جبهه نجات» كه درست شد، همهكاره آن در واقع شاهين فاطمي بود. اصلاً مبتكر اين فكر او بود. اينها شخصيتي را لازم داشتند كه پشت او بايستند تا بتوانند امريكا را به وجود يك تشكيلات سياسي اپوزيسيون راضي كنند، بايد شخصيتي مثل بختيار، رضا پهلوي يا دكتر اميني در رأس آن ميبود. همهكاره شاهين فاطمي بود. يك موقعي اختلاف پيدا شد و شاهين فاطمي رفت و مدتي اسلام كاظميه مسئوليت او را به عهده گرفت. يك عده آمدند و گفتند: اسلام كاظميه كه بعد از انقلاب مدتي انقلابي بوده و مجله جنبش را درآورده...

بله در «جنبش» با علياصغر حاج سيد جوادي كار ميكرد...

امريكاييها منوچهر گنجي را دعوت كردند. من شخصاً از قديمالايام، اختلاف شديدي با منوچهر گنجي داشتم و به پدرم گفتم: با او كار نكنيد. پدرم گفتند باشد كار نميكنم. منوچهر گنجي به من تلفن زد و گفت: «ايرج جان! ميخواهم با تو صحبت كنم» گفتم: «من از تو بدم ميآيد!» گفت: «نه، خواهش ميكنم. بين من و تو سوءتفاهم پيش آمده است و...» خلاصه رفتم و با هم شام خورديم و گفتم: «ببين! در اين كار دخالتي ندارم، ولي تو عادت داري از پشت به اشخاص خنجر بزني. اين كار را با پدر من نكن!» گفت: «نه، به ايشان ارادت دارم و...»

كه زد؟

بله، حالا عرض ميكنم. پدرم را قانع كرده بودند كه اگر گنجي بيايد، اسلام كاظميه و امثال او ميروند. بعد از مدتي پدرم گفت: مثل اينكه گنجي دارد كارهاي عجيب و غريبي ميكند. اينها در آنِ واحد عكس شازده رضا پهلوي را يكدفعه وارد تلويزيونها در ايران ميكنند و اين كار را به اسم «جبهه نجات» نميكنند، بلكه به اسم «درفش كاوياني» ميكنند! واقعيت اين بود كه گنجي در كنار اين قضيه، «درفش كاوياني» را درست كرده بود كه بهتدريج «جبهه نجات» فراموش شود و برود.

در واقع آمده بود كه «جبهه نجات» را كنار بزند. اينطور نيست؟

بله، يك روز پدر گفتند: گنجي عليه من به دادگاه شكايت كرده است، چون ما يك اعلاميه نوشتهايم و او اين اعلاميه را توهينآميز تلقي كرده است. شاهين فاطمي دوباره برگشته و به پدر گفته بود: خيالتان راحت باشد. بعد از سه ماه پدر به من گفتند: از دادگاه برايش احضاريه آمده و گنجي 11 ميليون فرانك خسارت مطالبه كرده است! 11 ميليون در آن زمان رقم بالايي بود. از فريدون صاحبجمع كه روزنامهنگار ايراني بود پرسيدم: وكيلت كيست؟ گفت: فلاني. پدرم در آن موقع هشتاد و چند سال داشت. شش طبقه ايشان را از پلهها بالا بردم و نزد اين وكيل رفتيم. بعد فهميدم وكيل گنجي، وكيل سابق شاهدخت اشرف است. او را ميشناختم. به او تلفن كردم و گفتم: صلاح نيست اين دعوا ادامه پيدا كند، گفتم: بياييد و با وكيل گنجي صحبت كنيد. البته بعداً اعلاميهاي كه اسلام كاظميه و شاهين فاطمي عليه گنجي تهيه كرده و پدرم امضا كرده بود را ديدم، واقعاً توهينآميز بود و شايد گنجي در اين مورد حق داشت. گفتم: نميگذارم پدرم از گنجي عذرخواهي كند، ولي ممكن است اظهار تأسف كند، يكجوري با هم كنار بياييد. خلاصه موضوع حل شد و درست موقعي كه قرار بود گنجي بيايد و امضا كند، نيامد و براي حق وكيل 60 هزار فرانك مطالبه كرد! من هم به وكيلش تلفن زدم و گفتم: اگر تا پنج دقيقه ديگر اين مسئله حل نشود، به قيمت اينكه حتي آبروي پدرم را هم ببرم، يك مصاحبه مطبوعاتي ميكنم. موضوع حل شد و گنجي خودش را كنار كشيد!

پدرم سرِ اين قضيه، ضربه بسيار بدي خورد. بعد هم بيمار شد و ناراحتي پوستي گرفت. تنها داروي ايشان كورتن خيلي قوي بود. تمام مدت دكتر كه براي معالجه پدر ميآمد، ميگفت: دكتر اميني آخر خط است، ولي مادرم كاملاً سالم بودند، اما مادرم شش ماه قبل از پدر فوت شد! و اين ضربه نهايي به پدر بود. در اين دوره آخر، روزها ميرفتيم و با هم در كافهاي مينشستيم و قهوه ميخورديم.

در واقع و نهايتاً ميپذيريد كه «جبهه نجات» در واقع يكجور مشغوليات براي پدرتان بود. اينطور نيست؟

واقعاً همينطور بود، بهخصوص شوراي مشروطه كه ايشان رئيس آن بود و در واشنگتن جلسه ميگذاشت، به پدر ميگفتم: پدر! شما متوجه مسخرگي اين قضيه هستيد؟

جالب است شما به عنوان پسر دكتر اميني، به اين صراحت از او انتقاد ميكنيد...

البته پدرم هم فوقالعاده انتقادپذير بود! برايتان داستاني بگويم. به دكتر عاليخاني بسيار ارادت داشتم. يكي از رجال حسابي آن دوره بود. يك بار پدر گفتند: ميگويند ايشان نادرست بوده است. گفتم: «شما وزير دادگستري بوديد، نبايد بدون مدرك چنين قضاوتي بكنيد» گفت: «نه، اينطور ميگويند!» گفتم: «ميگويند فايده ندارد!بايد ادعا مستند باشد.» روز بعد پدر گفتند: «ديشب راجع به حرفهاي تو خيلي فكر كردم. كاملاً حق با تو بود!» خدا اسلام كاظميه را بيامرزد. يك روز پدر گفتند:«ميگويند من در ايران طرفدار زياد دارم!» گفتم: «اسلام كاظميه اين را گفته است؟»

اسلام كاظميه دروغ زياد ميگفت. خليل ملكي به اسلام كاظميه ميگفت اسلام چاخان!...

ما هم ميگفتيم!به پدرم گفتم: شما يك بار به من گفتيد وقتي در آينه به خودم نگاه كنم، ميبينم شبيه كلارك گيبل نيستم و اگر كسي به من بگويد هستي، قبول نميكنم. آخر چرا اين حرفها را قبول ميكنيد؟ نه شما در ايران طرفدار داريد، نه بختيار و نه هيچ كس ديگري. ممكن است تك و توك باشند، ولي طرفداري كه بتواند پاي كار شما بايستد، هيچ كدامتان نداريد. البته اسلام كاظميه مرگ بدي داشت و به طرز فجيعي خودكشي كرد. خيلي تأسفآور بود. به هرحال در اين سالها، داستانهايي از اين دست زياد براي ما اتفاق افتادند.

گفتوگوي ما طولاني شد، با آنكه سؤالات زيادي براي طرح داشتيم، از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد سپاسگزارم.


نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر