کد خبر: 1336968
تاریخ انتشار: ۰۶ دی ۱۴۰۴ - ۲۳:۰۰
پاسخ مولانا به ناظری استاد شهرام ناظری در دانشگاه سلجوق ترکیه مولانا را به ترکیه بخشیده است! در دو سطح می‌توان سخنان او را نقد کرد. سطح عامه‌پسند و البته صحیح و منطقی و دعوت به صبوری و عقلانیت؛ و سطح دوم از زبان خود مولانا!
غلامرضا صادقیان | سردبیر

استاد شهرام ناظری در دانشگاه سلجوق ترکیه مولانا را به ترکیه بخشیده است! در دو سطح می‌توان سخنان او را نقد کرد. سطح عامه‌پسند و البته صحیح و منطقی و دعوت به صبوری و عقلانیت؛ و سطح دوم از زبان خود مولانا!

آقای ناظری گفته است: «اگر مولانا در ایران بود، از بین رفته بود، باید از ترک‌ها، دولت و مردم ترکیه تشکر کنیم که مکتب مولانا را حداقل نگه داشتند». در سطح عامه‌پسند می‌توان گفت اگر قرار باشد درباره «مکتب مولانا» غیر از مولاناشناسان مشهور معاصر کسی سخنی بگوید و ما بپذیریم (مثلاً یک خواننده هرچند مطالعاتی هم درباره مولانا داشته باشد)، استاد شجریان دقیقاً خلاف این را گفته و ترکیه را غارتگر مولانا معرفی کرده است و اتفاقاً همگان معترفند که استاد شجریان به نسبت دیگر خوانندگان اشراف بیشتری بر فرهنگ ادبی و عرفانی ما داشت و دلیل آن‌هم انتخاب دقیق و شگفت‌انگیز برخی غزل‌ها برای آواز است. او درباره مولانا می‌گوید: «مولانا در ترکیه یک سمبل اقتصادی شده و ترک‌ها نماد فرهنگی ما را غارت کردند. یک شناسنامه جعلی برایش ساختند به نام رومی با اینکه مولانا بلخی بود، و بسیار بدتر از آن از مولانا چیزی ساختند که خود مولانا خلاف آن را می‌خواست؛ پله‌هایش را می‌بوسند و سینه‌خیز می‌روند تا قبرش که مراد بدهد. مگر ما با حافظ و سعدی چنین می‌کنیم؟»

در ایران هیچ یک از مولاناشناسان بزرگ حتی در دوران مدرن یکصد سال اخیر ادعا نکرده‌اند که «اگر قبر مولانا در ایران بود، مکتبش از بین می‌رفت!» توجه کنید که وقتی آقای ناظری می‌گوید «اگر مولانا در ایران بود» به چه چیز جز قبر او اشاره می‌کند؟! خود مولانا و مثنوی و دیوان شمس و فیه‌مافیه همگی در ایران زنده و پویا هستند، نه در ترکیه. ترک‌ها جز یک سود تجاری از توریسم قونیه چه نسبت دیگری با مولانا دارند؟ مگر زنده‌بودن به مزار و حتی به نسل و ورثه است؟ وقتی چند سال پیش خانمی که نسل بیست و دوم مولانا بود به ایران آمد، شما احساس کردید که مولانا را دریافته‌اید؟!

حسرت و غبن ما در دنیای ارتباطات آن است که حرف آقای ناظری به سرعت همه‌جا را پر می‌کند ولی در ایران شاید یک هزارم آنان که مخاطب این حرف قرار می‌گیرند، حتی اسم مولاناشناسان معاصر مثل استاد خرمشاهی یا استاد کریم زمانی را نشنیده باشند. استاد زمانی یکی از معروف‌ترین و کامل‌ترین شروح مثنوی را دارد که در هر بیت و بخشی علاوه بر نگاه خود، تفاسیر بزرگان تاریخ از خوارزمی (حسین خوارزمی که از نخستین شارحان مثنوی بود، نه خوارزمی ریاضی‌دان) تا عبدالرحمان جامی تا گولپینارلی و اکبرآبادی و انقروی و رینولد نیکلسون و آنه‌ماری‌شیمل را در شرح بزرگ خود یادآور شده است. ما در میان معاصران هم علاوه‌بر مرحوم علامه محمدتقی جعفری، بسیاری دیگر را داریم که یک صدم کار آنان را در زنده‌نگه‌داشتن مکتب مولانا کسی در ترکیه انجام نداده است. پس شاید وقتی آقای ناظری می‌گوید «مکتب مولانا» چیزی من‌درآوردی در ذهن دارد که ما از آن بی خبریم. چیزی شبیه برداشت سطحی و غیرواقعی الیف‌شافاک نویسنده ترک در ملت عشق.

در همین سطح عامه‌پسند می‌توان گفت شاید اگر گوینده آن سخنان به جای ترکیه در افغانستان هم بود، چیزی می‌گفت که آنان را خوش آید. یا در این سال‌ها که گفته می‌شود مثنوی از پرفروش‌های امریکاست، کسی در امریکا هم ممکن است بگوید شما‌ها مکتب مولانا و مثنوی را زنده نگه داشته‌اید!

اما از زبان مولانا بهتر است بدانیم که مکتب مولانا چنان است که بسا کسان را گمراه کرده است! «دیده‌ی تن دایماً تن‌بین بود/ دیده‌ی جان جان پر فن بین بود/ پس ز نقش لفظ‌های مثنوی/ صورتی ضال است و هادی معنوی/ در نُبی (قرآن) فرمود کاین قرآن ز دل/ هادی بعضی و بعضی را مضل/ الله الله چونک عارف گفت مَی/ پیش عارف کی بود معدوم شَی (وقتی عارف می‌گوید شراب! منظورش وجود شراب شیطانی که معدوم است نیست) / فهم تو، چون باده‌ی شیطان بود/ کی ترا وهم می‌رحمان بود».

اگر مثنوی‌شناس بودیم و پیرو مکتب مولانا می‌دانستیم که مثنوی او برای ایجاد افتراق بین ایران و ترکیه یا بین این قوم و آن قوم و این ملت و آن ملت نیست. «مثنوی ما دکان وحدت است/ غیر واحد هرچه بینی آن بت است/ هر دکانی راست سودایی دگر/ مثنوی دکان فقر است‌ای پسر/ بت ستودن بهر دام عامه را/ هم‌چنان دان کالغرانیق العلی». مولانا می‌گوید اگر برای جلب‌نظر عوام از بت‌ها ستایش کردی، مانند ماجرای غرانیق (مرغابیان سفید بلندپرواز) است که یک روایت جعلی درباره جاری‌شدن برخی الفاظ شیطانی حین نزول و قرائت آیه نوزدهم سوره نجم بود. آیا نباید نگران بود که کسانی برای جلب‌نظر عوام از بتی مثل دولت ترکیه کنونی ستایش کنند؟!

برای مولانا تعابیر غیرمعنوی، کوچه‌بازاری، رمانتیک و غیردینی که مبتنی بر آموزه‌های اصیل پیامبر رحمت نباشد، نپذیرفتنی و مردود است. مولانا در دفتر سوم آن‌جا که دین اسلام را پاینده و نامیرا می‌نامد، همان‌جا «مکتب مولانا» را معرفی می‌کند که این مکتب، «مکتب بیداری دل» است تا هیچ‌کس از کسان نتواند الی‌الابد در آن تغییری دهد. «مصطفی را وعده کرد الطاف حق/ گر بمیری تو نمیرد این سبق/ من کتاب و معجزه‌ت را رافعم/ بیش و کم‌کن را ز قرآن مانعم/ گفت پیغامبر که خسپد چشم من/ لیک کی خسپد دلم اندر وسن (خواب کوتاه) / شاه بیدارست، حارس خفته‌گیر/ جان فدای خفتگان دل‌بصیر/ وصف بیداری دل‌ای معنوی/ در نگنجد در هزاران مثنوی». همین مولانای ما در دفتر ششم می‌آموزد که مکتبش، معنویت خالص است و بس! «گر شدی عطشان بحر معنوی/ فرجه‌ای کن در جزیره‌ی مثنوی/ فرجه کن چندانک اندر هر نفس/ مثنوی را معنوی بینی و بس».

هشدار واقعی را باید به کسانی داد که در کار‌های فرهنگی به لعبت و بیهوده مشغولند، و نمی‌بینند که برخی این روز‌ها مدعی جامعه غیردینی ایران می‌شوند و برخی مدعی مکتب مولانا. من می‌دانم که وقتی برخی استادان موسیقی و روشنفکران مدرن از مکتب مولانا سخن می‌گویند اشاره آنان به چیست و چه در سر دارند، اما مگر می‌توان با این مثنوی زنده، دست به تحریف آن زد. جلال‌الدین خود به صریح‌ترین وجه ممکن پاسخ داده است و تفکرات ماتریالیستی و فیزیکالیستی و طبیعت‌گرایانه (نچرالیستی) را که این روز‌ها بر متن و حاشیه تفکرات عالمانه سایه انداخته‌است، بر باد می‌دهد. «ای طبیعی، فوق طبع این ملک بین/ یا بیا و محو کن از مصحف این» می‌گوید‌ای طبیعت‌گرا یا بیا سلطه‌ی معجزات خدا و مشیت خدا را بر طبیعت موجودات ببین یا بیا قصه‌های قرآنی را که این معجزات را اثبات می‌کند، محو کن». اما تو از این کار عاجزی و بنگر که این عجزت از کجاست. «عاجزی و خیره‌کن عجز از کجاست/ عجز تو تابی از آن روز جزاست». مولانا، اما برای این عجز و حیرت انسان‌ها ارزش قائل است و می‌گوید کسانی که به عجز خود مقابل دین الهی که چیزی غیر از طبیعی‌گرایی آنان است، پی می‌برند مانند کسانی هستند که در سایه لطف خدا آمده‌اند و اینان دست آخر، «دین عجایز» یعنی دین فطری و بدون بحث و تسلیم‌پذیر پیرزنان را کسب می‌کنند. «خرم آن کین عجز و حیرت قوت اوست/ در دو عالم خفته اندر ظل دوست/ هم در آخر عجز خود را او بدید/ مرده شد دین عجایز را گزید». این حرف‌های مولانا را می‌پسندید یا نمی‌پسندید مهم نیست. مهم آن است که در عصر حاضر که اتفاقاً طبیعی‌گرایی مشرب اصلی فلسفی شده است، نباید به مولانا چنگ آویخت و برای او مکتب تازه تراشید.

مولانا آن کسی است که اگر در میان مکاتب علمی کنونی بگویید او برای یک معرفت یا دانش دیگر که «بخشش خدا» است و در میان سینه می‌جوشد، جای مهمی در تفکر خودش دارد، شما و او را تکفیر می‌کنند. «عقل دیگر بخشش یزدان بُوَد/ چشمه‌ی آن در میان جان بُوَد/، چون ز سینه آب دانش جوش کرد/ نه شود گَنده نه دیرینه نه زرد». پس مولانا را بشناسید و بشناسانید تا گرفتار تمجید بیگانگان برای مکتبی که از آن بیگانه‌اند نباشیم.

زندگی مولانایی می‌خواهید؟ جامعه مولانایی می‌طلبید؟ موسیقی و هنر مولانایی را مدعی هستید؟ او حرف آخرش این است: «زندگی در مُردن و در محنت است / آب حیوان در درون ظلمت است». جامعه و زندگی مولانایی در کشتن نفسانیات و تحمل شدائد و رنج دنیا از طریق کفّ‌نفس و پرهیزگاری است. چنانکه آب حیات خضر نیز درون تاریکی است. این است مکتب مولانا. آن را در تجارتخانه‌های ترکیه و آنچه ترک‌ها و دیگران می‌خواهند در یونسکو و مراکز دیگر به اسم خود ثبت کنند، نجویید.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار