وقتی کار نیست، مدرک میشود دلخوشی بیکارها. سندی میشود از تلاشی که به جایی نرسید. متأسفانه نسل امروز، مدرک دانشگاهی را نه نشانه دانایی، که نشانه دوام آوردن در میدان بیفرصتی میداند؛ مدرکی که شاید دری به بازار کار باز نکند، اما تسکینی برای روانی خسته از دویدنهای بینتیجه میشود و البته سندی برای اثبات اینکه «خواستیم، تلاش کردیم، اما نشد»!
بیش از ۳ میلیون دانشجو در دانشگاهها مشغول تحصیل هستند. این عدد در نگاه اول نشانه پیشرفت بهنظر میرسد، اما کافی است کمی دقیقتر شویم و بررسی کنیم که آیا دانشگاه در مسیر اصلی خود قرار دارد یا منحرف شدهاست؟ متأسفانه شواهد نشان میدهد نهادی که باید مرکز پرورش خرد و اخلاق باشد، عمدتاً به کارخانهای برای تولید مدارک بیجان تبدیل میشود، جایی که انسان، نه برای فهمیدن، بلکه برای داشتن مدرک میآموزد.
عباس نعیمی جورشری، جامعهشناس و مدرس دانشگاه بر این باور است مدرکگرایی در ایران صرفاً یک عادت فرهنگی نیست، بلکه نوعی اختلال ساختاری در نظام آموزش عالی است. به عقیده او، دانشگاه ایرانی در سه سطح دچار بحران شده، بحران نهادی، بحران معیشتی و بحران اخلاقی.
در سطح نهادی، سیاستگذاران دهههاست کیفیت را قربانی کمیت کردهاند. گسترش بیرویه دانشگاهها از دهه ۱۳۷۰ به بعد، بدون تقویت زیرساختهای علمی و تربیتی، باعث شد دانشگاه از نهاد تفکر به نهاد اداری بدل شود. معیار موفقیت، دیگر پژوهشهای عمیق یا تربیت اندیشمند نبود، بلکه تعداد دانشجو، مقاله، و آمار قبولی ملاک شد. نتیجه آنکه تحصیلات عالی از تجربهای نخبهپرور به تجربهای عمومی و بیکیفیت تبدیل شد.
در سطح معیشتی، بیکاری گسترده و ناامنی اقتصادی، تحصیل را به استراتژی بقا بدل کرد. ادامه تحصیل برای بسیاری از جوانان، راهی است برای به تعویق انداختن اضطراب شغلی، امیدی برای اینکه شاید مدرک بالاتر، در تازهای بگشاید. مدرک در این شرایط، تبدیل به نوعی پوشش نمادین بر بیثباتی اجتماعی شده، مسکنی موقت برای زخمی عمیق.
اما ریشهدارترین بحران، بحران اخلاقی است. در فرهنگ عمومی ما، عنوانهایی مانند «دکتر» و «مهندس» سالهاست که جای شأن اخلاقی را گرفتهاند. ارزش فرد نه به میزان خرد و صداقتش، بلکه به مدرک و عنوانش سنجیده میشود. جامعهای شکل گرفته که در آن، ظاهر دانایی از خود دانایی ارزشمندتر است! در چنین فضایی، علم از مقام اخلاقی خود سقوط میکند و تبدیل میشود به ابزاری برای منزلت و قدرت!
وقتی هدف از آموزش، کسب فضیلت نباشد، دانشگاه بهتدریج از درون تهی میشود. دانشجویان برای نمره و مدرک تلاش میکنند، استادان برای امتیاز و ارتقا و مدیران برای آمار و رتبه. در چنین شرایطی، علم، به کالایی برای معامله تبدیل میشود.
این وضعیت تنها در سطح نگرش باقی نماندهاست. بازار خرید و فروش پایاننامه و مقاله، نشانه روشن این فروپاشی اخلاقی است. صدها مؤسسه غیرقانونی به صورت علنی پایاننامه میفروشند و مقالات صوری تولید میکنند.
از سوی دیگر، نابرابری اجتماعی نیز از دل همین روند بیرون آمدهاست. خانوادههای مرفه، به راحتی میتوانند با پول، مدرک و منزلت بخرند، در حالی که طبقات پایین حتی با تلاش فراوان، به همان فرصتها دسترسی ندارند. دانشگاه، بهجای آنکه نردبان عدالت باشد، به ابزار بازتولید نابرابری تبدیل شدهاست.
در نتیجه، عمدتاً دانشگاه ایرانی میان سه نقش متناقض سرگردان مانده، از یکسو کارخانهای برای صدور مدرک است، از سوی دیگر بازاری برای منزلت اجتماعی و در عین حال پناهگاهی برای فرار از بیکاری، اما در هیچکدام از این نقشها، رسالت اصلی خود را که تربیت انسان دانا و اخلاقمدار است، ایفا نمیکند.
برای عبور از این وضعیت، به بازسازی اخلاقی و فرهنگی معنای دانش نیاز داریم. اولین گام، رها کردن مدرک از قید قدرت است. نظام اداری و استخدامی باید در کنار توجه به مدرک، بر شایستگی، خلاقیت و مهارت نیز تکیه کند. همچنین گام بعدی، بازگشت دانشگاه به هویت اصیل خود است، یعنی نهادی برای پرورش عقلانیت و اخلاق. دانشگاه باید از کارخانه مدرک به اجتماع دانایی تبدیل شود، جایی که استادان به دنبال جمع کردن امتیاز نباشند، بلکه انسانسازی کنند. بدون شک، ارزشیابی علمی باید بر عمق یادگیری، خلاقیت و صداقت استوار باشد، نه بر آمار و مقاله.
رسانهها و فرهنگ عمومی نیز باید ارزشهای تازهای بسازند. رسانهها باید بهجای تکرار القاب و عناوین، از انسانهای صادق، متعهد و اندیشمند سخن بگویند. اگر روزی جامعه ما بهجای افتخار به عنوان «دکتر»، به صداقت، خلاقیت و خردورزی افتخار کند، میتوان گفت از مدار پوچی مدرکگرایی بیرون آمدهایم.
امروز، بیش از هر چیز دیگری، نیازمند بازگشت به فضیلت دانایی هستیم، به آموختن برای فهمیدن، نه برای عنوان گرفتن. شاید روزی برسد که بهجای گفتن «اگر کار نیست، حداقل دکتر هستم»، بتوانیم با آرامش و سربلندی بگوییم: «اگر عنوانی ندارم، حداقل میفهمم و درست عمل میکنم.»