حامد طوني |
يكي از اين پاسخها نظريه «پلوراليسم ديني» است كه توسط «جان هيك» فيلسوف دين برجسته قرن اخير مطرح شده و دكتر عبدالكريم سروش با الگوگيري از آن، بومي شده اين نظريه را در فضاي فكري كشور طرح كردهاند. اما در تبييني كه آقاي سروش از اين نظريه داشتهاند، اشكالات زيادي به چشم ميخورد. آنچه هدف از نگارش اين نوشتار است، پي بردن به مغالطات آشكار و نهاني است كه در اثبات و تبيين كثرتگرايي ديني از آقاي سروش در كتاب «صراطهاي مستقيم» به رشته تحرير درآمده است. در شماره پيشين صفحه انديشه (يكشنبه گذشته)، به تبيين چهار مغالطهاي كه در دو برهان ابتدايي اين كتاب آمده بود پرداختيم و در اين شماره به سه مغالطه و يك تناقضي كه در برهانهاي سوم و چهارم ايشان مضمر است، ميپردازيم. اميد اينكه با آشنايي هرچه بيشتر جامعه علمي با انواع مغالطات، فرهنگ خردورزي و تفكر انتقادي به سپهر حاكم بر جامعه فكري و علمي كشور مبدل شده و زمينه سوء فهمهاي شبه علمي برطرف گردد.استدلال سوم: شعر مولانا
* مغالطه تفسير نادرست
تعريف مغالطه: اين مغالطه مربوط به نقل و بازگو كردن گفتار، نوشتار يا رفتار ديگران است. در اين نوع از مغالطه، مغالطهكننده بدون تصرف در اصلِ متن منقول، از توجيه و تفسيري به خلاف مقصودِ عبارات منقول، استفاده كرده و ضمن تفسير به راي، به مقصودي مغاير با منظور اصلي نگارنده تكيه كرده و بر آن استدلال و احتجاج كند. (خندان، مغالطات: صص 107_108)
بيان صراطهاي مستقيم: آقاي سروش برهان سوم خود را با ابياتي از مثنوي مولوي آغاز كرده و سپس به تفسير آنها ميپردازد. آنچه در زير ميآيد تقريبا تمام آن چيزي است كه ايشان به عنوان مبناي سوم پلوراليسم ديني مطرح ميكنند:
«چون كه بيرنگي اسير رنگ شد/ موسيي با موسيي در جنگ شد
چون به بيرنگي رسي كان داشتي/ موسي و فرعون دارند آشتي
يا نه جنگ است اين براي حكمت است/ همچو جنگ خرفروشان صنعت است (مثنوي، دفتر اول، ابيات 2471، 2472، 2479...)
. . . اين طريقه كه طريقه سومي براي فهم و هضم كثرت فِرَق است جنگ ميان موسي و فرعون را از يك نظر جنگ جدي ميبيند و از نظر ديگر نوعي بازي زرگري (جنگ خرفروشان) و نعل وارونه زدن و لعب معكوس كردن براي سرگرم كردن ظاهربينان و در نهايت القاي حيراني و بازنهادن مجال براي رازدانان و باطن بينان تا بياعتنا به اين نزاع، گنج مقصود را در ويرانههاي مغفول بيابند...
آنچه تو گنجش توهم ميكني/ زان توهم گنج را گم ميكني (مثنوي، دفتر اول، بيت 2480)
اين نظر البته نزاع فرق و اديان را جدي ميگيرد، لكن معني و غايت آن را بيرون از نزاع ميداند، نه پيروزي يكي بر ديگري، و چنين ميآموزد كه از اين تعدد و تفرق، درس ديگري بايد گرفت و آن اين است كه هر جا در جهان تزاحمي است، براي پوشاندن سري و گوهري است و خردمند رازدان آن است كه فريفته نشود و در حالي كه ديگران مشغول نزاعند، او دست به كار برداشتن گنج و گشودن سرّ و ربودن گوهر گردد.
در ميان جبري و اهل قدر/ همچنان جنگ است تا حشراي پدر
ذوق در غم هاست پي گم كردهاند/ آب حيوان را به ظلمت بردهاند
بلبلانه نعره زن بر روي گل/ تا كني مشغولشان از بوي گل» (سروش، صراطهاي مستقيم: صص 26_24)
روشن است كه عبارات سطور فوق را نميتوان يك استدلال فلسفي دانست، چراكه نگارنده محترم در آنها صرفاً به ارائه تعدادي از ابيات مثنوي مولوي و تفسير خود از آنها پرداخته است. با اين حال بايد گفت تفسير ارائه شده نيز مقصود اصلي جناب مولانا نبوده و اين تفسير مبتني بر پيش فرضهاي نگارنده صراطهاي مستقيم است. براي توضيح و روشن شدن اين سوءتفسير، ذكر مقدماتي هر چند كوتاه لازم است.
از نظر مولوي و بسياري از عرفا، عالمي كه در آنيم عالمي است كه در آن وحدت به كثرت رسيده و وجودات متكثر در اين عالم تجلياي است از وجود واحدِ حق تعالي. كثرتِ اين عالم از اين منظر، كثرتي اصيل نبوده و نه پيش از اين عالم وجود داشته و نه پس از آن خواهد ماند. از منظر ايشان، با آغاز اين دنيا وحدت به كثرت رسيده و با پايانش كثرت به وحدت خواهد رسيد. تعبير ديگري كه در بيان همين مقصود ميان عرفا رايج است اينكه با آغاز اين دنيا، عالم بيرنگي (وحدت) به عالم رنگها (كثرات) تبديل شده و انسان در عالم رنگها و كثرات قرار گرفته است. بنابراين از منظر ايشان، مقام رنگها مقامي اين دنيايي است و كنايه از بروز وحدت در كثرت. و در مقابلِ آن، مقام بيرنگي مقامي است آن دنيايي كه در آن كثرات به وحدت ميرسند و مقيدات و تعينات، به مطلقات و لاتعينات ميرسند. پس از طرح توضيحات كوتاه و لازمِ فوق به شعر جناب مولوي برميگرديم. مولانا در اين اشعار به تحليل نزاع موسي(ع) و فرعون ميپردازد و ميگويد اگرچه اين جنگ در عالم رنگها محقق است، از منظر عالم بيرنگي اين نزاع و اين كثرت، كثرتي اصيل نيست. چراكه در آن دنيا ديگر دوگانگي و كثرتي نيست و با رسيدن به مقام بيرنگي و غرقه در وحدت شدن ديگر نزاعي در ميان نيست چراكه جز حق تعالي هيچ است و همه، اوست. بنابراين روشن است كه در مقام رفض و بيرنگي، جنگ حضرت موسي(ع) و فرعون بيمعناست، چراكه در آن نه كثرتي است و نه موضوع و جدل و طرفيني براي نزاع.
با اين توضيحات روشن است كه تفسيرِ پلوراليستي آقاي سروش از اين ابيات تاويلي ناصواب است. چراكه جنگ موسي(ع) و فرعون به مقام رنگها برميگردد و محل بحثِ تحليل مولانا مقام بيرنگي و وحدت است، نه عالم كثرات و رنگها؛ حال آنكه آقاي سروش به تحليل اين اشعار در عالم رنگها و كثرات ميپردازد.
با توجه به ديگر ابيات مولانا درباره فرعون، اين برداشت ناصواب آقاي سروش بيش از پيش روشن ميشود. براي نمونه؛ ميدانيم كه ازنظر مولوي و بسياري از عرفا، اوج سلوك عرفاني و گوهر دين در «تجربه وحدت عرفاني» و تجربه عرفاني «انا الحق شدن» است. اما نكته اينجاست كه نزد او بين «انا الحق» گويي منصور حلاج و «انا الحق» گويي فرعون، اختلاف آن چنان است كه يكي شايسته رحمت الله است و ديگري شايسته لعنت الله!
گفت فرعون انا الحق، گشت پست
گفت منصوري اناالحق و برست
آن انا را لعنت الله در عَقِب
وين انا را رحمت الله اي محب (مثنوي، دفتر پنجم، ابيات 6_2035)
مغالطه استناد بياستدلال و توسل به شعر
تعريف مغالطه: مغالطه استناد بياستدلال، زماني رخ ميدهد كه در بحثي استدلالي و احتجاجي، صاحب دعوي به جاي استدلال و برهان و علت بر مدعاي خود به سخن حكيمان و بزرگان توسل كند. مغالطه توسل به شعر، نيز زماني رخ ميدهد كه نويسنده جاي برهان و استدلال و علت بر صحت مدعاي خويش، با تكيه و توسل به شعر و نظم، دعوي مورد بحث را مقبول و موجه جلوه دهد.
روشن است كه پذيرش سخن هر كس منوط بر استدلال و برهان است و استناد بياستدلال به سخن حكما و بزرگان ملازم با صحت و اصالت آن اقوال نيست. مگر اينكه اين استناد به نص قرآن و قول عترت (كه ثقلينند) صورت پذيرد كه در آن صورت حجت است، چراكه كمال و بينقصي قرآن و عصمتِ عترت نيز به حكم عقل و استدلال قابل اثبات است.
درباره بيان صراطهاي مستقيم: آنگونه كه پيشتر آمد در برهان سومِ آقاي سروش بر پلوراليسم ديني استدلال و برهاني ذكر نشده و ايشان در يكي از با اهميتترين مسائل و موضوعات روز فلسفه دين بدون تكيه بر دليل يا علت، مدعاي خود را با توسل به اشعار جناب مولانا مقبول جلوه دادهاند. اما نگارنده صراطهاي مستقيم در برهان سوم خود، بدون ارائه دليل و علت مقنع، به توضيح ابيات و اشعار جناب مولانا پرداخته و در اين برهان دو صفحهاي سه بند از اشعار ايشان را ذكر كردهاند. روشن است كه اين برهان مادامي قابل پذيرش است كه متكي به براهين عقلي يا نقلي بوده و توضيح اشعار مولوي نهايت فايدهاي كه دارد اين است كه بگوييم او چنين عقيدهاي داشته است. بنابراين نفس ارجاع پلوراليسم به اشعار مولوي موجب اثبات آن نبوده و در مباحث علمي با صرفِ استناد به رأي شخصي نميتوان حكمي كلي و جهانشمول اخذ كرد. باري نگارنده اين سطور بر اين دعوي است كه پلوراليسم ديني نزد مولوي مقبول نبوده و ايشان به تصريح در مقابل اديان مسيحيت و يهود و زرتشت و. . . موضعگيري كرده و دعاوي ايشان را ناصواب ميشمارد. وقتي حساب اديان ابراهيمي چنين باشد، دينوارههاي متعدد و متكثر امروزي كه جاي خود دارند. البته با توجه به استنادات آقاي سروش به ابيات مولانا انشاءلله در شمارهاي نزديك راقم اين سطور به نقد تفصيلي اين ديدگاه با تكيه بر نص صريح ابيات مثنوي معنوي خواهد پرداخت.
نكته جالب توجه در اينجا اين است كه اين استناداتِ بدون استدلال در حالي انجام شده است كه خود آقاي سروش در همين مقاله ميگويند: در معرفت ديني، همچون هر معرفت بشري ديگر، قول هيچ كسي حجت تعبدي براي كس ديگر نيست. و هيچ فهمي مقدس و فوق چون و چرا نيست. . . » (سروش، صراطهاي مستقيم: ص6)
استدلال چهارم:غرقه شدن حقايق در يكديگر
*مغالطه «تكرار»
تعريف مغالطه:«در حالت عادي و طبيعي و به مقتضاي روش معقول و منطقي انتظار ميرود كه براي بيان هر مدعايي، يك بار آن را بيان كنند و سپس براي اثبات آن، دلايل و براهيني ارائه ميشود، اما مغالطهاي كه در اين رابطه امكان وقوع دارد اين است كه شخصي براي تأثيرگذاري كاذب بر مخاطبان و به جاي دليل آوردن براي اثبات يك مدعا تنها به تكرار آن بپردازد. . . از نظر منطقي شكي نيست كه تكرار مدعا، هرگز جانشين دليل و برهان براي آن نخواهد شد؛ اما بايد اعتراف كرد كه تكرار آن از لحاظ رواني چند اثر دارد كه در روانشناسي تبليغات (Propaganda) از آن سخن ميگويند. » (خندان، 1392: 137_138)
بيان صراطهاي مستقيم: آقاي سروش، دليل چهارم خود بر اثبات پلوراليسم ديني را نيز با اشعار مولوي آغاز ميكند و اين اشعار را حاقّ نظر مولوي ميشمارد؛ اينكه:
بل حقيقت در حقيقت غرقه شد/ زين سبب هفتاد بل صد فرقه شد (مثنوي، دفتر ششم، بيت 1639)
آقاي سروش در ادامه اين برهانِ خود بر اثبات پلوراليسم ديني، بدون طرح استدلال و استنتاجي چنين ميگويند:
«سر فرقه فرقه شدن مذاهب و بل تعدد و تكثر اديان. . . غرقه شدن حقيقت در حقيقت [است]» (سروش، صراطهاي مستقيم: ص 26)
و «تراكم حقايق و درهم رفتنشان و حيراني در مقام گزينش از ميان اين حقايق است كه تنوعهاي اصيل و اجتنابناپذير را سبب ميشود.» (سروش، صراطهاي مستقيم: ص 27)
و:«اين نكته را بايد به گوش جان شنيد و تصوير و منظر را بايد عوض كرد و به جاي آنكه جهان را واجد يك خط راست و صدها خط شكسته ببينيم، بايد آن را مجموعهاي از خطوط راست ديد كه تقاطعها و توازيها تطابقهايي با هم پيدا ميكنند: بل حقيقت در حقيقت غرقه شد. » (سروش، صراطهاي مستقيم: ص 27)
و نيز:«اما كثرت حقايق و در هم تنيده بودنشان، ناچار بدين تفرق راه گشودهاند و دامن زدهاند و تنها راه نفي كثرت، راززدايي از واقعيت و ساده كردن آن است كه آن هم عين ساده لوحي است.» (سروش، صراطهاي مستقيم: ص 28)
اما روشن است كه همه عبارات فوق، صور مختلفي از بيان امري واحدند كه در پي يكديگر با بيان و ادبيات متفاوت در تكرار موضعي واحد آمدهاند. امري كه شايد مخاطبِ مبتدي در بدوِ مطالعه اين استدلال متوجه آن نشود، چراكه اين مغالطه در پسِ ادبيات شيواي آقاي سروش پنهان مانده و پرده برداري از آن با گذر از بندِ الفاظ و بيانهاي مختلفي ممكن است. بنابراين در همه اين عبارات كه تقريباً نيمه اول استدلال چهارم آقاي سروش بر حقانيت اديان را تشكيل ميدهند، حكم و نتيجه به عنوان پيش فرض پذيرفته شده و با بيانهاي مختلفي به تكرار آن موضع پرداخته شده است. حال آنكه آن موضع، همان محل اصلي نزاع است! و اين چيزي جز «مغالطه تكرار» نيست. البته آقاي سروش پس از طرح بيانهاي فوق از در هم تنيدگي حقايق در يكديگر، تنها در دو سطر كوتاه در متن و سپس در پاورقي بر اين امر احتجاج ميورزد كه نكره بودن تعبير «صراط مستقيم» در بعضي آيات شريفه قرآن مؤيد مدعاي پلوراليسم است كه ارزيابي اين گفتار فرصتي مستقل و مستوفا ميطلبد.
تناقض در ميان برهانها
تناقض در اينجاست كه آقاي سروش در اين برهان نسبت ميان اديان را تباين ميدانند و از قياسناپذيري ميان اين اديان سخن ميگويند؛ اما در برهاني ديگر از همين كتاب قائل به اشتراكاتي ميان اديان ميشوند. با توضيح روشن ميشود كه ميان اين دو موضع تعارض و تناقض دروني وجود دارد. در سطور انتهايي اين برهان جناب سروش ميگويد:«پلوراليسمِ مثبت معنا و ريشه ديگر هم دارد و آن اينكه بديلها و رقيبهاي موجود... هر كدام از ويژگيهاي قياسناپذير با ديگري برخوردار است. مثل جوابهاي كثير و صحيح و ادغام ناپذير به سؤال واحد. تجربهها چون انواع و طبايع، واقعاً كثيرند يعني تباين ذاتي دارند، همچنين است تفاسير متون و غيره. » (سروش، صراطهاي مستقيم: صص 8_27) امتساك به «قياس ناپذيري» و تأكيد بر «تباين ذاتي» تجربهها و تفاسير ديني براي اثبات پلوراليسم ديني ناصواب است، چراكه روشن است ميان تجربههاي اديان و تفاسير گوناگونِ مذاهب، نقاط اشتراكي هست. حال آنكه قياسناپذيري و تباين ذاتي، به معناي عدم وجودِ هيچ نقطه مشترك واحدي بين اديان است. علاوه بر ناصوابي سخن آقاي سروش، اين موضع در تعارض و تناقض با بعضي مواضع ديگر ايشان در باب اشتراكات اديان است: «در متون تعليمي و وحياني هر يك از اين سه دين جملاتي ميتوان يافت بدين مضمون كه: هر چه بر نفس خويش نپسندي، نيز بر نفس ديگري مپسند.» (سروش، صراطهاي مستقيم: ص 20) بنابر اين آقاي سروش در جايي به تباين ذاتي اديان قائلند و در جايي ديگر از اشتراكات اديان سخن ميگويند. در اينجا به روشني تناقض ديده ميشود؛ مگر اينكه مراد آقاي سروش از واژههاي «قياسناپذيري» و «تباين ذاتي» چيزي غير از آن چيزي باشد كه تا كنون در كتب فلسفي آمده است!
اين نوشتار در شمارههاي بعد ادامه خواهد داشت؛ انشاءالله