زن جوانی که به اتهام قتل همسرش در آستانه اجرای حکم قصاص قرار داشت، در لحظهای غیرمنتظره و پس از خوانده شدن وصیتنامه پنهانی شوهرش، با شرط تهیه جهیزیه برای پنج عروس نیازمند از سوی خانواده مقتول بخشیده شد. زن جوانی که به اتهام قتل همسرش در آستانه اجرای حکم قصاص قرار داشت، در لحظهای غیرمنتظره و پس از خوانده شدن وصیتنامه پنهانی شوهرش، با شرط تهیه جهیزیه برای پنج عروس نیازمند از سوی خانواده مقتول بخشیده شد.
اردیبهشت سال ۱۴۰۰ تماس لرزان یک زن جوان با مرکز فوریتهای پلیسی، آغاز پروندهای شد که تا پای چوبهدار پیش رفت. زن جوان با صدایی آمیخته با ترس و شوک گفت: «شوهرم را کشتهام… نمیخواستم این اتفاق بیفتد.»
دقایقی بعد تیم جنایی خود را به برج مسکونی در یکی از شهرهای جنوبی کشور رساند. خانه بههمریخته بود؛ آثار درگیری در گوشهوکنار دیده میشد و جسد مرد جوان در پذیرایی روی زمین افتادهبود. چند قدم آنطرفتر، مجسمه برنزی خونآلودی قرار داشت؛ همان سلاحی که زن جوان برای نجات جانش به دست گرفتهبود.
مشاجرهای که مرگبار شد
زن جوان در اولین بازجوییها گفت: رابطهاش با «محمد» خوب بوده، اما فشارهای مالی اخیر زندگی آنها را به تنش کشاندهبود. او توضیح داد که شریک محمد، وسایل را با چکهای همسرش خریداری و از پرداخت سهم خود شانه خالی کردهبود؛ چکها برگشت خورده و مرد جوان به شدت تحت فشار اقتصادی و روانی قرار گرفتهبود.
روز حادثه نیز یکی دیگر از چکها برگشت خورد. وقتی زن جوان به او یادآوری میکند که از ابتدا هشدار داده بود شریکش فرد قابلاعتمادی نیست، محمد بیشتر عصبانی میشود. مشاجره بالا میگیرد؛ مرد قصد دارد زن را ساکت کند تا صدای دعوا به همسایهها نرسد. زن میگوید: «وقتی دستش را روی دهانم گذاشت و گلویم را گرفت، احساس خفگی کردم. تقلا میکردم… دستم به مجسمه خورد و ناخواسته آن را به سمتش برداشتم… فقط میخواستم نجات پیدا کنم، نه اینکه او کشته شود.»
پای میز محاکمه
مرجان در دادگاه کیفری از خود دفاع کرد و گفت اختلافات خانوادگی و سوءظنهای شوهرش او را به این نقطه رساندهاست، اما با توجه به بازسازی صحنه، گزارش پزشکی قانونی و درخواست اولیایدم، حکم قصاص صادر و سپس در دیوان عالی تأیید شد. پرونده برای اجرا به دادسرا رفت. واحد صلح و سازش بارها تلاش کرد اولیایدم را راضی کند، اما نتیجهای نداشت. مرجان هر روز به خط پایان نزدیکتر میشد.
وصیتنامهای که خوانده نشده
در آخرین جلسه پیش از اجرای حکم، مرجان درخواست متفاوتی مطرح کرد: «خواهش میکنم وصیتنامه همسرم را بخوانید. محمد هنگام ابتلا به کرونا آن را نوشت و از من قول گرفتهبود قبل از مرگش بازش نکنم. مرگ او با بازداشت من همزمان شد و هرگز نتوانستم وصیتش را بخوانم… شاید کاری برای انجام دادن داشتهباشم.» درخواستی که ابتدا عجیب به نظر میرسید، اما با موافقت قاضی، وصیتنامه در حضور خانواده مقتول گشوده شد.
معجزهای از دل یک برگه
محمد در وصیتنامهاش نوشته بود که یکسوم اموالش صرف امور خیریه شود و بخشی از هزینههای مراسم عزاداری پرداخت گردد. او در متنی صمیمانه از مرجان بابت مراقبتهایش در دوران بیماری کرونا قدردانی کرده و حتی یکسوم اموالش را به نام او زدهبود؛ موضوعی که زن جوان هرگز از آن خبر نداشت. خواندن وصیتنامه فضای جلسه را دگرگون کرد. پدر و مادر محمد که تا آن لحظه بر اجرای قصاص تأکید داشتند، وقتی از مهربانی عروسشان و سپاس پسرشان باخبر شدند، تصمیم دیگری گرفتند.
بخششی با یک شرط
آنها گفتند: «عروسمان را به حرمت حضرت فاطمه (س) میبخشیم…، اما یک شرط دارد: به نیت پنجتن آلعبا، برای پنج عروس نیازمند جهیزیه کامل تهیه کند.»؛ شرطی که مرجان بیدرنگ پذیرفت. او که تصور میکرد تنها چند روز تا مرگ فاصله دارد، با بخشش اولیایدم از پای چوبهدار به زندگی بازگشت.