جوان آنلاین: باشکوهترین آدمها برای من کسانی هستند که وسط بحران، آشوب و توفان، خونسرد و آرام هستند، مثل اینکه در جایی لنگر انداختهاند؛ لنگری که دیده نمیشود، اما اثرات آن در زندگی آنها دیده میشود. محمد برجیهشتجین، جانباز شیمیایی کارآفرین از ۴ صبح تا ۱۲ شب در تالش بیدار است و به این سو و آن سو میدود، با این همه او و امثال او وسط مناسبات حقیر سیاسی، اجتماعی، زدوبندها و منفعتطلبیها نادیده گرفته میشوند.
پیش از آنکه گفتوگویمان را شروع کنیم جملهای به من گفتید که در سرم میچرخد؛ اینکه شما اخیراً ضرر هنگفتی را در صادرات میوه متحمل شدهاید. بارتان به مقصد هندوستان به خاطر ناهماهنگی در گمرک بندرعباس مانده و عملاً به ضایعات تبدیل شده است. چطور میشود این همه زیان را تاب آورد؟ این تابآوری از کجا میآید؟
یادم میآید روزی در جلسه و جای مهمی حضور داشتم. ناگهان از خود پرسیدم، من چه کسی هستم که به اینجا رسیدهام. سال ۱۳۷۶ بود. به خودم گفتم من در یک خانواده کشاورز به دنیا آمدهام. من کجا و اینجا کجا؟ اینکه سرمایه من از بین رفته است، برایم تازگی ندارد. شاید ۸۰ میلیارد تومان فقط در تهران از بین رفته است. اعتقاد دارم اگر آن ثروت باقی میماند، شاید برای من اتفاق ناگواری میافتاد، مصلحت این بود که آن ثروت از بین برود. من به مصلحت خداوند اعتقاد و ایمان دارم. این زیانها بازدارنده است. الان وقتی قتلی اتفاق میافتد، مقتول که از بین رفته است. چرا قاتل را در بازداشتگاه نگه میدارند. چه علتی دارد؟ میدانند خانواده مقتول هیجانی است و قاتل را از بین میبرند. وقتی قاتل را در بازداشتگاه نگه میدارند، در واقع نوعی بازدارندگی برای ادامه قتلهای زنجیرهای ایجاد میکنند.
یعنی این موانع و ضررها نوعی بازدارندگی است؟
بله، ما در واقع از آن قاتل محافظت و از زنجیرهایشدن قتلها و هیجانیشدن جامعه جلوگیری میکنیم، چون اگر قاتل را بازداشت نکنیم، بستگان مقتول او را میکشند و همین طور بستگان مقتول جدید به قاتل تعرض میکنند و همین طور زنجیروار ادامه پیدا میکند. وقتی قاتل بازداشت میشود، خانواده مقتول قدری آرام میگیرند که طرف را گرفتند. همین موضوع آنها را تسلی میدهد و دیگر اینکه قاتل فراری نیست، در زندان است و مجازات خواهد شد. از آن طرف فرصتی است که قانون به تحقیقات و ریشهیابی علت قتل بپردازد. در زندگی همه ما عوامل بازدارنده وجود دارد. خیلی وقتها الهاماتی که از جانب خداوند متعال است بازدارندگی را در زندگی ما ایجاد میکند. آن طرف میبینید که ریشسفیدان و معتمدانی هستند که آتش نزاعها را میخوابانند و باز به گونهای دیگر در جامعه بازدارندگی ایجاد میکنند.
چطور میشود آدمها با وجود این همه سرد و گرمشدنها و آسیبها همچنان سرپا میمانند؟
با توجه به مشکلات اقتصادی که گریبانگیر ما شده، ما هنوز به همان هدف که حفظ آب، خاک، پرچم و ناموس است، متعهد هستیم. ما همان هستیم و رنگ عوض نکردهایم، از طرفی گوشهگیر و کنارهگیر نشدهایم، فعالیت اقتصادی کردهایم. ما تا زمانی که نفس در سینهمان داریم، باید به هدف زندگیمان بپردازیم. چطور ۴۰ سال پیش درگیر جنگ شده بودیم و دفاع میکردیم، الان هم در مسیر اقتصاد برای ارزآوری همان فضا را در میدانی دیگر پیش پای خود میبینیم. ما صادراتکننده هستیم. ما وارد نمیکنیم. در این روزهای سخت، ارز وارد کشور میکنیم. شما نگاه کنید. وقتی کارآفرینی سرمایهگذاری میکند، اندکی از منافع آن سرمایهگذاری نصیب او میشود، مابقی در شریانهای معیشتی جامعه میچرخد.
شما این را خیلی خوب لمس کردهاید. فردی که خودش را با کار و موفقیت بشناسد، نمیتواند کار مؤثری انجام دهد. یک آدم خودش را در سطح کار و نقش تعریف کند؛ کسی صبح از خواب بیدار میشود، میگوید من کارخانه، کارگاه و مجتمع دارم، قرار است این میزان درآمد را به من بدهد، یعنی هویت خود را به آن کارخانه یا مجتمع گره میزند. این آدم به نظرم نمیتواند کار مؤثری کند. چرا؟ چون اگر آن هدف محقق نشود، خودش را شکستخورده میداند، محقق هم شود، هیجان به شکل دیگری بر او مستولی خواهد شد، بنابراین یک آدم باید خودش را خیلی وسیع تعریف کند. شما چطور به این تعریف میرسید؟ وقتی درباره اعتقاد صحبت میکردید، این شعر حافظ به ذهنم رسید که: باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور. میخواهم بگویم کسی که پشت پرده را لمس نکرده است، نمیتواند از غم از دست دادن یا ضرر و زیان عبور کند.
۴۰ سال پیش وسط نبرد تن به تن و جنگ فیزیکی بودم. آن موقع از وجود خودمان گذشتیم و زندگی و داشتههایمان را نادیده گرفتیم. میدانستم من که میروم جبهه راه برگشتی نیست، پس من از پیشامدهای زندگی میگذرم و مسائل مادی برایم معنا پیدا نمیکند. آن کسی که در این برهه اقتصادی ۲ میلیارد زیان ببیند و از کوره دربرود یا اینکه خودش را ببازد، ایمان به خدا در او ضعیف است. دوم اینکه او آمده فقط منافع خودش را در نظر بگیرد، نیامده به ۱۰ نفر نان بدهد. من الان مستقیماً به ۵۰ نفر نان میدهم. باغدار، کشاورز، کارآفرین و صادراتکننده هستم. دیدید که داشتم در باغ بیل میزدم. دولت و نظام ما میگوید واردکننده ارز باشیم. ما میوهای که کشاورزان ۱۲ ماه زحمت کشیدهاند و به عرصه رساندهاند، صادر و ارز وارد کشور میکنیم. ما دو نفر هستیم و از همین محل نزدیک ۱۵۰ نفر به صورت مستقیم و غیرمستقیم نان سر سفرههای خود میبرند. من و امثال من میتوانند سرمایهشان را بانک بگذارند، سودشان را بگیرند و با هیچ کسی هم سر و کله نزنند.
باری که میخواستید به هند صادر کنید، چرا از بین رفت؟
هر میوه حد توانایی برای تحمل تغییرات دما و زمان دارد. میوههای آبکی و پوست نازک مثل هلو، شلیل و آلو خیلی عمر کمی دارند. ما وقتی بار میکنیم و میفرستیم بندرعباس، کانکس یخچالدار را از تریلی باز میکنند و در عرشه کشتی میگذارند، اما متأسفانه آن روز که میوه ما بندر میرسد، همزمان یک کشتی غولپیکر نفتکش میآید و پهلو میگیرد. خب در نظر بگیرید که ۱۵ روز طول میکشد کشتی بارش را تخلیه کند و محصول من در کانتینر میماند. این کانتینر توان سه چهار روز نگهداری را دارد. بار من تا برسد هندوستان ۳۵ روز طول میکشد و معلوم است در این فاصله هیچ میوهای دوام نمیآورد.
اگر بموقع بارگیری میشد، چقدر طول میکشید هندوستان برسد؟
سه یا چهار روز و محصول سالم میرسید. اصلاً هر هفته کار ما همین است. دوبی، عمان و هندوستان میفرستیم.
چرا کشوری که بخشی از درآمدهایش مربوط به محصولات کشاورزی است، مکانیسمهایی را طراحی نمیکند که این بار وقتی میآید بندر، این طور حیف و میل نشود؟
این برمیگردد به سیاست دولت و مدیریت بنادر. مسئولان امر در وزارت جهاد کشاورزی اصلاً به این مسئله توجه نمیکنند. مثلاً از ۱۵ مهر مجوز صادرات کیوی به ما داده میشود. هر کانتینر نیاز به مجوز و نامه مبدأ دارد. باید از همین شهرستان تالش نامه بگیریم، مثلاً برای بندر جاسک و در اتوماسیون به بندر اطلاع داده میشود که کانتینری با این مشخصلات، پلاک و بازرگان با فلان کد ملی به مقصد امارات فرستاده میشود. آن روز من به معاون وزیر جهاد کشاورزی زنگ زدم و گلایه کردم. آنها حتی فرق کیوی هایوارد و کیوی خونی را تشخیص نمیدهند. کیوی خونی یک ماه زودتر از هایوارد میرسد و باید زودتر برداشت شود، اما مسئولان وزارت جهاد کشاورزی فقط روی کیوی هایوارد متمرکز میشوند و میگویند در این زمان میرسد و قندش کامل و بعد مجوز صادرات داده میشود. خب من بازرگان و من کشاورز با این آشفتگی چه کنم؟ من ۱۷ سال است باغدارم و با کیوی سر و کله میزنم. نزدیک ۱۰ سال است صادر میکنم. میدانم کیفیت، خاصیت، نوع نگهداری کیوه خونی و نوع گرفتن قندش با هایوارد فاصله دارد، اما متأسفانه کارشناسهای ما یا نمیدانند یا تن به همکاری نمیدهند.
چرا به این تفاوت زمانی اعتنا نمیکنند؟
هفتههای اول شهریورماه موقع چیدن کیوی خونی است. قندش کامل شده است. ۱۰ روز بماند روی درخت خود به خود نرم میشود. میوه هم که نرم شود برای صادرات ارزش ندارد و اصلاً کد کیوآر نمیگیرد.
یعنی میوه رسیده است، اما مجوز صادرات دریافت نمیکند، چون وزارتخانه برنامههایش را روی کیوی هایوارد چیده است؟
گاهی اطلاعات ندارند. وقتی هم اطلاعات در اختیارشان میگذاریم، کارشناس میگوید به من دستور ندادهاند ولی همان شخصی که مسئول صدور نامههاست و کارشناس است، باید برود فرد مسئول ردهبالای خود را متقاعد کند که موقع چیدن کیوی خونی از این روز تا این روز است. نمیروند و خودشان را درگیر کار نمیکنند.
شما نامه نوشتهاید؟
به یکی از عوامل وزارت جهاد کشاورزی فایل صوتی و متن فرستادم. گفتند مشکل کجاست. گفتم جناب آقای فلانی! آنجا به عوامل و کارشناسها بگویید کیوی خونی یک ماه زودتر به عرصه میرسد و در آن روز به من مجوز نمیدهند. حالا کی مجوز میدهند؟ ۱۵ مهر.
ما در شرایط تحریم هستیم. شما گفتید زمانی جنگ تن به تن بود، اما الان سایبری است. الان ما وسط جنگ اقتصادی هم هستیم، بنابراین آن سرباز اقتصادی هم باید دیده شود. این سرباز اقتصادی هم کسی نیست جز کارآفرینهایی که در این روزگار که کشور نیاز به ارزآوری دارد، این ارز را وارد کشور میکنند. چرا سرباز اقتصادی را نمیبینیم؟
کارشناسی که آنجا نشسته برای من صادرکننده و باغدار تصمیم میگیرد از دو حالت خارج نیست: یا هیچ اطلاعاتی درباره روش نگهداری و صادرات میوه ندارد یا اینکه به خودش زحمت همکاری نمیدهد. خدا شهید مالک رحمتی، استاندار آذربایجانشرقی را هزار بار بیامرزد. کلیپهایش را دارم. میگفت اگر ما میخواستیم به مردم بگوییم نه! یک روبات میآوردیم به همه بگوید نه و این همه امکانات لازم نبود، پس ما انسان هستیم و آمدیم بگوییم بله. اگر من کشاورز یا تاجر میروم خدمت مسئولی و میگویم فلان مشکل را دارم، چرا او میگوید من نمیدانم.
یعنی خودش را سهیم در موضوع نمیداند؟
بله، اگر خودش را دخیل در موضوع بداند، احساس دین کند، بگوید این ارزآوری روی زندگی من تأثیر میگذارد.
اگر ارز نیاید، دولت در پرداخت حقوق من مشکل خواهد داشت.
این را نمیبیند. من پول گمرک و دارایی میدهم و ارز به کشور میآورم. همین پول گمرک و مالیات به کارمندی میرسد که با من همکاری نمیکند.
اگر این آدم این زنجیره تأمین را کامل میدید، دیدش عوض میشد. او فکر میکند حقوق او ارتباطی با شما پیدا نمیکند.
اگر ارز وارد نشود خزانه دولت خالی میشود. اشتباه من ایرانی و من مسئول در این است که هزینه دولت و کشور را روی نفت متمرکز کردهایم، در حالی که ما میتوانیم نفت را برای آینده و فرزندان خود نگه داریم. مگر امریکا کم نفت دارد؟ به نفت ذخیره خود دست نمیزند و وارد میکند. ما نفتمان را میفروشیم و از سرمایه میخوریم. عملاً صندوق ذخیره ارزی و شورای پول و اعتبار ما کارایی لازم را ندارد و تنها گریزگاه ما فروش نفت شده است. شما به ارزآوری میوه نگاه کنید، الان کاهو، گوجه، بادمجان، خیار، هندوانه، طالبی و میوههای فصلی کم ارز وارد کشور نمیکند، اما آیا کارآفرینها و تولیدکنندههای این عرصه محترم شمرده میشوند؟ انرژی ما باید صرف کار شود نه اینکه انرژیمان صرف پیدا کردن بلیت شود.
شما میگویید در همین شرایط کجدار و مریز، محصولات کشاورزی ارزآوری خوبی دارد، آن هم در حالتی که واقعاً حمایت و برنامهریزی ما ضعیف است. اگر ما روی این ضعفها کار کنیم و در سیستم کشاورزی ما بخش دولتی و خصوصی به یک تعامل پیشرونده و سازنده برسند، فکر میکنید در این صورت صادرات کشاورزی چه جهشی خواهد داشت؟
من اقتصاددان نیستم، اما اندک تجربهام میگوید بالای ۴۰ درصد رشد اقتصاد کشور میتواند بر شانه صادرات محصولات کشاورزی باشد. چرا؟ مواد غذایی مصرفی است. من برای خانهام وقتی یخچال میگیرم، شاید تا آخر عمرم یخچال نخرم، ولی میوه روزانه مصرف میشود. پریروز کسی از بناب آمده بود پیش من، گفت کیوی میخواهم، بعد برگشت گفت ما هم کشمش و قیسی برای صادرات داریم. اگر میتوانی صادر کنی تناژ بدهم. خب یک بازرگان داخلی میوه را از کشاورز خریده و میوه مانده دست او، نمیداند چطور بفروشد، یعنی هیچ ارگانی نیست. خود کیوی هیچ انجمن و «انجیاُ» یی ندارد، اتحادیه نداریم.
چرا در تالش برای کیوی اتحادیه ندارید؟
تالش قطب تولیدات کیوی است. در این سالها تا به امروز من منتظرم که یک روز مسئول جهاد کشاورزی، جناب فرماندار، نماینده محترم مجلس، سازمانها و اداراتی که با این قضیه مرتبط هستند، بگویند شما که صادرکننده و تولیدکنندهاید، آقای فلانی! مشکلتان کجاست. آیا منِ فرماندار میتوانم کاری برای شما انجام بدهم. فرماندار نماینده عالی دولت در یک شهرستان است.
ارتباط قطع است.
اصلاً ارتباطی وجود ندارد که قطع شود. یک خانواده زمانی موفق میشود که پدر خانواده بتواند چیدمان درستی داشته باشد، تقسیم کار شود. اگر درست تقسیم کار نشود، شیرازه خانواده از هم میپاشد. ما یک شهرستان کوچک هستیم. فرماندار نماینده عالی است و بر همه مدیران شهرستان اشراف دارد و میتواند مثلاً ۱۰ روز مانده به برداشت کیوی مسئول مدیر جهاد کشاورزی را بخواهد که آقای فلانی! شما چه برنامهای برای صادرات دارید. برنامهتان را به من بدهید. متأسفانه رئیس جهاد کشاورزی ایدهای ندارد. هر وقت هم که ما آنجا حرفی میزنیم میگویند من کار خودم را بلدم، به من درس ندهید.
یعنی فضایی باز نمیکند که ارتباطی شکل بگیرد؟
من گاهی با وزیر و معاونان وزیر ارتباط میگیرم و پیام صوتی میفرستم، اما اینجا مسئول جهاد کشاورزی را نمیتوانم متقاعد کنم که حالا زمان برداشت کیوی است، به ما کمک کنید.
حالا چه اصراری دارید که با این وضعیت ادامه بدهید؟
چرا من جانباز شیمیایی عقبنشینی نمیکنم؟ به خاطر اینکه من خودم و زندگیام را وقف این نظام، کشور و خاک کردهام، به خاطر همین نمیتوانم بیتفاوت باشم. میتوانم سرمایهام را بانک بگذارم و لذتش را ببرم. صبح ساعت ۴ بیدار نشوم و ۱۲ شب نخوابم. ما به پرچم، خاک، کلام خدا، کشور، دین و ملتمان قسم خوردهایم.
من باز برمیگردم به شعر حافظ که: هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب / باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور. حالا شما اسمش را ایمان میگذارید، من اسمش را میگذارم لمس غیب یا نهان. اینکه لمس میکنید پشت این ظاهر و پشت این گرهها و بازیها، کسی است که میبیند و مراقب است و این به شما توان میدهد، وگرنه نمیتوانید و نمیشود ادامه داد. من خیلی دوست دارم این را برای ما قدری باز کنید.
من یک کهنه سربازم و عددی نیستم، اما به اندازه خودم دینم را به نظام دادهام. همیشه بحث من با مسئولان شهرستانی و استانی این است که میگویم کسی که در پایتخت نشسته زیر باد کولر نمیتواند برای سیستانوبلوچستان و زاهدان تصمیم بگیرد، چون نمیداند زیر آن گرما بودن یعنی چه. یک نفر که بغل بخاری نشسته نمیتواند ۲۰ درجه زیر صفر گردنه اسالم- خلخال را لمس کند، نمیتواند بفهمد شش، هفت متر برف یعنی چه. تا زمانی که کارشناسان زیر باد کولر و کارشناسان تصویب بخشنامهها در پایتخت برای من روستایی تصمیم میگیرند، از این بیشتر انتظاری نیست. ببینید کسی که باغ انگور دارد، کسی که کشاورز است و به صورت حرفهای گردو کاشته است، کسی که به شکل حرفهای کیوی پرورش میدهد، این فرد باید در جلسات کارشناسی مربوط به این میوهها حضور داشته باشد. تا زمانی که من کشاورز در فرمانداری و در جهاد کشاورزی برای رفع و رجوع مشکلات باغداری در رشته خودم دعوت نشوم، هرچه کنیم اشتباه خواهد بود.
شما میگویید تالش قطب تولید کیوی است، خب فرماندار تالش دستکم باید یک مشاور متخصص باغدار کیوی داشته باشد. فرماندار تاکستان درباره انگور، ساوه درباره انار، این دیگر کاملاً بدیهی است.
خداوند عالم با عدالت به هر منطقهای محصولی داده است. الان رودبار پر زیتون است، چون درخت زیتون ۲۴ ساعته باید در معرض باد قرار بگیرد که محصول بدهد. زیتون اینجا عمل نمیآید. الان چند وقت است که کیوی برداشت میشود؟ نه از استاندار خبری است، نه اداره کشاورزی و نه امثالهم.
پس آنها چه میکنند؟
قبلاً ما تکمحصوله بودیم و فقط برنج داشتیم، اما الان دومحصوله هستیم؛ هم برنج داریم و هم کیوی. الان کیوی محصول اول ماست، چون ارزآوری خوبی دارد. من دقیق نمیدانم چقدر در تالش سردخانه داریم، اما همه آنها فعالند. خب اگر این کیوی نباشد، همه آن سردخانهها میخوابند، پس چرخش اقتصاد سردخانههای تالش وابسته به کیوی است. به غیر از کیوی چیز دیگری نداریم که از سردخانه استفاده کنیم.
درک اقتصاد این زنجیره غذایی خیلی مهم است.
متأسفانه مسئولان ما درک نمیکنند و این واقعاً یک درد است. خب این جانباز شیمیایی را چه کسی درک میکند؟ کسی که واقعاً با پوست و گوشت این درد را کشیده است. ما باید ارزشها را محترم بشماریم. اگر کسی در هر لباسی قدمی برای رشد، توسعه، پیشرفت و علم بردارد، باید به او بها بدهیم.
منظورتان از بها دادن چیست؟
او دیده شود. الان در خیلی از کشورهای خارجی بازنشستهها نشان مخصوصی دارند که بر سینهشان میزنند. هر کجا میروند آنها را به عنوان پیشکسوت و مجرب میشناسند و برایشان ارزش قائل میشوند. بیمارستان بروند بها میدهند، سینما بروند بها میدهند. خیلی جاها خدمات رایگان دریافت میکنند. ما این را نمیخواهیم. دستکم بدانند که امثال ما چه کسانی هستیم و چه قدمهایی برای اعتلای این کشور برداشتهایم. چطور یک وکیل امروز قبول میشود، یک آرم، نشان و صلاحیت را دریافت میکند، اما گاهی منِ جانباز، منِ نظامی و منِ رزمنده خجالت میکشم که بگویم من جانباز و نظامی هستم. بعضی جاها مستقیم یا غیرمستقیم آدم را تحقیر میکنند. جامعهای که در آن ارزش و بهای آدمها نادیده گرفته میشود، درست نمیشود. معلمی که به من درس میدهد، من باید جایگاه او را بدانم و به او ارزش دهم. من پنجشش سال پیش یک تعاونی ایجاد کردم؛ تعاونی چندمنظوره برای جانبازان کل کشور. اولین بار است که یک تعاونی در کل کشور به ثبت میرسد. مجوز من در سایتهای خبری و شبکههای اجتماعی اطلاعرسانی شد. فردای آن روز از طرف بنیاد شهید به من زنگ زدند که این چه کاری بود شما کردید. شما از چه کسی مجوز گرفتید. بلند شوید بیایید اینجا. تازه میدانستند که من چند سال است در این باره در رفتوآمد هستم و چند بار هم مستقیم نامهنگاری کرده بودم. گفتم همین که به مسائل روز توجه دارید، ممنون هستم، به رغم اینکه میدانستید که من از سال ۱۳۹۲ برای این موضوع تلاش میکنم. من مراحل ثبت قانونی تعاونی را از طریق مراجع قانونی انجام دادهام. شش زونکن نامهنگاری دارم و گفتم این هم مجوز من؛ روزنامه رسمی جمهوری اسلامی، حالا منظور آن مسئول چه بود؟ من این وسط چه کارهام. گفتم من چقدر آمدم نزد شما و یاعلی گفتم، اما شما با من دست ندادید. روز جانباز میآید، هفته دفاع مقدس میآید؛ مناسبتهای مختلف، یک بار ندیدم همین مسئول بنیاد شهید و امثالهم زنگ بزنند و بگویند شما این همه نیرو دارید، بلند شوید بیایید اینجا، ببینیم چه کار کردهاید. این درد ماست، انگار که اصلاً وجود نداریم.