اینها همان آدمهاییاند که اگرچه نامشان بر سر زبانها نمیافتد، حیثیت اخلاقی جامعه را حفظ میکنند؛ همانها که نشان میدهند ریشهدار بودن در قدرت الزاماً به فساد نمیانجامد، اگر نظارت درونی و وجدان بیدار وجود داشته باشد. جوان آنلاین: مردم میفهمند. خوب هم میفهمند. نمایندهای که از رانت و سوءاستفاده از قدرت دور باشد، از چشم مردم دور نمیماند! هرچند دوربودن از رانت قدرت و اطلاعات باید برای هر مسئولی اصل باشد و خلاف آن مایه تعجب است، اما روزگار چنان چرخیده است که حالا وقتی مردم میفهمند پسر جوان یک نماینده پیک موتوری یک رستوران بوده و حتی صاحب رستوران نمیدانسته که پیک موتوریاش فرزند نماینده مجلس است، حس خوبی پیدا میکنند. این حس خوب و حس قدردانی در مردم چنان اثر میگذارد که در یک روستا جمعیتی را که در شهرهای بزرگ برای تشییع هنرمندان و ورزشکاران و مشاهیر بزرگ جمع نمیشوند، در یک اجتماع بزرگ میبینیم. اینکه چرا گاهی مشاهیر در شهرها تشییع هزاراننفری یا حتی صدها نفری نمیشوند و در موقعیتهای دیگر مردم در نقاط مختلف کشور برای تشییعهای مرتبط با مسائل ملی و دینی تجمع گسترده دارند، یک بحث است، اما اینکه برای فرزند جوان یک نماینده که احتمالاً همانگونه که برای فرزند خود رانتی نگرفته است، برای دیگران هم دنبال رانت نبوده، شاهد تشییع هزاراننفری مردم هستیم، حرف دیگری است که فقط به حس قدردانی مردم مربوط میشود.
خبر درگذشت فرزند جوان یک نماینده مجلس بر اثر سانحه سوختگی که به صورت گمنام در یک رستوران به عنوان پیک موتوری مشغول کار بود، موجی از تأثر و تأسف را در میان جامعه و همشهریهای او برانگیخت، اما نشان داد که میتوان آقازاده بود، شریف زندگی کرد و به رغم برخورداری از رانت به بیتالمال دستاندازی نکرد. روایت دردناک سید روحالله موسوی، نماینده مردم لردگان، از زندگی فرزند ازدسترفتهاش فقط یک سوگنامه پدرانه نیست؛ یک بیانیه اخلاقی است علیه تمام آنچه سالهاست به نام «آقازادگی» سلامت جامعه را زخمی کرده است. او در روز تشییع فرزندش گفت: «سید احمد میتوانست مانند یک آقازاده زندگی کند، اما در منطقهای محروم زندگی میکرد و برای تأمین معیشت خود، در رستورانی در تهران مشغول به کار بود. صاحبکارش نمیدانست کارگر پیک موتوریاش، پسر یک نماینده مجلس است.» این عبارت در سکوت سنگین مراسم، حکم دادگاهی بود که بار دیگر اخلاق را از زیر آوار رانتخواریها بیرون میکشید. پدری که شهادت میدهد: «در این شانزده، هفده ماه حتی یکبار هم برای اعضای خانوادهام با کسی تماس نگرفتم.... به پسرم گفته بودم مثل بقیه باش و نگو پدرت چهکاره است.» فقط از زندگی پسرش نمیگوید؛ از معیاری اخلاقی سخن میگوید که در غوغای ویژهخواری برخی صاحبان قدرت، گم شده است.
در روزگاری که بوی تعفّن برخی آقازادهها هر از گاهی شهر را پر میکند و فهرست طولانی رانتخواریها و امتیازگیریهای پیدا و پنهانشان راه به رسانهها باز میکند؛ روزگاری که شایستهسالاری قربانی قبیلهسالاری میشود و شغل و ثروت نه از مسیر عدالت که از دروازه «نسبتنامه» توزیع میشود؛ یاد چنین جوانانی، مثل نسیمی است که آلودگی را کنار میزند تا دوباره تصویر انسانیت دیده شود. اما حقیقت این است که سید احمد فقط یک نفر نیست. در این کشور، کم نیستند فرزندان مسئولانی که با وجود امکان دسترسی به امتیازات، شرافت را به هیچ رانتی نمیفروشند؛ همانهایی که بیصدا، بیادعا، و بیهیچ استفادهای از موقعیت پدر یا مادرشان، در میان مردم کار میکنند، سختی میکشند، و گمنام زندگی میسازند.
اینها همان آدمهاییاند که اگرچه نامشان بر سر زبانها نمیافتد، حیثیت اخلاقی جامعه را حفظ میکنند؛ همانها که نشان میدهند ریشهدار بودن در قدرت الزاماً به فساد نمیانجامد، اگر نظارت درونی و وجدان بیدار وجود داشته باشد.
از سوی دیگر، این فاصله دردناک میان زندگی شریفانه برخی فرزندان مسئولان با تجملگرایی و امتیازطلبی گروه کوچکی از آقازادهها، تصویری تلخ از ویژه خواری و رانت ارائه میدهد. جامعه با هر خبر تازه از رانت و ویژهخواری زخم تازهای بر اعتماد عمومیاش میخورد؛ اما روایتهایی مانند زندگی سید احمد، مرهمی است که هنوز پیام میدهد: شرافت هنوز زنده است، حتی اگر بیصدا باشد. شاید وقت آن رسیده باشد این پرسش را بلندتر بپرسیم که در کشوری که فرزندان مسئولان، میتوانند یا «آقازاده» شوند یا «آدمزاده»، چه کنیم که انتخاب دوم، نه استثنا، که قاعده باشد.