از عملیات مرصاد تا فتنه 88
ابتدا، پدر شهید سیدعلیرضا ستاری درباره کودکی فرزندش گفت: «علیرضا فرزند دوم من بود شهریور 1360 به دنیا آمد. از همان بچگی از نظر هوش و جسم و روح، با بقیه متفاوت بود. خیلی شیطون بود ولی اصلا آزار نمیرساند و به حرف گوش میداد. مثلا زمانی که در پنج سالگی به استخر میبردمش تا زمانی که من را خسته نمیکرد، بیرون نمیآمد. خیلی تقلا و تلاش داشت. در خانه هم از دیوار راست بالا میرفت. علیرضا از شش سالگی ورزش جودو را حرفهای دنبال میکرد.»
مادر علیرضا هم اضافه کرد: «همونطور که حاج آقا فرمودند، خیلی باهوش بود و نسبت به هم سن و سالانش متفاوت بود. از بچگی سعی میکرد همه بچههای کوچک را تحت حمایت خود قرار بدهد. مثلا در همان کودکی وقتی که ما در خانه مادربزرگم جمع میشدیم، بین همه بچههای فامیل زبانزد بود. اگر چیزی بلد بود به همه یاد میداد و اگر مثلا یک اسباب بازی داشت، در اختیار همه بچهها میگذاشت و هیچ چیز را صرفا برای خودش نمیخواست. وقتی هم که بزرگ شد، علیرضا دانشگاه علمی کاربردی و غیرحضوری رفت. کار آزاد داشت و در کنار داماد ما، کار ساختمانی و پخش مصالح ساختمانی داشت. نهایتا هم سال 86 ازدواج کرد و یک دختر 9 ساله دارد و یک پسر 5 ساله که خیلی بیتابی پدر را میکند.»
در ادامه برنامه، مادر شهید مهدی نوروزی درباره دوران کودکی فرزندش گفت: «مهدی بچه بسیار فعال و باهوشی بود که از همان ابتدا هم شجاع و سخاوتمند بود. زمانی که جنگ با رژیم بعث بود، خودش با چوب اسلحه درست کرده بود و با دشمن به صورت بازی میجنگید. ما تا سال 91 ساکن کرمانشاه بودیم ولی مهدی اصرار کرد که چون پدرشان از دنیا رفته بود، من هم به تهران بیایم. در زمان عملیات مرصاد هم مهدی با وجود اینکه 6 – 7 سال بیشتر نداشت، با پدرش به منطقه عملیاتی رفت و عکس هم گرفت با لباس پاسداری که من برایشان دوخته بودم. پدر مهدی جانباز بودند. بار آخری که به جبهه رفته بودند، به شدت زخمی شده بودند و ترکشهای زیادی خورده بودند.»
همسر شهید نوروزی هم به روزهای ابتدایی آشنایی با ایشان اشاره کرد و گفت: «ابهت و جدیت ایشان اولین چیزی بود که به نظر من آمد. ایشان در جلسه خواستگاری خیلی مردانه رفتار کردند ولی بعد از برنامه نامزدی و اینها، با دنیای از عواطف روبرو شدم.»
فتنهگران با بلوک سیمانی، صورتش را خرد کردند
در بخش دیگری از برنامه «عبور از غبار»، پدر علیرضا به روز عاشورای 88 اشاره کرد و گفت: «زمانی که علیرضا جانباز شدف من با تریلی به بندرعباس رفته بودم که خانمم تماس گرفت و گفت که این اتفاق برای پسرمون افتاده. جراحت ایشون به حدی بود که دکتر حتی جواز دفن رو هم صادر کرده بود.»
مادر علیرضا اضافه کرد: «علیرضا با حکم ماموریت به عنوان امدادرسان و با آمبولانس و لباس امدادگری به خیابان «خوش» در تهران رفته بود. در حین حضورش در منطقه، میخواست یک فردی را که فتنهگران آتش زده بودند، نجات بدهد. او را به سمت کنار خیابان میبرد و پس از اطفای حریق، به کمک یک فرد دیگر که داشتند با بلوک سیمانی او را میزدند، میرود که در همین حال، با میله آهنی بر سر او کوبیدند و با بلوک سیمانی هم به صورتش ضربه زدند؛ به نحوی که استخوانهای صورتش خرد شده بود. ضربه میله آهنی به سرش هم باعث شد که شنوایی و بینایی را از دست بدهد و سه ناحیه از استخوانهای جمجمهاش بشکند و شکاف در مغزش ایجاد شد. به همین دلیل سردردهای شدید و وحشتناکی داشت. چهار سال هم تلاش کرد تا اثبات کند که در ایام فتنه این اتفاق برایش افتاده و بتواند حکم جانبازیاش را بگیرد. علیرضا معمولا تاسوعا به هیات محل میرفت و حوالی شام غریبان سیدالشهدا(ع) به خانه برمیگشت ولی آن سال برنگشت. یکی از فامیل زنگ زد و گفت که من در شبکه خبر یک نفر را دیدم که صورتش خیلی آسیب دیده بود و اصلا شبیه علیرضا نبود ولی خودش را سیدعلیرضا ستاری معرفی کرد. چون شناسایی او هم با آن وضعیت سخت بود. زمانی که پیگیر شدم و از دوستانش پرسیدم، فهمیدم که ضربه خوردند و بیمارستان هستند.»
پدر علیرضا درباره وضعیت خود در آن ایام گفت: «من با تریلی در بندرعباس بودم و بعد از تماس حاج خانم حدود چهار روز طول کشید تا به تهران برسم و او را ببینم که اوضاعش هم خیلی وخیم بود؛ البته به روی خودش نمیآورد. هم جسمش ورزشکاری بود و هم روحش البته مسئول آمبولانس به او گفته بود که نرو و این خودکشیه اما علیرضا گفت که من وظیفه دارم و باید برای نجات آن فردی که آتش زده بودند، بروم.»
فاتح لانه جاسوسی قیطریه، لبنانی بود؟
در ادامه، همسر شهید نوروزی به روایت فعالیتهای همسرش در فتنه 88 پرداخت و گفت: «ایشان در جلسه خواستگاری به طور کامل فعالیتهایشان در ایام فتنه را توضیح دادند و گفتند 9 ماه دفاع مقدس. ایشان از همان ابتدای سال 88 چون زمزمههای انتخابات بود، به دنبال این بودند که آسیب و ضربهای به کشور نخورد. به هر حال در هر کشوری در ایام انتخابات، جنبشهایی وجود دارد. ایشان به صورت بسیجی با دوستانشان فضا را رصد میکردند. آقا مهدی کارمند پلیس امنیت بودند؛ یعنی حتی رسته نظامی هم نداشتند و کارمند بودند.«
وی اضافه کرد: «در رسانهها از ایشان به عنوان فاتح لانه جاسوسی قیطریه نام میبرند؛ چون ایشان در طی رصدهایی که داشتند، متوجه میشوند که در این ستاد انتخاباتی حرکات مشکوکی در حال انجام است و رسما برای کشورهای بیگانه و رسانههای غربی جاسوسی میکنند. برای همین با چند نفر از دوستانشان به آنجا میروند و با برخورد تهاجمی اعضای آن مکان روبرو میشوند. همانجا این شایعه توسط فتنهگران پخش میشود که آقا مهدی و یکی از دوستانشان افرادی از لبنان هستند که برای سرکوب مردم در ایام انتخابات به تهران آمدهاند! بیانیه دادند به ویژه در تلویزیون بیبیسی که گفتند افراد لبنانی به ستاد قیطریه حمله کردند.»
همسر شهید نوروزی تاکید کرد: «ایشان شباهتی به یکی از فعالین حزبالله لبنان داشت و برای همین او را به عنوان «حسین منیف اشمر» معرفی کردند؛ کسی که عکسهایش در کنار سیدحسن نصرالله در اینترنت وجود دارد و به دلیل شباهت با آقا مهدی، او را لبنانی معرفی کردند. بعد از انتخابات هم، ایشان میگفتند که من با تماشای حوادثی که پیش از انتخابات افتاد مطمئن بودم که برنامه مفصلی برای آشوب پس از انتخابات در دستورکار بیگانگان است. همیشه میگفتند که ما در ایایم فتنه، خواب و خوراک نداشتیم و فقط میرسیدیم که پنج وعده نماز را بخوانیم و بقیه را به دنبال مبارزه با فتنه بودیم.»
جانباز فتنه در خط مقدم مقاومت سوریه
در بخش دیگری از برنامه، مادر شهید ستاری به روایت وضعیت جسمانی نامناسب او پس از فتنه پرداخت و گفت: «علیرضا مرتب به دکتر و بیمارستان میرفت و سردردهای شدیدی داشت. حتی یک پروفسور مغز و اعصاب از کانادا آمد و گفت چون جای بدی هست، اگر ما دست بزنیم برای عمل، ممکن است همه چیز از دست برود و برای همین مجبور بود با این سردرد بسازد. همیشه قرص آرامبخش میخورد و سه بار هم بستری شد. با این حال، خودش را از تقلا نمیانداخت و حتی به سوریه هم رفت. ما حتی تابستان و عید علیرضا را نمیدیدیم و وقتی میپرسیدیم کجاست، میگفتند که برای تفحص شهدا به مناطق عملیاتی رفته است. جالب است بدانید که جایی که الان علیرضا دفن شده، در کنار شهدایی است که بسیاری از آنها را خودش تفحص کرده است.»
وی افزود: «علیرضا در اثر بیماری که داشت و قرصهای زیادی که مصرف میکرد، مشکل معده پیدا کرد. دکترها هم توصیه کردند که این زخم در معده نباید بماند و باید برداشته شود. در اثر همین عمل جراحی، ایشان عفونت شدیدی پیدا کردند و جان دادند.»
پدر علیرضا هم درباره حضور او در سوریه گفت: «علیرضا راهش را پیدا کرده بود و ما هم ممانعتی از حضور ایشان در سوریه نداشتیم. چه بگویم؟ اگر راه خطایی بود، مخالفت میکردیم ولی راه به این خوبی را چرا باید مخالفت میکردیم؟»
در ادامه، مادر مهدی نوروزی گفت: «مهدی از مسئولینش اجازه گرفته بود و با مجوز در مبارزه با فتنه فعالیت میکرد. من ابتدا خبر نداشتم ولی وقتی فهمیدم و جزئیات را از او پرسیدم، لبخند زد و گفت دعایم کن. همه چیزش برای خدا و رضایت خداوند بود.»
بیقراری برای دفاع از حرم عمه سادات
همسر شهید نوروزی هم درباره حضور ایشان در عراق و جنگ با داعش گفت: «ایشان حتی پس از فتنه 88 هم بیقرار بود و دنبال این بود که ببیند چه مشکلاتی برای کشور وجود دارد تا آنها را رفع کند. خب بعد از فتنه ما ترور دانشمندان را داشتیم. آقا مهدی هم پس از ترور شهید شهریاری سریعا تلاش کرد تا خودش را به صحنه ترور برساند که تصادف عجیبی کرد و به کما رفت؛ تا جایی که دکترها گفتند دیگر برنمیگردد اما خداوند توفیق داد تا ایشان به جهادشان ادامه بدهد. از سال 92 هم که ماجرای جنگ سوریه بالا گرفت، ایشان خیلی تلاش میکردند تا به عنوان مدافع حرم راهی زینبیه شوند و میگفتند که احساس میکنم دفاع از حرم عمه سادات خیلی ارج و قرب بالایی دارد اما مسئولین مخالفت میکردند و گفتند که ما در تهران بیشتر به شما نیاز داریم. البته ایشان از قبل هم در سیستان و بلوچستان فعالیت داشتند.»
وی اضافه کرد: «ایشان هم استخاره کردند و خداوند وعده صبر و باز شدن یک جایگاه جدید به ایشان دادند. تا اینکه یک روز وقتی برای برخی از دوستانشان درباره نارحتی از ممانعت اعزام به سوریه حرف میزدند، این بحث شد که صبر کن که ماجرای جبهه عراق در پیش است. همین مساله باعث شد که خیلی خوشحال شوند و آن روز بعد از اینکه از نماز جمعه به خانه آمدند، شیرینی خریدند و من را بیرون بردند و گفتند که من دارم میرم و میخواهم خاطره خوبی در این روزهای آخر برای شما باقی بماند. من خیلی بهم ریختم ولی جلوی ایشان بروز ندادم. آقا مهدی ابتدا به بهانه زیارت حرم سیدالشهدا به کربلا رفتند. البته ما میدانستیم که ایشان ذهنیتی برای حضور در عراق دارند؛ برای همین مادرشان لحظه خداحافظی گفتند که نباید همینطوری با یه بمبگذاری کشته شوی! باید بروی و آنها را بکشی و نهایتا بعد از آن شهید شوی. یعنی پسرشان را کاملا میشناختند.»
مادر شهید هم با تایید این مساله گفت: «پاره تنم را فدای امام حسین(ع) کردم. فقط به حرف که نیست؛ باید روحمان را خرد کنیم و بچهمان را فدای امام حسین کنیم. لفظی که نیست، باید دلی باشد. دعا کردم که دشمنان را بکشد و نهایتا هم در خون خودش غلت بخورد. البته یادآوری خاطرات خیلی سخت است؛ چون مهدی خیلی برای من عزیز بود. حضرت آقا میفرمایند شهدا عزیزترین هستند، دقیقا همانطور است.»
عاشقانههای شهید نوروزی با همسرش در مرز مهران
سپس همسر شهید نوروزی به روایت جزئیات اعزام مهدی به عراق پرداخت و گفت: «بعد از اینکه ایشان به زیارت سیدالشهدا رفتند، دو سه روز بعد تماس گرفتند و گفتند که به قافله پیوستند و در سامرا ماندند. البته بعد از 24 روز با فشار خیلی از مسئولین برگشتند. البته من قشنگ فهمیدم که از همه چیز دل بریده است. برای من تعریف میکرد که یکبار وقتی در محاصره ببودند، شروع به خواندن دعای علقمه کردهاند و ناگهان دلش برای محمدهادی تنگ شد. به خودم گفتم یکبار دیگر برمیگردم و اینها را میبینم و دوباره برمیگردم. برای همین اربعین 93 ما با هم پیادهروی نجف تا کربلا را رفتیم؛ چون میگفت وقتی بدون تو میروم حس میکنم امام حسین(ع) جواب سلام من را نمیدهد. در طول سفر هم خیلی تلاش کرد که به ما خوش بگذرد. نهایتا ما را تا مرز مهران بدرقه کردند و خودشان به سامرا رفتند. ما هم به کرمانشاه رفتیم و نهایتا به تهران برگشتیم.»
وی اضافه کرد: «در بین راه رسیدن به مهران، وصیت میکردند و در عین حال من را هم دلداری میدادند که مثلا برمیگردم و برایت خانه میخرم و این مسائل. وداع عجیبی بود. ایشان انگار میدانستند که دیگر برنمیگردند. من را در آغوش گرفتند و پیشانی من را بوسیدند. محمدهادی خواب بود؛ وقتی بغلش کرد و بوسید، گفت که نمیخواهم بیدارش کنم ولی من اصرار کردم که حتما پدرش را ببیند و آخرین جملهای که گفت این بود که «بابایی خداحافظ...» و گریه عجیبی کرد. انگار بچه کاملا میفهمید از پدر جدا میشود. تا چند وقت بعد هم بیتاب پدر بود و همیشه تلفنی که صحبت میکرد، برای بابا گریه میکرد.»
همسر شهید تاکید کرد: «همان موقع خیلیها زخم زبان میزدند که چرا زن و بچهاش را رها کرده و رفته! ایشان هم خیلی ناراحت میشدند ولی میگفتند خدا شاهده که من اذیت میشم که از پیش شما میرم ولی زن و بچه شیعیان را دارن به اسارت میبرند و من نمیتوانم بی تفاوت باشم و صبح تا غروب در اداره باشم و هیچ دغدغهای نداشته باشم. یک روز قبل از شهادت ایشان با ما تماس گرفتند و گفتند که من امروز رو گذاشتم که کاملا در خدمت شما باشم. همچنین گفتند که میخواهم بیایمف اگر چیزی نیاز دارید بگید تا برایتان بگیرم. نهایتا هم گفتند که میخواهم غسل شهادت کنم. البته چون ایشان همیشه غسل شهادت میکردند، من زیاد نگران نشدم ولی خودشان میدانستند که عملیات در پیش دارند. تاکید هم میکردند که فقط خودم درباره عملیات اطلاع داشته باشم. دلشوره داشتم در تمام این دوران و با نذر و نیاز پیش رفتم.»
وی درباره لحظه شهادت همسرش نیز گفت: «آقا مهدی خیلی پیشرو بودند و آن روز در عملیات هم خیلی جلو میروند. ایشان به همراه دوستشان با شجاعت تمام خودشان را به دشمن نزدیک میکنند و نهایتا در درگیری تن به تن، تیر به سمت راست قلب ایشان اصابت میکند. کسی هم نبوده که ایشان را به عقب برگرداند و خونریزی شدیدی داشتند. نهایتا تا آخرین تیر اسلحطه مبارزه میکنند و بعد به شهادت میرسند.»
جوانان بنیهاشم...
مادر شهید نوروزی هم آخرین تصویر از لحظه وداع با مهدی را روایت کرد و گفت: «وقتی آخرین بار از کربلا برگشتیم، دم مرز مهران به خودم گفتم که مهدی دیگر برنمیگردد؛ برو خوب نگاهش کن. همانجا با اشک و دلتنگی زیادی نگاهش کردم و همانجا «جوانان بنی هاشم...» را روضهخوانی کردم و دیگر او را ندیدم؛ انگار داشت پرواز میکرد. بعد از آن هم وقتی در سامرا بود و ما تماس میگرفتیم، همیشه میگفت من در خدمت حکیمه خاتون و امام هادی(ع) هستم. پیکرش را هم اولین بار در معراج شهدای تهران دیدم.»
در بخش پایان برنامه هم، پدر شهید ستاری در پاسخ به سوال مجری درباره نحوه پذیرش شهادت فرزندشان گفت: «اولش خیلی سخت بود ولی وقتی خوابهای زیادی دیدم و جایگاه رفیع ایشان را فهمیدم، قابل تحمل شد.»
مادر شهید ستاری هم گفت: «احساس خسارت که نیست، احساس سود هم هست. من همیشه شهادت را برای خودم و فرزندانم میخواستم. در قنوت نماز میگفتم و منتظر چنین چیزی بودم و قسمت علیرضا هم این بود؛ مخصوصا در دو ماه آخر که در بیمارستان بستری بود و از طریق لوله نفس میکشید. در همان ایام همیشه دستانش را بالا میبرد و میگفت خدایا شکرت. یکبار هم برایم نوشت که مامان، نادعلی داری؟ - چون نمیتوانست حرف بزند – من همراهم داشتم و به او دادم. وقتی دید، اشک ریخت و ما چشم در چشم شدیم و اشکش را به عنوان یک سادات و جانباز راه خدا به صورتم مالیدم. این آخرین دیدار من با سیدعلیرضا بود.»
نهایتا قسمت پایانی این برنامه با پخش نماهنگی از سخنان رهبر انقلاب درباره حماسه 9 دی و همچنین یک سرود انقلابی به پایان رسید. گفتنی است ویژهبرنامه «عبور از غبار» از روز سهشنبه، ۸ دیماه، به مدت ۳ شب پیش از بخش خبری ۲۰:۳۰ (ساعت ۱۹:۴۰) به روی آنتن شبکه دوم سیما رفت.