در هفتهای که پشت سر گذاشتیم همایون ارشادی، فرهاد اصلانی، شهرام حقیقتدوست، لاله اسکندری و حمید نعمتالله از مهمترین چهرهها در محافل رسانهای بودند. جوان آنلاین: «روایت سوره سینما از چهرههای خبرساز هفته» عنوان بستهای خبری است که هر جمعه در قالب آن به بازخوانی مهمترین اخبار مرتبط با هنرمندان حوزه سینما، تئاتر و تلویزیون خواهیم پرداخت.
به گزارش سوره سینما، هر هفته چهرههایی از دل سینما، موسیقی و هنر سر برمیآورند که با حضورشان جریان خبری هفته را شکل میدهند. این هفته، روایت ما به سراغ پنج چهرهای میرود که هر کدام با اتفاقی خاص در صدر اخبار قرار گرفتند؛ از وداع تلخ با همایون ارشادی، مرد آرام و جهانیِ سینمای ایران، از تلاشهای فرهاد اصلانی در فیلمهایی ضعیف و خبرساز؛ از دیدهشدن دوبارهی شهرام حقیقتدوست با یونیفرمی تازه در «برتا» تا درخشش لاله اسکندری در شمایل بانوی قاجاریِ «بامداد خمار» و صراحت تند حمید نعمتالله.
همایون ارشادی؛ از پشت چراغقرمز تا جاودانگی در سینما
هفتهای که گذشت، سینمای ایران یکی از بیصداترین و درعینحال اثرگذارترین چهرههایش را از دست داد؛ همایون ارشادی. خبری که موجی از اندوه و یادآوری را بهدنبال داشت. ویدیوهای او از دل «طعم گیلاس» و «درخت گلابی» باز هم دستبهدست شد و چهره آرام، کمکلام و درونگرایش مثل سالهای دور، دوباره در ذن مردم نقش بست.
ارشادی از آن دست بازیگرانی بود که مسیرش نه از آکادمیهای بازیگری گذشت و نه از سالها انتظار برای دیدهشدن؛ کیارستمی او را پشت چراغ قرمز کشف کرد و همانجا سرنوشتش تغییر کرد. نابازیگری که در «طعم گیلاس» با سکوت، نگاه عمیق و حضور نرمش، جهانی شد و نامش در کنار نخل طلایی جشنواره کن ثبت شد. بسیاری از رسانههای بینالمللی از AFP تا India Today، درگذشت او را بازتاب دادند و آن را خداحافظی یکی از برجستهترین چهرههای ایرانیِ سینمای جهان دانستند. ددلاین از «بادبادکباز» نوشت و لسآنجلس تایمز او را «بازیگری که تکنیک نمیکرد، بلکه از دلش بازی میکرد» معرفی کرد.
در روزهای سوگ، ویدیوهای تشییع او نیز وایرال شد؛ اشکهای مصطفی زمانی، بغض پورشیرازی و همراهی فرهاد آییش، تصویری بود از رفاقتی قدیمی که حالا یک ضلعش کم شده. اما چه چیزی ارشادی را چنین ماندگار کرد؟ شاید اینکه بازی نمیکرد؛ زندگی میکرد. چه در نقش پدری افغان، چه پزشکی روشنضمیر، چه مردی گمشده میان شک و ایمان، همیشه چیزی از سکوت عمیق خودش را به نقش میداد.
او یکی از معدود بازیگران ایرانی بود که در پروژههای بینالمللی بزرگ ظاهر شد؛ از «آگورا» آمنابار تا «سی دقیقه پس از نیمهشب» کاترین بیگلو و «تحت تعقیبترین مرد». چهرهای جهانی که هرگز ژست ستارهها را نگرفت.
در «طعم گیلاس» وقتی به آقای باقری میگوید: «صبح بیا سر بزن… شاید زنده باشم»؛ در این روزها معنایی تلختر گرفته است. حالا اگر آقای باقریِ «طعم گیلاس» هرچه سنگ هم به او بندازد و شانه هایش را تکان دهد باز نخواهد گشت ودیگر نه آسمان را میبیند، نه طلوعها را تا طلوعی دیگر در ابدیت را شاهد باشد. مرد آرام، جنتلمن سینمای ایران در سکوتی شبیه جادههای خاکی کیارستمی رفت؛ اما ردِ نگاه صبورش، برای همیشه در حافظه سینمای ایران خواهد ماند.
فرهاد اصلانی؛ از جنجالِ یک سکانس تا توفیق در «لاکپشت»
این هفته ویدیویی از قسمت آخر «از یاد رفته» برزو نیک نژاد فضای مجازی را تکان داد؛ صحنهای که فرهاد اصلانی با حرکتی عجیب شبیه بوس فرستادن، باعث واژگون شدن ماشین عروس میشود و مرگ شخصیت سینا مهراد رقم میخورد. همین سکانس، بارها و بارها بازنشر شد؛ از تحلیلهای طنزآمیز مخاطبان تا نقدهایی که فیلمنامه و منطق صحنه را نشانه گرفته بودند. اما در میان این هیاهو یک چیز روشن بود: حتی در فیلمی با کاستیهای روایی، اصلانی مثل همیشه باکیفیتی استاندارد بازی کرده است.
او در نقش «بهزاد»؛ دامادی مرموز و پشتپردهچین؛ چنان رگههای خاکستری را پررنگ میکرد که ضعفهای داستان کمرنگتر بهنظر میرسید. اصلانی همیشه در مرز باریک میان خیر و شر حرکت کرده و یکی از معدود بازیگرانی است که تماشاگر مطمئن است حتی اگر فیلم ضعف داشته باشد، او نقش را نجات میدهد. البته برخی کاربران این هفته به گافهای بازیاش هم اشاره کردند، اما کفه ترازو همچنان بهنفع او سنگین ماند.
از سوی دیگر، اکران «لاکپشت» بار دیگر نام او را بر سر زبانها آورد؛ فیلمی در ژانر روانشناختی که اصلانی در آن نقش روانپزشکی را بازی میکند که زیر نقاب خونسردی، زخمی عمیق را پنهان کرده. بازی درونی و فروخورده او در این نقش نظر منتقدان را وقتی فیلم برای اولین بار در بخش ویژه جشنواره فجر نمایش داده شدریال جلب کرده بود. حضورش در «لاک پشت» بعد از «مغزهای کوچک زنگزده» پایان هشتساله غیبتش از پرده سینماها را رقم زد.
اصلانی در سالهای اخیر کمکار نشده؛ «برادران لیلا» را داشت (که در سینماها اکران نشد)، در «جانسخت» یکی از محوریترین نقشها را بازی کرد و دوباره قدرتش در کاراکترهای پیچیده را نشان داد. او از آن دست بازیگرانی است که توانایی بالای خلق نقشهای چندلایه، نامطمئن، پرکشمکش و از درون فروپاشیده را دارند؛ نقشهایی که هر بازیگری سراغشان نمیرود.
با اینکه انتخاب نقش بهزاد در «از یاد رفته» برای برخی سؤالبرانگیز بود، اما اصلانی نشان داد حتی در پروژههایی با ضعف روایی، میتواند نقطه قوت باشد. حالا باید دید این مسیر را با دقت ادامه میدهد یا مانند برخی همنسلانش، تسلیم بازیکردن در هر پروژهای میشود. اما تا این لحظه، استاد نقشهای خاکستری همچنان معیار کیفیت بازیگری است.
شهرام حقیقتدوست؛ بازگشت خوش فرم «یونس»
از نخستین قسمت «برتا: داستان یک اسلحه»، یک نام بیش از همه شنیده شد: شهرام حقیقتدوست. سرگرد یونس امجد، مردی تنها، عبوس با خلافکاران و وفادار به مأموریتش، ناگهان به یکی از شخصیتهای محبوب شبکه نمایش خانگی تبدیل شد. حضور او چیزی از جنس بازگشت بود؛ بازگشت به آن اقتداری که دهه شصتیها با «خط قرمز» به یاد میآورند و نسل جدید با شوخیهای «گنگ بودن» امجد تکرارش میکنند.
حقیقتدوست در این مجموعه نقش مردی را بازی میکند که همسرش را از دست داده و رابطهای سخت و پرفاصله با پسر نوجوانش دارد. این دوگانگی؛ پدر بودن و مأمور بودن، به یکی از نقاط قوت کاراکتر امجد تبدیل شده. او آنقدر درونی، کنترلشده و درعینحال کاریزماتیک بازی میکند که بخش زیادی از موفقیت سریال روی دوش اوست. ویدیوهای رفتارها، کنایهها و لحظات احساسی امجد، بارها در شبکههای اجتماعی وایرال شد و ثابت کرد حقیقتدوست هنوز همان مهره قابل اعتماد سینمای ایران است.
با وجود اینکه در سالهای اخیر کمکارتر دیده میشد، اما حضور او در «آنجا همان ساعت» و بازی پرقدرتش در «قاتل وحشی»؛ فیلمی که همچنان اکران نشده؛ نشان میدهد در مسیر کاریاش هرگز سقوط نکرده. شاید پروژههایی داشته که کمتر دیده شدهاند، اما بازی بد؟ نه. حقیقتدوست از معدود بازیگرانی است که حتی در فیلمهای متوسط، نقش را بالا میکشد.
این هفته خبر دیگری هم درباره او منتشر شد: همکاری با حامد بهداد در فیلم «اردوبهشت»، اثری اجتماعی که احتمالاً یکی از گزینههای جدی فجر امسال خواهد بود. همین خبر کافی بود تا نگاهها بیشازپیش روی آینده او متمرکز شود.
«برتا»، اما نقطه عطفی است؛ کاراکتر سرگرد امجد میتواند یکی از پلیسهای دوستداشتنی سریالهای ایرانی شود. قهرمانی که نه بیش از حد قهرمان است، نه بیدلیل خشن؛ انسانی است با ضعفها، کابوسها و رگههایی از تنهایی. حقیقتدوست با این نقش ثابت کرد هنوز «دود از کنده بلند میشود» و او یکی از همان کندههاست.
لاله اسکندری؛ تجسم درست زنی که رمان تصویر کرد
در میان بازیگران «بامداد خمار»، یک چهره از همان ابتدا توجه مخاطبان و خوانندگان رمان را جلب کرد: لاله اسکندری در نقش «نازنین»، مادر محبوبه و همسر بصیرالملک. بسیاری گفتند این یکی از درستترین انتخابهای سریال است. چه از نظر شباهت ظاهری و چه از نظر بازیگری، اسکندری توانسته زنی را بسازد که هم با قواعد رمان سازگار است و هم دراماتیک و قابل باور.
رمان نازنین را زنی زیبا، سرخوسفید، با موهای روشن و چشمانی میشی توصیف میکند و هرچند اسکندری چهرهای شرقی دارد، اما ترکیب گریم، نور و رفتار، این شمایل را بهخوبی روی صورت او نشانده است. او همان زن قاجاری است که به آراستگی اهمیت میدهد، در جعبه بزکش غرق است و با ناز و ظرافت، موقعیت اجتماعیاش را حفظ میکند.
اما جذابیت نقش فقط به زیبایی نیست؛ نازنین زنی هوشمند است. بلد است چگونه نرمی کند، بلد است دل شوهرش را به دست آورد، و در عین نگرانی از نداشتن پسر، هرگز شأنش را پایین نمیآورد. اسکندری این ترکیب ظریف از ظرافت و اقتدار را چنان باورپذیر بازی کرده که مخاطب فراموش میکند نقش فرعی است بلکه آن را نقشی اثرگذار و به یادماندنی میداند.
در فضای مجازی نیز این هفته ویدیوهای او بسیار دیده شد، بهخصوص سکانس مشترک با گلاره عباسی به عنوان مادر و دختر در در بازار، جایی که خاطره «در چشم باد» در همین میزانسن و آن جا به عنوان عروس و خواهرشوهر دوباره زنده شد. این همنشینیِ دوباره نوستالژی برانگیز بود.
از سوی دیگر، اسکندری بهخاطر فعالیتهایش در حوزه هنرهای تجسمی و همکاری طولانیمدتش با شهرداری تهران برای زیباسازی شهری، در جشنواره «شهر» مورد تقدیر قرار گرفت. ویدیوی تجلیل او بار دیگر نام و تصویرش را در فضای مجازی دست به دست کرد.
لاله اسکندری در سالهای اخیر شاید نقشهای کمی ایفا کرده باشد، اما نقشهای ماندگار هم کم نداشته؛ و نازنین «بامداد خمار» بدون شک در میان همان نقشها خواهد بود؛ چهرهای قاجاری، زیبا، مقتدر و فراموشنشدنی.
حمید نعمتالله؛ نقد صریح یک جریان رسانهای
این هفته نام حمید نعمتاله؛ یکی از وزنههای کارگردانی معاصر ایران، دوباره در کانون توجه قرار گرفت؛ نه فقط بهخاطر حضورش در «شبهای فرهنگی ثالث» برای بزرگداشت ناصر تقوایی، بلکه بهواسطه سخنانی که همزمان تقدیر و اعتراض را در خود داشت و ویدیویی که از آن جلسه وایرال شد. در «قرار دلتنگی برای ناصر تقوایی» نعمتاله، از جایگاه ملی تقوایی گفت، از تنهاییاش در مسیر حرفهای، از زبانی که به سینما بخشیده بود و از ناکامیِ جامعهی فرهنگی در درک و حمایت بهموقع از این چهره.
آنچه، اما توجهها را شدت بخشید، لحظهای بود که نعمتاله در سخنرانی هوشنگ گلمکانی با لحنی انتقادی و مؤکد، به نقد رویکردهای نقد سینمایی پرداخت؛ او به گلمکانی؛ که از قدیم در «مجله فیلم» نقد مینوشت؛ گفت که در مقطعی «محو مخملباف» بوده و قدرِ تقوایی را نشناخته است. این تقابل که بین نعمتالله، گلمکانی و احمد طالبینژاد شکل گرفت منجربه خروج نعمتالله از جلسه شد که خود نوعی نماد اعتراض بود، اعتراضی که از دل دغدغه برای تاریخ و زبان سینما برمیخاست.
در کنار این حاشیهها این هفته خبرهای متناقضی درباره نمایش فیلم تازهاش «بُت» در جشنواره فجر منتشر شد که او آنها را تکذیب کرد و صراحتاً تأکید نمود تا زمانی که تکلیف وضعیت فیلم قبلیاش «قاتل و وحشی»؛ که سالهاست در وضعیت توقیف است؛ روشن نشود، فیلم جدید را به جشنواره نخواهد داد. این موضعِ قاطع، تصویری از کارگردانی را نشان میدهد که نسبت به عدالتِ هنری و حقوق اثر حساس است و ترجیح میدهد بهجای تسلیم شدن در برابر مناسباتی که تداوم توقیف را ممکن میسازد، خط قرمزی حرفهای را حفظ کند.
نعمتاله شاید در کارنامهاش فیلمهای زیادی نساخته باشد، اما اغلب فیلمهایش نشان از وسواس کارگردانی دارد که همه جزئیات صحنه برایش مهماند؛ او کارگردانی است که فیلمش را زندگی میکند. او یکی از معدود فیلمسازانی است که وقتی نامش شنیده میشود، مخاطب دقیق میشود؛ چون میداند هر فیلم نعمتاله یک تجربه تازه است؛ و حالا، با ساخت «بُت»، بهنظر میرسد دوباره در آستانه خلق جنجالی تازه قرار دارد.