کد خبر: 490966
تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۳۹۱ - ۰۶:۴۵
به انضمام تبارشناسي بادها از «باد غبغب و گلو» تا «باد – حباب‌هاي اقتصادي» و اولئك كالانعام بل‌هم اضل
آيدين تبريزي | آن پيرمرد وقتي ترس آن دختر از سگ را ديد با لحني آرام و موقر برگشت به سمت ما و آن دختر و گفت: «از آدم‌ها بترس نه از سگ‌ها» و البته بلافاصله گذاشت و گذشت و لابد فرصت يا حوصله نكرد جمله‌اش را بيشتر باز كند و بگويد البته نه از همه آدم‌ها اما از خيلي آدم‌ها بايد ترسيد.
دو: «خريت هم حدي دارد، يعني كه بايد عاشق شد» اين جمله را كنفسيوس حكيم در رساله «حمار العشق و قمار العيش» گفته و عمرش كفاف نداده كه لايه‌هاي دروني‌تر رابطه «عشق» و «خريت» و حدود و ثغور اين دو را خوب واكاوي كند.
سه: «هر چه گويم عشق را شرح و بيان / چون به عشق آيم خجل باشم از آن» واقعاً هم خجالت دارد، يعني وقتي آدم اين عكس خرهاي نازنين دركه و اين بيت را از مولانا را كنار هم مي‌گذارد مي‌بيند خجل بايد بود وقتي مي‌خواهي درباره كيفيت عشق ناب و بي‌حاشيه حرف بزني از همه گزينه‌ها برسي به خر! يعني خجالت دارد مجبور شوي عكس اين دو خر را كه عاشقانه و زيبا به هم نزديك شده‌اند اما تا حد امكان رعايت فاصله‌ها را كرده‌اند، چاپ كني و يك جوري راهنما بزني كه حواستان باشد اين دو خر عاشق هستند، يعني چه؟ يعني حواستان باشد خرها در عشق از ما جلو نيفتند.
چهار: «خر بود و به سبزه نيز آراسته شد»، گفتم رعايت فاصله، مي‌دانيد همين رعايت فاصله، چه دنياي شگفتي دارد؟ و مي‌دانيد اگر آدم دقيق به فيگورهاي اين دو خر نگاه كند اين شعر را عميقاً فهم و هضم مي‌كند كه چرا «و عشق صداي فاصله‌ها است، صداي فاصله‌هايي كه غرق ابهامند».
به اين دو خر دقيق نگاه كنيد، اجازه بدهيد آرامشي كه در كالبد اين دو خر وجود دارد وارد فضاي ذهن‌تان شود.
ترديد نكنيد اين دو خر رابطه «عشق» و «صداي فاصله‌ها» را فهميده‌اند، حتم بدانيد اگر آن خر بيرون از حصار اين نكته ظريف و دقيقه را فهم نكرده بود شروع مي‌كرد به بي‌تابي، مثل روغن در ماهيتابه جلز و ولز مي‌كرد، لگدپراني صادر مي‌كرد و چه بسا همه آن بلوك‌ها كه كالبد مرز و فاصله‌اند منتظر يك لگد از جانب خر باشند. اما خر عاشق فهم كرده كه «عشق صداي فاصله‌ها است» پس بلوك‌ها بايد بمانند تا خري كه صورتش درست مثل يك عروس در توري فنس پنهان شده، امنيت عشق را بفهمد و تجربه كند.
پنج: اگر از من مي‌پرسيد، من اين تصوير ناب و نجيب و دوستي‌داشتني را به همه ديوانه‌بازي‌هاي ساديتي و مازونيستي مجنون كه متأسفانه در ذهن خيلي از ماها به قله عاشقي تبديل شده، ترجيح مي‌دهم. البته اعتراف مي‌كنم هيچ تخصص و ادعايي در «خرشناسي» ندارم و واقعاً دستم از خرشناسي خالي است، از بس كه خرها رمز و راز دارند.
شش: هفته پيش پنج نفري به همراه ايزد مهرآفرين، صالح سليماني، احمد محمدتبريزي و حسن فرامرزي رفته بوديم دركه، باز اين دوربين بازي فرامرزي، اعصاب و روان همه را يك ور كامل شخم زد. واقعاً خيلي حرف است ۶هزار فريم از خرها عكس بگيري اما يك بار هم تعارف خشك و خالي نكني كه ۶ هزار فريم از خرها عكس گرفتيم، ‌حالا يك فريم هم از شما بگيريم، حداقل اجازه نداد كنار خرها بايستيم و به اين بهانه عكس بگيريم، ‌اما هر خري كه سر راهش سبز شد، انگار كه يك شخصيت مهم و بين‌المللي گير آورده، چسبيد به پوزه خرها تا ژست دلخواه و عاشقانه‌اي كه مي‌خواست از خرها بگيرد. من كه فكر مي‌كنم در عمرش كسي را آنقدر جدي مورد التفات قرار نداده بود، از بس كه آن خر بيرون از حصار را نوازش كرد.
هفت: آن روز صبح رفته بوديم دركه، مثلاً كمي حال و هوايمان عوض شود اما همه‌اش تا غروب به خربازي فرامرزي گذشت. يعني فكر مي‌كرديم اين طور نبوده و دستاوردهاي ديگري هم داشته‌ايم اما شب كه به خانه‌هايمان رسيديم و كمي حالمان جا آمد، ‌احساس كرديم دنبال پروژه خربازي فرامرزي افتاده بوديم.
هشت:‌ شك نكنيد وقتي مولانا مي‌سروده كه «هر چه گويم عشق را شرح و بيان / چون به عشق آيم خجل باشم از آن» نيم نگاهي به اين عكس دركه انداخته بود. نخنديد! امكان ندارد آدم بدون اينكه خرشناس باشد، آدم‌شناس شود. نخنديد و نگوييد چطور ممكن است مولانا اين عكس را ديده باشد؟
زبان من مو درآورد از بس گفتم زمان زير پاي عارفان علف خرس هم نيست، زمان براي پروانه‌اي كه از پيله‌اش بيرون آمده، چه معني‌اي دارد.
نه: به قول ايزد مهرآفرين، در قوطي فلسفه را باز نكنيم و وارد عشق خري خودمان شويم.
دقت كنيد! چقدر اين خرها موجودات نازنين و رامي هستند.
واقعاً «رام» و «اهلي بودن» - جان جدتان ياد شازده كوچولو نيفتيد، من تهوع مي‌گيرم تا مي‌گويي «اهلي شدن» همه ياد شازده كوچولو مي‌افتند – كم رازي است؟
كاش همين «من‌هاي مدعي» به اندازه يك هزارم خرها راز «رام بودن» را فهميده بودند. توجه كنيد كه باد غبغب‌ها چه بر سر ما مي‌آورد، اين بادها را كم در دماغ و زير پوست و رگ و ريشه آدم‌ها مي‌رود دست‌كم نگيريد.
گاهي مي‌بيني يك باد بي‌موقع و خارج از موضع مربوطه، تاريخ و فرهنگ يك كشور را به باد مي‌دهد. الان اگر دقت كنيد متوجه مي‌‌شويد ما هر چه مي‌كشيم از بادها و هر چه بادابادها مي‌كشيم.
آدمي كه باد دارد، به هر كجا كه برود باد مي‌كارد، به هر چيزي كه دست بزند، پشت هر ميزي كه بنشيند و هر مسئوليتي كه به عهده بگيرد به دو ثانيه نمي‌كشد كه آن مسئوليت و ميز را هم باددار مي‌كند، ‌هر چه باداباد مي‌كند. يعني اين طور نيست كه يكي باددار باشد و بگويد خب! بادهايم را در كارم دخالت نمي‌دهم. مثلاً به منشي‌اش بگويد اين بادهاي مرا بگير، من فيس‌ام بخوابد، بعد بروم پشت ميزم بنشينم. آدم وقتي باددار باشد، تا قلبش مي‌شود باد، نه اينكه زير چشمانش باد بيفتد، اصلاً تخم چشمانش مي‌شود باد، عنبيه‌‌اش مي‌شود باد، شبكيه‌اش مي‌شود باد، قرنيه‌اش مي‌شود باد، خودكار كه دست بگيرد و امضا كند، امضايش مي‌شود باد، امضايش مي‌شود هر چه باداباد.
ده: كنفسيوس حكيم جايي گفته است «اگر مي‌خواهيد خوشبخت شويد اول مسئله‌تان را با بادها حل كنيد» با همه بادها،‌ بادهاي درون، بادهاي بيرون – گرچه سر‌منشأ بادهاي بيرون هم بادهاي درون هستند – بادهاي اقتصادي، بادهاي سياسي، بادهاي فرهنگي، بادهاي بين‌الملل... مثلاً يك‌هو مي‌بيني بادي مي‌آيد و طفلك بيچاره مردم صف مي‌كشند در صف سكه، بادي مي‌آيد مردم صف مي‌كشند در صف دلار، چه كسي اين صف‌ها را مي‌سازد؟ عمه من كه نمي‌سازد، اين صف‌ها را باد درست مي‌كند، يعني باد مي‌نشيند پشت چرخ خياطي و باد مي‌دوزد.
حباب درست مي‌كند، آن وقتي مي‌بيني بورس شده حباب، سكه شده حباب، ارزش شده حباب، پس نگوييد پيف پيف! جلوي دماغ‌تان را هم نگيريد، فعلاً زندگي ما افتاده به دست بادها تا از كجا به كجا بوزند و از چه موضعي به چه موضعي!
يازده: مي‌بينيد؟ آدم مي‌خواهد كمي با اين دو خر نازنين كه وجودشان پر از آرامش است و هيچ كدام از آن استرس‌هايي كه ما به دست خودمان، جان‌مان را با آنها مچاله مي‌كنيم ندارند، خلوت كند و كمي در معناي عشق و عاشقي غور كند مي‌بيند بادها آمده‌اند و عنانش را گرفته‌اند و دوباره از كوه و آرامش‌اش برده‌اند آن پايين، در شلوغي و كثيفي متن روابط خودخواهانه آدم‌ها و بادي كه يك وقت صورتش مي‌شود سكه،‌ يك وقت صورتش مي‌شود ارز، يك وقت صورتش مي‌شود جنگ مديران.
دوازده: «آدم واقعاً بايد خر باشد كه بفهمد عشق چيست؟» چقدر نكته‌هاي بديع و نو در اين جمله كنفسيوس حكيم خطاب به نوه پيش‌دبستاني‌اش در مهد كودك چينگ چانگ چونگ وجود دارد.
درست است كه هفته پيش فرامرزي، ‌دركه را بر ما حرام كرد و ۶ هزار فريم از خرها عكس گرفت، انگار كه ما چهار نفر آن طرف‌ها باد بوديم، اما انصاف بدهيم اين خربازي‌‌ها خالي از دستاورد هم نبود.
به نظر من گاهي آدم‌ها بايد سكوت كنند، ‌اصلاً يك خر را بياورند سركلاس، نيازي نيست كه آدم هميشه سرش در كتاب‌ها باشد، خيلي از تئوري‌ها و نظريه‌هاي روانشناختي و رفتارشناسي و تحليل‌هاي جامعه‌شناختي را مي‌شود از خرها هم ياد گرفت. يعني مثل كلاس نقاشي كه يك گلدان يا تنگ ماهي يا هر چيز ديگري را مدل نقاشي مي‌كنند خر را به عنوان مدل رفتار بياورند سر كلاس و از دانش‌آموز و دانشجو بخواهند دقيق شوند در رفتار يك خر، ‌ببينند آيا يك خرقلب كسي را مي‌شكند؟ توهين مي‌كند؟ دروغ مي‌گويد؟ به‌كسي وعده واهي مي‌دهد؟ اما چه شده است كه گاهي آدم‌ها سقوط مي‌كنند تا «كالانعام بل‌هم اضل»؟

 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر