کد خبر: 1326473
تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۰۰
شرحی از خاطرات تیمسار جانباز اکبر فصیحی‌دستجردی در گفت‌و‌گوی «جوان» با این رزمنده دفاع‌مقدس
عشق به انقلاب ما را از گذر لوطی صالح تا فاو کشاند شهید امیرشاهی از بچه‌های اصفهان و از دوستان صمیمی من بود. به رغم اینکه مسئولیتی نداشت و در شمال مستقر بود، اما با ماشینش راه افتاد و به طرف مهران آمد. قبل از اینکه وارد مهران شود او را با آرپی‌چی زدند. همینطور شهید کیومرثی از بچه‌های لشکر ۱۶ که رفت منطقه را ببیند، او را هم با آرپی‌چی زدند و به شهادت رسید
 اشرف فصیحی‌دستجردی
جوان آنلاین: این روایت، شرحی از زندگی جانباز دوران دفاع‌مقدس، تیمساربازنشسته اکبر فصیحی دستجری از زبان خود اوست. از نوجوانی‌اش که زیر سقف ساده مغازه‌های بازار تهران رشد کرد. در مدرسه‌های اسلامی درس آموخت، در شب‌های مهدیه به اشک و اندیشه خو گرفت و در کوچه‌های ناصرخسرو و خیابان امام‌خمینی با فریاد‌های انقلابی قد کشید. این خاطرات نه فقط شرحی از حضور در لحظه‌های بزرگ تاریخ که تابلویی از نقش‌آفرینی در بزنگاه‌هایی که سرنوشت یک ملت را شکل دادند، است: از روز‌های تسخیر زندان اوین و نگهبانی‌های شبانه تا آموزش‌های نظامی در بهارستان، از عملیات‌های بزرگ در فاو و آلواتان و مهران تا خطوط مقدم در مرصاد. او از نسلی است که هم جنگید و هم فهمید؛ هم اسلحه به دوش گرفت و هم تحلیل داشت؛ هم در خط مقدم بود و هم در اندیشه حفظ و استمرار انقلاب و در نهایت، صدای مردی است که هنوز هم با همان صداقت دغدغه دارد: فرهنگ شهادت را، میراث رفقای شهیدش را و پرچم بلند انقلاب را... ماحصل گفت‌و‌گوی ما با این جانباز دفاع‌مقدس را پیش‌رو دارید. 
 آغاز راه
پدرم از بازاریان تهران و صاحب مغازه خشکبار بود و برای تعلیم و تربیت من زحمات بسیاری کشید. از کلاس اول ابتدایی تا سوم راهنمایی را در مدرسه اسلامی کاظمیه، زیرنظر جامعه تعلیمات اسلامی که زیرگذر لوطی‌صالح واقع شده بود، گذراندم. با اینکه دوران طاغوت بود مدرسه ما اسلامی و مدیر آن یک روحانی به نام حاج‌آقا نصر و ناظم مدرسه روحانی دیگری به نام حاج‌آقا علوی بود. از سال دوم راهنمایی وارد فاز جدیدی شدم. یکی از اساتید به نام آقای سیاس من را با کتابخانه اسلامی در میدان حسن‌آباد آشنا کرد؛ کتابخانه در پاساژ لوازم و یراق واقع شده بود و من از آنجا کتاب می‌خریدم یا امانت می‌گرفتم. آن دوران اوج فعالیت‌های مرحوم شیخ‌احمد کافی هم بود و مرحوم پدرم من را به مهدیه می‌بردند و شب‌های جمعه به عنوان خادم در آنجا مشغول فعالیت می‌شدم که تا یک سال قبل از انقلاب ادامه داشت. سال سوم راهنمایی که بودم عصر‌های پنج‌شنبه در بی‌بی‌زبیده حضرت عبدالعظیم به مدت سه سال جامع مقدمات، عقایدالانسان آیت‌الله تهرانی، احکام و قرآن و دروس دیگر را آموزش دیدم و بعداز گذراندن این دوران، مسئولیت آموزش حدود ۴۰ نفر از بچه‌های شهرری به من سپرده شد. دبیرستان را در مدرسه اسلامی جعفریه در بازارچه شاپور شروع کردم و سه سال آخر را در مدرسه مروی درس خواندم. 
 اوج‌گیری انقلاب
مقطع چهارم نظری با دوران اوج‌گیری انقلاب همراه شد. مدرسه که تعطیل می‌شد، شروع می‌کردیم شعار انقلابی دادن. از مدرسه که خارج می‌شدیم می‌رفتیم سمت خیابان ناصرخسرو. مدرسه دارالفنون هم تعطیل می‌شد. بعد می‌رفتیم سمت میدان امام‌خمینی و در مواردی هم راهپیمایی‌ها کشیده می‌شد به میدان فردوسی و گاهی هم درگیری‌هایی پیش می‌آمد. خانواده‌ام نه تنها مخالف حضورم نبودند، بلکه خودشان هم در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردند. شرکت در تظاهرات و مباحث انقلاب، دوران جدیدی در زندگی من ایجاد کرد. یکی از خاطره‌های من در آن زمان به روز ۲۱ بهمن‌ماه که خبر رسید انقلابیون درصدد تسخیر صداو‌سیما هستند، مربوط می‌شود. همراه دامادمان رضا فصیحی به سمت صداوسیما در میدان ارگ حرکت کردیم. آنجا تیراندازی شدیدی شد. ما در سه راهی بازار بودیم که تانکی از ساختمان صداوسیما بیرون آمد و به طرف پله‌های مسجد شاه حرکت کرد. چندنفر از مردم با موتور دنبالش حرکت کردند و کوکتل مولوتف به سمتش پرتاب کردند که به برجک تانک خورد و آتش گرفت. فردای آن روز که ۲۲ بهمن بود همراه رضا به سمت زندان اوین رفتیم. در میانه بلوار مدرس بود که خبر رسید زندان به تسخیر مردم درآمده و زندانیان آزاد شده‌اند. شب‌های بعد از آن هم در چهار راه مولوی که سنگربندی شده بود، به شیفت نگهبانی می‌دادیم تا از انقلاب حفاظت شود. 
 پس از انقلاب
سال ۵۸ برای دیپلم درس می‌خواندم که پدرم خبر داد از بازار پیغام داده‌اند، بنی‌صدر سپاه را از زندان اوین بیرون کرده است. او از بچه‌های بازار خواسته بود مدتی در زندان نگهبانی بدهند تا تعیین تکلیف شود. من و چند نفری از بچه دستجردی‌های بازار برای نگهبانی از زندان رفتیم. دستگیری‌های زیادی انجام می‌گرفت. اعضای گروهک فرقان، منافقین و گروهک‌های دیگر. بعد از آن من عضو دادستانی شدم. آن روز‌ها اوضاع خیلی به هم ریخته بود. منافقین ترور‌های سنگین داشتند. شهید مفتح و مطهری ترور شده و شهیدان لاجوردی و کچویی رئیس زندان شده بودند. نگهبانی از زندان ادامه داشت تا اینکه جنگ شروع شد. آموزش بسیج را در حزب جمهوری اسلامی که انتهای بهارستان بود، سپری کردم و در حالی که ۱۹ ساله بودم به جبهه جنوب اعزام شدم. پدرم، دوستانش و دستجردی‌ها هم امکانات زیادی برای جبهه فراهم می‌کردند و خودشان راهی جبهه اهواز و موسیان شدند. با دو نفراز دوستانم به هتل کاروانسرای آبادان که جمعیت فدائیان اسلام مستقر بودند رفتیم و اسلحه و یک دست لباس گرفتم و راهی خرمشهر شدیم. دو هفته‌ای آنجا بودیم و سپس راهی گیلان غرب شدیم. 
 مسیر تازه
پس از بازگشت از جبهه غرب همراه پدر به دیدن دکتر کامران که بعد‌ها نماینده ادوار اصفهان شد، رفتم و درباره فعالیت‌هایم حرف زدیم. صبح روز بعد به دفترش در نخست‌وزیری رفتم. دکتر کامران آن زمان با حکم شهیدرجایی مسئول حراست کل کشور بود و بعد از آن مدتی را در صداوسیما و وزارت معادن فلزات فعالیت کردم. سال ۱۳۶۰ باید دوران خدمت سربازی را سپری می‌کردم که به توصیه کامران نزد شهید صیاد شیرازی رفتم. بعد از سپری‌کردن دوره آموزشی، عضو لشکر ۶۴ تیپ پیرانشهر شدم. همزمان عملیات آزاد‌سازی محور پیرانشهر به سردشت و جنگل‌های آلواتان که در تصرف گروهک‌های کومله و دموکرات بود، آغاز شد. در جریان این عملیات تیپ یک ارتش پیرانشهر همراه تیپ شهید کاوه از سپاه حضور داشتند. عملیات ارتش ابتدای جنگل‌های آلواتان و عملیات سپاه هم داخل جنگل انجام شد و موفق شدیم روستای هنگ‌آباد و سه روستای مرزی را از تصرف گروهک‌ها آزاد کنیم و بالای هنگ‌آباد مستقر شویم. این عملیات حدود یک ماه طول کشید. بعد از پایان خدمت سربازی به توصیه شهید صیاد شیرازی و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی استخدام ارتش شدم. 
 همدلی ارتش و سپاه
 ابتدای جنگ عملیات‌های بین سپاه و ارتش مشترک بود. اعتقاد داشتم و دارم این دو مجموعه همیشه باید با هم عمل کنند، به عبارتی مکمل همدیگر هستند. یکی از دلایلی که قرارگاه خاتم‌الانبیا تشکیل شد، همین بود و امروز هم تمام تلاش دو نیرو بر این است که هراتفاقی بیفتد دو نیرو با هم عمل کنند. شهید صیاد شیرازی خیلی به بچه‌های سپاه اعتقاد داشتند یا دانشکده‌های ارتش بچه‌های سپاه را آموزش می‌دادند. داخل مجموعه همکاری همدلی و مشارکت همیشه بوده و هست. نمونه‌اش اینکه به‌رغم مخالفت بنی‌صدر در کردستان از سوی نیرو‌های سپاه و ارتش، شهید بروجردی و شهید صیاد در قرارگاه حمزه کار می‌کردند و با هم عملیات و کردستان را آزاد کردند. وقتی جنگ شروع شد، هیچ راهی جز مقابله نبود و برای حفظ انقلاب و کشورمان باید مقابله می‌کردیم. طبیعتاً حضرت امام دستور دادند ارتش وارد عملیات شود. ارتش به سرعت یگان‌هایش را اعزام کرد. توپخانه‌ها و لشکر‌های مختلف رفتند. حتی لشکر ۲۱ حمزه که در تهران بود، اعزام شد. لشکر ۸۸ زاهدان هم یک تیپ به منطقه اعزام کرد. آن زمان ابتدای کار سپاه بود. سپاه شروع به سازماندهی نیرو‌های مردمی کرد و بسیج آرام‌آرام شکل گرفت و تقویت شد. تمام کشور‌ها از امریکا، شوروی، فرانسه، آلمان، عربستان و کشور‌های عربی به عراق کمک نظامی، مالی و نیروی انسانی کردند، به گونه‌ای که ما از ۱۷، ۱۸ کشور اسیر داشتیم. 
 درباره شهید صیاد
شهید صیاد قبل از انقلاب با درجه سروانی در مرکز توپخانه خدمت می‌کرد و رژیم شاه نسبت به فعالیت‌های وی حساسیت داشت. بعد از نماز صبح کارش را شروع می‌کرد. جلسات کاری‌اش از ساعت پنج یا شش صبح شروع می‌شد تا جایی که به نظر می‌آمد ساعت خوابش در تردد‌های بین جلسه‌ها صورت می‌گرفت. شهید صیاد در بحث کردستان فعالیت‌های زیادی داشت. ارتش و یگان‌های آنجا را به خدمت گرفته بودند و فرماندهی را به عهده داشت. بنی‌صدر با اقدامات شهید صیاد مخالف بود و دستور عزل صیاد را داد. شهید صیاد مخالفتی نکردند و امام‌خمینی هم صیاد را به عنوان مشاور خودشان انتخاب کردند و بعد هم نماینده امام در شورای عالی دفاع شدند؛ ضمن اینکه در کردستان بودند، مسائل دانشکده افسری ارتش را هم تحت نظر داشتند و برای تربیت نیرو‌های مستعد با سپاه همکاری داشت. با سردار رحیم صفوی که آن زمان در اصفهان حضور داشت برای تشکیل و آموزش سپاه و تربیت نیرو‌های انسانی فعالیت زیادی داشت. بعد از عزل بنی‌صدر شهید صیاد به فرمان امام با درجه سرتیپ به عنوان فرمانده نیروی زمینی منصوب شد. شهید صیاد در عملیات‌های مختلف از جمله شکستن حصر آبادان و آزادی خرمشهر مشارکت فعال داشت. وقتی شهید صیاد به عنوان فرمانده نیروی زمینی منصوب شد، با تمامی اساتید و فرماندهان جلسه گذاشت و گفت امروز درس واقعی در جبهه‌هاست. نیروی دریایی عراق با یک عملیات ارتش کلاً منهدم شد. در نیروی هوایی هم شهیدان ستاری و بابایی ابتکار به خرج دادند. عراقی‌ها با کمک فرانسوی‌ها هواپیمایی در اختیار گرفتند که از ۲۰کیلومتری می‌توانست رادار‌ها را بزند و سیستم پدافند را مختل کند. شهید ستاری آمد و آن را متحرکش کرد، یعنی با جابه‌جایی می‌توانستند، هم تحرک فضایی عملیاتی و هم سیستم‌های پیشرفته فرانسوی‌ها و روس‌ها که به عراقی‌ها داده بودند را خنثی کنند. بزرگ‌ترین تجربه‌اش عملیات والفجر ۸ بود که من هم حضور داشتم و ۷۳ فروند هواپیمای عراقی را سرنگون کردیم. 
 عملیات مرصاد
آخرین عملیاتی که شرکت کردم عملیات مرصاد بود، داوطلبانه رفتم. در اسلام‌آباد غرب هجوم روانی دشمن به گونه‌ای بود که همه داشتند شهر را تخلیه می‌کردند. من به پادگان اسلام‌آباد رفتم. به همکارانی که آنجا بودند، گفتم همه را مقابل دشمن بسیج کنیم، اما امکان‌پذیر نبود. دیدیم مردم با ماشین با تراکتورهای‌شان دارند، می‌روند و شرایط به گونه‌ای بود که چند لحظه بعد اسلام‌آباد سقوط خواهد کرد. من به سرعت به کرمانشاه آمدم که نیرو ببرم. دیدم جاده اسلام‌آباد به کرمانشاه هم بسته شده است. شهید صیاد به رغم اینکه مسئولیتی نداشت داوطلبانه به کرمانشاه آمد و جانفشانی کرد. شهید صیاد هم گفتند یک هلیکوپتر ۲۰۶ آماده کنید با هم برویم منطقه را نگاهی بیندازیم. برخاستند و منطقه را دور زدند و برگشتند. گفتند تمام هلیکوپتر‌های کبری را به خط و همه را از مهمات پر کنید. با خلبان‌ها صحبت کردند و همه برای پرواز آماده شدند و رفتند. تمام محور منافقین را که آمده بودند، نیروی هوایی زد و بعد ورق برگشت. نیرو‌های ارتش، سپاه و بسیج آمدند و منافقین را تار و مار کردند. 
 خاطره تلخ
خاطره خیلی تلخ من مربوط به سال ۱۳۶۵ و عملیاتی بود که در جریان آن منافقین به بعثی‌ها کمک کردند تا مهران را تصرف کنند. بعد از عملیات والفجر ۸ عراق ضربه سنگینی خورد و فاو را از دست داده بود. نقطه اصلی عراق به خلیج فارس در واقع فاو بود و ایران آن را گرفته بود. صادرات نفت عراق کلاً مختل شد. عراق می‌خواست ضرب شستی از ما بگیرد که منافقین کمک بزرگی به عراق کردند و با حمله مهران را گرفتند. آنجا خیلی بر ما سخت گذشت. عملیات مهران برای من خیلی سخت بود. با اینکه تدابیری به خرج داده شد، نهایتاً عملیات انجام و مهران مجدداً آزاد شد و منافقین و عراقی‌ها پس‌زده شدند. شهید امیرشاهی از بچه‌های اصفهان و از دوستان صمیمی من بود، به رغم اینکه مسئولیتی نداشت و در شمال مستقر بود، اما با ماشینش راه افتاد و به طرف مهران آمد. قبل از اینکه وارد مهران شود او را با آرپی‌چی زدند. همینطور شهید کیومرثی از بچه‌های لشکر ۱۶ که رفت منطقه را ببیند او را هم زدند. 
 خاطره شیرین
خاطرات شیرین من عملیات‌های والفجر ۸، کربلای ۷ و عملیات شیلر بود که توانستیم بر عراق پیروز شویم. یادآوری لحظه به لحظه عملیات‌ها بسیار شیرین است و گفتنش ساعت‌ها طول خواهد کشید. من با شهید احمد خلیل‌زاده خیلی رفیق بودم. او بچه قلعه‌مرغی بود. بسیار انسان وارسته اهل نماز شب و بسیار متدین بود و دوست داشت که شهید شود و به پدر و مادرش گفته بود من ازدواج نمی‌کنم تا شهید شوم. به قول حاج‌قاسم عزیزمان کسی که می‌خواهد شهید شود، باید شهید زندگی کرده باشد. صحنه جنگ، صحنه شهادت، جانبازی و ایثارگری است. کسی هست که توفیق شهادت نصیبش می‌شود و کسی توفیقش نمی‌شود؛ انسان باید به رضای خدا راضی باشد. 
 یگان احتیاط
مسائلی از بحث جنگ باقی ماند که باید گفته می‌شد. یکی بحث احتیاط است که در زمان جنگ اتفاق افتاد و آن هم از زحمت‌های شهید صیاد بود. در قانون کشور‌ها هست که افراد از سن ۱۸ سالگی تا ۴۵ سالگی باید زیر پرچم و آماده جنگ باشند. جنگ هم که طولانی شد، یگان‌ها خسته شدند. نیرو‌های بسیجی برای عملیات می‌آمدند و برمی‌گشتند و یگان‌های ارتش وظیفه داشتند خطوط رزم را از پیرانشهر گرفته تا خلیج‌فارس از حملات دشمن حفظ کنند. بالاخره آنها هم خانواده و نیاز به بازسازی روحیه داشتند که قرار شد یگان‌های احتیاط شکل بگیرد. شهید صیاد آمدند و طرح ایجاد یگان‌های احتیاط را سازمان دادند. به این شکل که دو سال خدمت، یک‌سال‌و‌نیم را به عنوان وظیفه انجام بدهند و شش ماه آخرش را به عنوان یگان احتیاط براساس محلی و شهری یا استانی شکل بگیرد. سرباز‌ها می‌آمدند و جابه‌جا می‌شدند. بعد از یک‌سال و نیم خدمت وظیفه می‌آمدند در یگان‌های احتیاط. این یک دستاورد بزرگی داشت که در شورای امنیت ملی و شورای امنیت دفاع منحل شد در صورتی که قانون و مصوبه کشوری است. این بحث می‌توانست استمرار پیدا کند، اما به دلایلی این طرح لغو شد. اگر استمرار پیدا کرده بود، می‌توانست نیروی سازمان یافته مجهز باشد. سیستم دفاعی کشور شاید نتواند براساس داوطلبی پیش برود. زمانی هست که فشار روانی سنگینی در جبهه‌ها ایجاد می‌شد. دشمن شیمیایی می‌زد. عملیات‌های مختلف انجام می‌داد. ما باید قانونی داشته باشیم که افراد در مقاطعی موظف باشند از کشور دفاع کنند. در بخش (طرح احتیاط) اجرا نشد، اما باید یک روز به این نقطه برسیم که اجرا کنیم.
برچسب ها: جنگ ، جنگ تحمیلی ، شهادت
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار