او كه از شاگردان مكتب استادمحمدتقي شريعتي و دوستان و معاشران ديرين آيتالله خامنهاي و دكتر علي شريعتي است، از چهرههاي ماندگار اين مرزوبوم است. در مسافرت اخير به مشهد، چندباري به محضرش راه يافتم كه آنچه پيش روي داريد نتيجه يكي از اين محافل انس است. عمرش دراز و توفيقش مستدام باد.
در زمينه آرمان و ايمان فردوسي، ما شاهد دو گرايش آشكار هستيم. يكي گرايش ايرانگرايي افراطي كه فردوسي را كلاً متعلق به قلمرو ايران پيش از اسلام و صرفاً مداح اسطورههاي تاريخي ايراني تلقي ميكنند. گرايش دوم هم ضمن تأكيد بر اينكه فردوسي مدحكننده اسطورههاي كهن ايراني و علاقهمند به آنهاست، در عين حال داراي ايمان و انگيزه ديني، اسلامي و شيعي هست. طبعاً نخستين سؤال ما اين است كه شما كدام فردوسي را به رسميت ميشناسيد و قبول داريد؟
بسماللهالرحمنالرحيم. قبل از اينكه وارد بحث ديانت و جهانبيني فردوسي بشوم، ابتدا به نكتهاي كه اشاره كرديد بهطور اجمال پاسخ ميدهم و آن مسئله گرايشهاي ملي فردوسي است، به هرحال او زبان سخنگوي ايرانيان باستان است و از افتخارات گذشته صحبت ميكند اما او در عين حال، انسان بسيار معتدلي است، ضمن اينكه به ايران علاقه دارد و به قولي ناسيوناليست(۱) است، ولي شوونيست(۲)، يعني ميهنپرست افراطي نيست. من اعتدال فردوسي را در جهانبيني خود، كه هم به وطن خود علاقهمند است و هم به دينش و در سراسر شاهنامه هم از هر دو بزرگداشتهايي دارد، منبعث از تربيت مذهبي و احساسات ديني فردوسي ميدانم.
اما براي ورود به بحث ديانت و جهانبيني فردوسي، با توجه به اينكه در مورد ديانت فردوسي، غير از آنچه كه من به عرض شما ميرسانم و به آن معتقدم و دليل دارم، نظريات ديگري به صورت افراط يا تفريط، مخصوصاً توسط خاورشناسان اروپايي هم ابراز شده است، به عنوان مثال چهرهاي نظير تئودور نولدكه(۳) كه يك خاورشناس آلماني است و اثري دارد به نام «حماسه ملي ايران» كه سالها قبل توسط« بزرگ علوي» به فارسي برگردانده شده است. اين مرد كه در دنيا به عنوان يك فردوسيشناس معرفي شده، در باره ديانت فردوسي مينويسد: «ما بايد اطمينان داشته باشيم كه فردوسي جداً هيچوقت معتقد به يك مذهب رسمي نبوده و مشكل ميتوان قبول كرد كه علوم و فضايل عصر خود، از جمله علوم ديني و فلسفه اسلامي را تحصيل كرده باشد و نكته جالب توجه اين است كه فردوسي با وجود آنكه كتابش پر از كارهاي خارقالعاده و پر از سحر و جادوست، باز هم علاقه دارد كه به امور عقلاني بپردازد». اين گفته اصلاً پايه ندارد. من از اين بُعد به خاورشناسان اعتقاد ندارم كه اينها واقعاً نميتوانند مثل يك ايراني مسلمان فكر كنند. اگر ميتوانستند فكر كنند، در اولين وهله، خودشان معتقد و مسلمان ميشدند. اين عده اصلاً شاهنامه را نفهميدهاند، چون در اين كتاب قدم به قدم ديانت فردوسي را ميبينيم، آن هم با توجه به اينكه فردوسي اين امتياز را دارد كه زندگي خود را بر سر اعتقادات مذهبياش گذاشت، اصلاً طرد شدنش از دربار سلطان محمود به خاطر شيعه بودنش بود كه با مذهب پادشاه وقت كه يك حنفي مذهب متعصب بود، سازگاري نداشت. واقعاً اگر كسي مختصر آشنايي با شاهنامه و آرمانهاي فردوسي داشته باشد و نيز مختصر اطلاعي هم از اسلام و اصول اعتقادي آن داشته باشد، با همين مطالبي كه با استناد به شاهنامه عرض ميكنم، دينداري فردوسي برايش كاملاً محرز ميشود.
من از اين بحث ساده شروع ميكنم كه اسلام راستين، نه هر اسلامي، تجليگاهش تشيع است. تشيع علوي كه ديانت فردوسي است، بر ۵ اصل استوار است: توحيد، نبوت، امامت، عدالت و معاد. بنابراين ما ضمن مطالعه شاهنامه و بُنمايههايي كه اين منظومه بزرگ از آنها تشكيل ميشود و باورمندي قهرمانان ايراني داستانهاي حماسي شاهنامه، ميتوانيم به اعتقادات سراينده اين مجموعه سترگ پي ببريم. ميدانيد كه قهرمانان شاهنامه مخصوصاً در دورههاي اساطيري، در سپاه اهورايي قرار دارند و دشمنان ايران كه برجستهترين آنها تركان هستند و جنگهاي متوالي بين ايرانيان و تورانيان درميگيرد، در سپاه اهريمني هستند. تمام اين قهرمانان آدمهاي موحدي هستند، يعني بُعد اصلي جهانبيني آنان اعتقاد به توحيد و خداست. مخصوصاً جهانبيني توحيدي كه خود منبعث از اعتقادگوينده و سازنده اين قهرمانان يعني شخص فردوسي است. اگر قهرمانان شاهنامه موحدند، به اين دليل است كه سراينده شاهنامه، موحد است، يعني به خداي واحدِ اسلامي كه از هر جهت كامل است و عقل و انديشه آدمي توانايي راه بردن به كنه ذات بيهمتاي او را ندارد، به شدت باورمند است. خداوندي كه به تعبير فردوسي، «خداوندِ هست و خداوندِ نيست/ همه بندگانيم و ايزد يكي است» و «كجا برتر است از زمان و مكان/ بدو كي رسد بندگان را گمان؟» ما اين اعتقاد را در تمام قهرمانان شاهنامه ميبينيم. پايه اول اسلام توحيد است. توحيد و معاد در بين اين ۵ اصل برجستگي خاصي دارند و سه اصل ديگر در ضمن و باتوجه به آن دو معنامي يابند. اولين بُعد فردوسي همان جهانبيني توحيدي است، مضموني كه ابيات زيبا و عميق شاهنامه با آنها شروع ميشود كه من تعدادي از اين ابيات را برايتان ميخوانم: «به نام خداوند جان و خرد/ كزين برتر انديشه برنگذرد/ خداوند نام و خداوند جاي/ خداوند روزيده رهنماي/ خداوند كيوان و گردان سپهر/ فروزنده ماه و ناهيد و مهر/ نيابد بدو نيز انديشه راه/ كه او برتر از نام و از جايگاه/ ستودن نداند كس او را چو هست/ ميان بندگي را ببايد بست/ خرد را و جان را همي سنجد اوي/ در انديشهي سخته(۴)، كي گنجد اوي/ بدين آلت راي و جان و زبان/ ستود آفريننده را كي توان؟/ به هستيش بايد كه خستو(۵) شوي/ ز گفتارِ بيكار يكسو شوي» تا ميرسيم به متن شاهنامه.
شاهنامه به ادوار سهگانهاي تقسيم شده است. آيا اين گرايش اعتقادي درهرسه بخش و به شكل همزمان جريان دارد؟
بله، شاهنامه را به سه دوره اساطيري، پهلواني و تاريخي تقسيم كردهاند. در سراسر شاهنامه كه من نمونههايي از آن را در اثبات جهانبيني توحيدي فردوسي ارائه ميدهم، اصل اول ديانت اسلام است. در سراسر هر سه بخشِ اين منظومه عظيم، اين اعتقاد در پندار و گفتار و كردار همه پهلوانان، بهويژه در حيات معنوي رستم ـجهان پهلوان شاهنامه و گل سرسبد قهرمانان آرماني شاهنامهـ به چشم ميخورد. اين پهلوان گذشته از تواناييهاي خارقالعاده جسمي و آشنايي به فنون رزمآوري، از سجاياي اخلاقي فراوان نيز برخوردار است و در تمام حيات معنوي او، روح توحيد و خداپرستي موج ميزند. او كه مثل اعلايي از تمام قهرمانان حماسهآفرين و نژاد ايراني شاهنامه است، در همه كارهاي خود، به ويژه به هنگام رويارويي با حريفان قوي و قدرتمنداني نظير ديو سپيد در جنگهاي مازندران و گرفتاري در دام جادوگراني چون زنِ جادو در خوان سوم و ديگر ديوان در خوان پنجم و خطرات خوان هفتم و خلاصه به منظور برون شدن از مشكلات زندگي، همواره از خداوند متعال استمداد ميجويد و پس از برطرف كردن موانع از سر راهش و پيروزي بر دشمن، نظير بندگان مخلص شكرگزار در پيشگاه خداوند به خاك ميافتد و سجده شكر به جا ميآورد و سپاهيان ايران را به اين كار پسنديده تشويق ميكند. در اين موارد مثالهاي فراواني داريم، اما مجال گفتوگو چندان موسّع نيست، فقط يك مورد را به عنوان نمونه عرض ميكنم: «نخستين چو از بند بگشاد لب/ به يزدان ستودن هنر داد لب»، «هر آن كس كه او كرده كردگار/ بداند، گذشت از بد روزگار/ پرستيدن داورافزون كند/ ز دل كاوش ديو بيرون كند.»
اين يكي از نيايشهايي است كه قهرمانان شاهنامه در ابتدا يا ميانه جنگ و توطئههاي مختلف با خدا ميكنند و خدا را واقعاً ميطلبند كه آنها را در آن جنگ پيروز گرداند.
از جنبه اعتقاد فردوسي به تشيع و مخصوصاً ائمه اطهار(ع) به ويژه اميرالمؤمنين(ع) هم اشاراتي بفرماييد.
بنده از جهانبيني توحيدي فردوسي شروع كردم داشتم به آن ميرسيدم. اصل دوم و سوم، ايمان فردوسي است به نبوت و امامت، يعني اعتقاد به رسالت حضرت محمد(ص) و امامت عليبن ابيطالب(ع) به عنوان جانشين بلافصل پيامبر. اين ايمان از ابياتي كه در ديباچه شاهنامه آمده، كاملاً مشخص است كه من چند بيت را كه مشابه آن در جاهاي ديگر شاهنامه هم هست، برايتان ميخوانم: «تو را دين و دانش رهاند درست/ ره رستگاري ببايدت جست/ اگر دل نخواهي كه ماند نژند/ نخواهي كه دائم بُوي مستمند/ به گفتار پيغمبرت راه جوي/ دل از تيرگيها بدين آب شوي/ چه گفت خداوند تنزيل و وحي؟/ خداوند امر و خداوند نهي/ كه من شهر علمم، عليام در است («انا مدينه العلم و علي بابها» حديث مشهور پيامبر اكرم(ص))/ درست اين سخن قول پيغمبر است/ گواهي دهم كاين سخن را ز اوست/ تو گويي دو گوشم به آواز اوست/ علي را چنان دان و ديگر همين/ كز يشان قوي شد به هر گونه دين/ منم بنده اهل بيت نبي/ ستاينده خاك و پاي وصي/ با ديگران مر مرا كار نيست/ بدين اندرون هيچ گفتار نيست.»
از همين اشعار اعتراف به جانشيني بلافصل عليبن ابيطالب(ع) مشخص ميشود. با توجه به بيت اخير و تمثيل زيبايي كه استاد طوس به منظور تبيين دو حديث معروف ذيل از نبي اكرم آورده است، قال رسول الله (ص): «ان امتي ستفرق بعدي علي ثلاث و سبعين فرقه، فرقه منها ناجيه و اثنتان و سبعون في النار» و حديث ديگر:«مثل اهل بيتي كمثل سفينه نوح من ركب فيها نجي و من تخلف عنها غرق.»
به دنبال اشعاري كه برايتان خواندم، حكيم طوس جهان را به درياي توفاني و مواج تشبيه ميكند كه ۷۳ كشتي بر روي آن رهسپار سواحل امنِ بهروزي دنيا و آخرت هستند و از ميان اين كشتيها تنها كشتياي كه ناخداي آن نبي اكرم(ص) و وصي او امام علي(ع) و سرنشينانش اهلبيت عصمت(ع) هستند، از گردابها به سلامت نجات خواهند يافت. اين نمونه هم واقعاٌ شنيدني و معروف است. «حكيم اين جهان را چو دريا نهاد/ برانگيخته موج از او تندباد/ چو هفتاد كشتي بر او ساخته/ همه بادبانها برافراخته/ يكي پهن كشتي بهسان عروس/ بياراسته همچو چشم خروس/ محمد بدو اندرون با علي/ همان اهل بيت نبي و ولي/ خردمند كز دور، دريا بديد/ كرانه نه پيدا و بُن ناپديد/ بدانست كو موج خواهد زدن/ كس از غرق بيرون نخواهد شدن/ به دل گفت اگر با نبي و وصي/ شوم غرقه دارم دو يار وفي/ همانا كه باشد مرا دستگير/ خداوند تاج و لوا و سرير.»
البته اينها بيشتر وصف عليبن ابيطالب(ع) است.
«خداوند جوي مي و انگبين/ همان چشمهي شير و ماء معين/ اگر چشم داري به ديگر سراي/ به نزد نبي و علي گير جاي/ گرت ز اين بد آيد، گناه من است/ چنين است و اين دين و راه من است/ بر ين زادم و هم بر ين بگذرم/ چنان دان كه خاك پي حيدرم»
فردوسي در جاهاي ديگر شاهنامه هم ارادت خود را به حضرت پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) اظهار ميكند و براي اينكه سخن طولاني نشود، از بيان آنها صرفنظر ميكنم.
ظاهراً عدالتگرايي وتأكيد بر آن هم از فصول در خور و مهم شاهنامه است. مايليم كه دراين مواردهم مثالهايي را بيان بفرماييد.
به اصل عدالت ميرسيم كه ميدانيم از اركان اعتقادي تشيع يا اسلام راستين است، باز مشاهده ميكنيم كه فردوسي از عدالت در نظام آفرينش شروع ميكند و به دنياي مادي ما ميرسد و جزو اركان اعتقادي اوست. اصل عدل و عدالت كه از اركان اعتقادي تشيع به شمار است، در جهانبيني توحيدي فردوسي به منزله زيربناي سعادت و بهروزي اجتماعات بشري و مهمترين وسيله رهايي فرزندان آدم از هر پليدي و تباهي است. اين نكته بسيار ظريفي است كه بايد به آن دقت شود كه به اعتقاد او خداوند از بندگان خويش به جز داد دادن و عدالت در كارها و مهرورزي به همنوع، چيز ديگري نخواسته است: «درخشنده خورشيد تا تيره خاك/ همه داد بينم ز يزدان پاك/ خداوند كيوان و گردان سپهر/ ز بنده نخواهد به جز داد و مهر». در سراسر شاهنامه موضوع ظلمستيزي و عدالتجويي، به اقتضاي مباحث و رويدادهاي حماسي از زبان پادشاهان، وزيران و پهلوانان آرماني و مطلوب فردوسي، چه در دورههاي اساطيري و پهلواني، چه بعضاً در دورههاي تاريخي با تعابيري زيبا و آموزنده، از جمله ابياتي كه به عنوان نمونه ذكر ميكنم، بيان شده است: «تو گر دادگر باشي و پاك رأي/ همي مزد يابي به ديگر سراي/ و گر آز گيرد سرت را به دام/ برآري يكي تيغ تيز از نيام/ بدان خويشتن رنجهداري همي/ پس آن را به دشمن سپاري همي/ در آن جاي (يعني در آخرت) جاي تو آتش بود/ به دنيا دلت تلخ و ناخوش بود» يا در جاي ديگر ميگويد: «نگر تا نيازي به بيداد، دست/ نگرداني ايوان آباد، پست/ كه نپسندد از ما بدي، دادگر/ سپنج است گيتي و بر ما گذر/ به هر كار با هر كسي داد كن/ ز يزدان نيكي دهش ياد كن.»
اصولاً انديشه ظلمستيزي و عدالتخواهي فردوسي كه ركن بينش و جهانبيني سياسيـ ديني او را تشكيل ميدهد، تركيبي است از عناصر اعتقادي آيين مزدايي و اساطير زرتشتي كه عمدتاً با اصل اعتقادي عدل، كه از اركان مذهب تشيع و كيش فردوسي است، درآميخته است. اين موضوع بهواسطه آن است كه استاد طوس تحت تأثير تعاليم عاليه اسلامي و در سايه معارف قرآن و نهجالبلاغه پرورش يافته و از رسالت انبياي بزرگ الهي كه مبارزه با طاغوتها و ائمه كفر و ظلم، سرلوحه برنامههايشان بوده است، آگاهي داشته است، درست برخلاف جناب نولدكهاي كه اصلاً اين مفاهيم را نميفهمد. درست است كه مشخص نشده استادِ فردوسي چه كسي بوده يا او در كجا تحصيل كرده، ولي ميگويند: «تا مرد سخن نگفته باشد/ عيب و هنرش نهفته باشد»(۶) از سخن فردوسي مشخص است كه بر تمام علوم معقول و منقول احاطه داشته و كسي به اندازه فردوسي از تاريخ ايران باستان و سرگذشت اين قوم نجيب را نميداند، قومي كه خود پيامبر(ص) در بارهشان ميفرمايند: «علم هر جا باشد، قوم اين مرد (اشاره به سلمان فارسي) به آن ميرسند، حتي اگر به ستاره ثريا آويخته باشد». امثال نولدكه اينها را نميفهمند و وارد اين واديها نشدهاند و لذا ميگويد و تأكيد هم ميكند كه فردوسي با هيچ يك از علوم دوران خودش آشنايي نداشته است! خداوند انصاف بدهد! آن وقت عدهاي روشنفكر غربزده، اينها را كردهاند فردوسيشناس!
روشنفكران در مواجهه با ابياتي كه بر آرمانگرايي ديني فردوسي و تشيع او دلالت دارد، رويكردهاي گوناگوني برگزيدهاند. ازجمله اينكه اظهاركردهاند كه اين ابيات الحاقي است و از فردوسي نيست. پاسخ شما به اين عده چيست؟
يكي از خبطهايي كه درمورد ديانت فردوسي روي داده و اصلاً پايه ندارد، اين است كه روشنفكراني مثل نولدكه، كه ديانت ندارند، وقتي به اين نوع ابيات فردوسي ميرسند، ميگويند اينها ابيات الحاقي است و اين ابيات بعد از فردوسي به اشعار او اضافه شده! بايدگفت اگر هم الحاقي باشد، رحمت بر الحاقكنندگان! خيلي استاد بودهاند كه توانستهاند همسنگ فردوسي شعر بگويند. من نميخواهم نسخهشناسي را انكار كنم. واقعاً بايد به متون اصلي رسيد تا انسان اطمينان حاصل كند كه اين فكر، دقيقاً متعلق به آن شاعر است ياخير، ولي در اينجا ردّ پاي شك و ترديد و مسائلي از اين دست را ميبينيم.
ايرانگرايي فردوسي هم جنبه اغراق و اطلاق ندارد و او در مقام گزينش، حق طلبي و ظلمستيزي را بر آن مقدم ميدارد. اين نكته باكدامين بخشهاي شاهنامه مورد تأييد و تأكيد قرار ميگيرد؟
نكته بسيار مهمي كه در اعتقادات ديني و افكار فردوسي قابل تأمل و درخور ستايش است، اين است كه او در شرح رويدادهاي منظومه حماسي خود با تمام علاقهاي كه به ايران دارد، اگر بيداد را از جانب شكر ايران احساس كند، شكست ايرانيان را در آن جنگ آرزو ميكند! اين نكته بسيار نكته جالب، عجيب و ارزندهاي است. به نظر او تنها نيرويي قابل ستايش است كه در خدمت داد باشد. مصداق اين طرز تفكر و اعتقاد، نيايشي است كه رستم در جريان جنگ با پولادوند سردار افراسياب، با خداوند ميكند و از خداي باريتعالي چنين تقاضايي دارد: «كهاي برتر از گردش روزگار/ جهاندار و بينا و پروردگار/ گرين گردش جنگ من داد نيست/ روانم بدان گيتي آزاد نيست/ روا دارم از بخت پولادوند/ روان مرا برگشايد ز بند/ گر افراسياب است بيدادگر/ تو مستان ز من دست و زور و هنر». با خدا نيايش ميكند كه اگر كاري كه دارم ميكنم، طبق رضاي تو نيست و در آن ظلم هست، تو جان مرا بگير و افراسياب را بر من فائق گردان، ولي اگر افراسياب بيدادگر است: «تو مستان ز من دست و زور و هنر» يعني مرا همراهي كن تا بر اين دشمن فائق شوم و مشابه اين تقاضا را كيخسرو كه از اميران آرماني و عدالتگستر شاهنامه است، به هنگام دومين جنگ خود با افراسياب توراني از خداوند دارد و ضمن دادخواهي، خطاب به پروردگار اظهار ميدارد كه در انجام اين پيكار، اگر مظلوم و ستميافته نيست، پيروزي براي دشمن او فراهم شود. در ادبيات جهان، هرگز چنين شخصيتهايي را نميتوان يافت. اينها را بايد به طرفداران حقوق بشر گفت: «چو كيخسرو آن پيچش جنگ ديد/ جهان بر دل خويشتن تنگ ديد». چون كيخسرو پادشاهي آرماني، صددرصد عادل و مردمي است، يعني همان انسان كامل و آرماني. البته چند پادشاه ديگر هم هستند كه كيخسرو در رأس آنها قرار دارد: «بيامد به يك سوز پشت سپاه/ به پيش جهاندار شد دادخواه/ كهاي برتر از دانش پارسا/ جهاندار و بر پادشه پادشاه/ اگر اگر نيستم من ستم يافته/ چون آهن به كوره، درون تافته/ نخواهم كه پيروز باشم به جنگ/ نه بر دادگر بر كنم جاي تنگ/ بگفت اين و بر خاك ماليد روي/ جهان پر شد از ناله زار اوي» از ميدان جنگ به كناري ميرود و به تعبير امروز ما نمازي ميخواند، با خداوند نيايش ميكند كهاي خدا اگر شمشير زدن من در راه رضاي تو و برقراري عدل و داد نيست، دشمن را بر من فائق گردان و اگر حق به جانب من است، به من قوت بده كه بر دشمن ستمگر فائق بيايم.
خلاصه، بنا بر آنچه گفتيم چون جان و دل حكيم طوس از نور پنجگانه اصول اسلام و مذهب تشيع، روشن است، مسلمان و شيعي بودن او را قطعي و مسلّم نشان ميدهد، اما موضوع تشيع او ممكن است در بين سه مذهب بزرگ شيعه اماميه، زيديه و اسماعيليه باشد كه بحث بسيار مفصلي دارد كه من در جلد دوم قلمروي ادبيات حماسي ايران به آن پرداختهام و علاقهمندان را به آن كتاب ارجاع ميدهم.
بپردازيم به واپسين اصل اعتقادي فردوسي، يعني باورمندي به معاد.
اصل آخر اصول دين ما ، باور به رستاخيز است. با توجه به اعتقاد راسخ فردوسي به دادگري خداوند و برحق بودن رستاخيز، وي را در مواقع مقتضي به بيان توجيهاتي حكمتآميز، نظير آنكه انسان توانايي دريافت و فهم رازهاي موجود در آفرينش از جمله مرگ را ندارد و بر اساس ابياتي كه در مقدمه داستان رستم و سهراب آمده است، مرگ را رويدادي بهحق و بر اساس داد معرفي ميكند كه خداوند به منظور مصلحت و تكامل بندگان خود برايشان مقرر فرموده است: «اگر مرگ داد است، بيداد چيست؟/ ز داد اين همه بانگ و فرياد چيست؟/ همه تا در آز رفته فراز/ به كس بر نشد اين در راز، باز/ به رفتن مگر بهتر آيدش جاي/ چو آرام يابد به ديگر سراي/ در اين جاي رفتن نه جاي درنگ/ بر اسب فنا اگر كشد مرگ، تنگ/ چنان دان كه داد است و بيداد نيست/ چو داد آمدش، جاي فرياد نيست/ به گيتي
در ين كوش چون بگذري/ سرانجام، اسلام با خود بري». از ويژگيهاي معنوي كلام فردوسي در باره حقانيت مرگِ تن و بقاي روح آدمي، اين است كه او دنياي ناپايدار مادي را به منزله كشتگاهي براي آخرت تصور ميكند و درنگ انسان را در اين نشئه، موقتي ميبيند و در واقع طرز نگرش و جهانبيني او به اين عالم، همان نگاه شخصيتهاي بزرگ مذهبي چون امام علي(ع) است كه فرموده: «انّما الدنيا دار مجاز و الاخره دار قرار فخذوا امن ممرّكم لمقركم»: دنيا خانهاي مجازي و عاريتي است و آخرت سراي باقي است، پس بايد از اين گذرگاه موقت براي قرارگاه دائمي خويش، زاد و توشه برگيريم و دلبستگيهايتان را به دنيا از قلبهايتان خارج كنيد، قبل از آنكه بدنهاي شما را از اين دنيا خارج كنند. لذا در جاي جاي شاهنامه، بهويژه به هنگام زوال سلطنتهاي شاهان و سقوط سلسلهها يا شكست پهلوانان و كشته شدن آنان را با عبرتگيري خردمندانه، دل نبستن به زخارف دنيوي را به خوانندگان اثر خود توصيه ميكند و همواره ايشان را به انجام كارهاي نيك و فراهم آوردن باقيات الصالحات كه زاد و توشه اصلي راه آخرت هستند، برميانگيزد و راهنمايي ميفرمايد: «يكي زود ميرد يكي ديرتر/ سرانجام بر مرگ باشد گذر/ دل و جان از اين رفته خرسند كن/ همان گوش سوي خردمند كن/ اگر آسمان بر زمين برزني/ و گر آتش اندر جهان در زني/ نيابي همان رفته را بازجاي/ روانش كهن دان به ديگر سراي/ فلك را ندانم چه دارد گمان/ كه ندهد كسي را به جان خود امان/ كسي را اگر سالها پرورد/ در او جز بهخوبي همي ننگرد/ چو ايمن كند مرد را يك زمان/ و زان پس بتازد بر او بيگمان/ ز تخت اندر آرد نشاند به خاك/ از اين كار نه ترس دارد نه باك/ به مهرش مداراي برادر اميد/ اگرچه دهد بيكرانت نويد.»
وكلام آخر؟
حكيم ابوالقاسم فردوسي ضمن آنكه به ايران عشق ميورزد و ايرانيان را قومي نژاده و اصيل و آزاده ميداند، اما ميهندوستي او رنگي از مليگرايي افراطي توأم با تحقير ساير اقوام و نژادها ندارد يا به تعبير ديگر، او يك ناسيوناليست است، نه شوونيست و چون خداپرست و عدالتخواه است، براي انسان مقامي والا و رفيع قائل است، لذا به مردم جهان، بهويژه آنان كه در زمره ديوان و دشمنان فرهنگ اهورايي ايران نيستند، به ديده شفقت و مهرباني مينگرد و شعار هميشگي او يعني رعايت حقوق مردم و احترام به انسانيت در جاي جاي شاهنامه نظير اين ابيات پيداست: «به گيتي به از مردمي كار نيست/ بدين با تو دانش به پيكار نيست/ ز دارنده بر جان آن كس درود/ كه از مردمي باشدش تار و پود/ كه گيتي نماند و نماند به كس/ بيآزاري و داد جوييد و بس».
در جاي ديگر ميگويد:
«ترا ايزد اين زور پيلان كه داد/ دل و هوش و فرهنگ فرخنژاد/ بدان داد تا دست فريادخواه/ بگيري بر آري ز تاريك چاه». اينها قاعدههاي كلي است و نميگويد دست ايراني را بگير و از چاه بكش بيرون، اگر هر همنوع و انساني را گرفتار ديدي، به سوي او برو.
فردوسي اساساً زندگياش را روي اعتقاداتش ميگذارد. عامل اصلي طرد شدنش از دربار سلطان محمود، به خاطر اختلاف دينياي است كه با اين پادشاه حنفي مذهب متعصب دارد، آن هم از پادشاهان غزنوي كه همگي دستنشاندگان خلافت بغداد هستند. كاش ادباي ما در اسلامي كردن كتب درسي بعد از انقلاب، به اين مسائل توجه ميكردند. سلطان محمود ۴۰۰ شاعر نظير عنصري و منوچهري را در دربار خود دارد و آنقدر به آنها صله ميدهد كه به قول خاقاني در قصيده تعريضيهاي كه دارد: «شنيدم كه از نقره زد ديگدان/ ز زر ساخت آلات خوان عنصري» يعني ثروتش به جايي ميرسد كه حتي وسايل سفره غذايش از طلاست، ديگ آشپزخانهاش از نقره است. فردوسي بعد از ۳۵ سال زحمت كشيدن روي شاهنامه، دنبال آدمي ميگردد كه دردش را تشخيص بدهد. خيلي از دوستان راهنمايياش ميكنند كه سلطان محمود پادشاه شاعرپروري است. به آنجا ميرود و پادشاه بنا بر روايتي خوشش ميآيد و ميگويد در برابر هر بيتي يك دينار طلا ميدهم و بعد همين شعراي دور قابچين و متملقين اطراف پادشاه، رأي پادشاه را ميزنند كه تو ميخواهي اين پول هنگفت را به يك رافضي بدهي! و صله را به نقره ميكنند، يعني دينار تبديل به درهم ميشود و اين صله زماني به دست فردوسي ميرسد كه سر حمام است و او هم از بزرگمنشياي كه دارد، با وجود اينكه در استيصال و فشار است، آنها را بين كارگران حمام تقسيم ميكند تا پادشاه را تحقير كند و شبانه از غزنين ميگريزد و آن هجونامه معروف را در هجو پادشاه ميسرايد و بعد آوارگي او از اين زمان شروع ميشود و پس از مدتها سرگرداني، مخفيانه به غزنين برميگردد و با فقر و استيصال زندگي ميكند تا اينكه در ۴۱۱ يا ۴۱۶ فوت ميكند. مأمور قبرستان به جرم رافضي بودن، اجازه دفن او را نميدهد و سرانجام او را در باغ شخصياش در طوس دفن ميكنند كه اين اوج مظلوميت فردوسي را نشان ميدهد. اين سرنوشت اين شيعه پرشور است در زماني كه دست نشاندگان بنيعباس، يعني قاتلان بسياري از ائمه ما، بر ايران حكومت ميكردند. فردوسي در چنين شرايط خفقانآوري، زندگياش را بر سر اعتقاداتش ميگذارد و سرانجام هم با چنين مظلوميتي از دنيا ميرود، اما از فرداي روزي كه فردوسي به خاك سپرده ميشود، شهرت او خورشيد طالعي ميشود كه هنوز هم دنيا را فرا گرفته است. فردوسي در زمره چند شاعر انگشتشمار جهان است. حتي برخي او را بزرگترين شاعر جهان ميدانند.
پينوشتها:
(۱) Nationalist
(۲) Chauvinist
(۳) Theodor Nöldeke (۱۸۳۶ـ۱۹۳۰) از برجستهترين خاورشناسان آلماني و از مترجمان قرآن به زبان آلماني، مسلط به زبانهاي عربي، سرياني، عبري، آرامي و فارسي. استاد زبانهاي سامي و تاريخ اسلام دانشگاه گوتينگن، صاحب آثاري چون: تاريخ قرآن (برنده جايزه آكادمي فرانسه)، زندگاني محمد(ص)، تاريخ ايرانيان و اعراب در زمان ساسانيان، حماسه ملي ايران (در باره فردوسي).
(۴) بسته، اندازهگيري شده.
(۵) معترف شدن، اقرار كردن.
(۶) سعدي.