جوان آنلاین:جانباز ۷۰درصد، رمضانعلی کاووسی از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که پس از پایان جنگ تحمیلی دست به قلم شده و آثار متعددی منتشر کرده است. او علاوه بر نگارش کتاب پیرامون دفاع مقدس، از فعالان و راویان جنگ تحمیلی نیز به شمار میرود و غالباً خاطرات طنز از دفاع مقدس روایت میکند. پیشتر خاطراتی از کاووسی منتشر کرده بودیم. اینبار دو خاطره طنز از زبان ایشان را پیش رو دارید.
مداحی در دارخوین
مقر لشکر امام حسین (ع) در شهرک دارخوین بود و اکثر نیروهای اعزامی استان اصفهان به این مقر میرفتند. هر وقت قرار بود عملیاتی شود، یکی، دو شب قبل بچهها در مسجد این شهرک جمع میشدند و در نماز جماعت و مراسم سخنرانی و مداحی شرکت میکردند. این مراسم معنوی برای بالا رفتن روحیه بچهها و حفظ آمادگی آنها برای شرکت در عملیات بسیار مؤثر بود.
یک شب قبل از آغاز یک عملیات، بچهها در مسجد شهرک جمع شدند. استاد مداحی پشت میکروفن ایستاد و برای اینکه فضا را ملکوتی کند، گفت: بچهها خیلی از شماها دو، سه شب دیگر نیستید. احتمال دارد چند روز بعد پیکرتان تشییع شود... همینطور که داشت صحبت میکرد، یک بسیجی نوجوان با لهجه اصفهانی گفت: «میگما! این مداح میخواد همه ما رو از دم تیغ بگذرونه. بفرستمون اون دنیا. ما هنوز جوونیم، باید حالا حالاها بجنگیم و دست آخر هم اگه شهید شدیم، دست خدا درد نکنه!»
معصیت کار کجایی؟
نمیدانم برادر مداح صدای آن بسیجی را شنیدند یا نه، اما درست بعد از حرفهای ایشان گفت:ای گنهکار! کجا نشستی؟ای معصیت کار کجا نشستهای... همان رزمنده بسیجی رو به برادر مداح کرد و گفت: دنبال گنهکار نگرد. گنهکار پشت میکروفن ایستاده. این بچهها همه پاک و منزه هستند و فعلاً هم قصد شهید شدن ندارند... با حرفهای آن برادر بسیجی یکباره جو مجلس بهم ریخت و همه زدند زیر خنده...
دعای کمیل در اسارت
یک خاطره دیگر از مراسم مداحی و ادعیهخوانی در دوران اسارت از زبان یکی از آزادگان دفاع مقدس شنیدهام که برایتان تعریف میکنم. این برادر آزاده که در اردوگاه موصل۳ حضور داشت، تعریف میکرد: بهرغم اینکه اردوگاه ما در لیست صلیب سرخ بود، ولی ما شرایط سختی آنجا داشتیم. بعثیها به هیچ عنوان اجازه برگزاری مراسم مذهبی را به ما نمیدادند. حتی اگر نماز جماعت بود. اگر مراسمی برگزار میکردیم و لو میرفت، به شدت تنبیه میشدیم.
اما از طرف دیگر، برگزاری مراسم معنوی مثل دعای توسل یا کمیل واقعاً در شرایط سخت اسارت یک قوت قلبی برای همه ما بود؛ لذا نمیتوانستیم از اثرات این مراسم معنوی دور بمانیم و به هر سختی بود مراسم قرائت ادعیه یا مراسم عزاداری برگزار میکردیم.
گنهکار نداریم!
یک شب قرار شد دعای کمیل برگزار کنیم. چند نفر از بچهها طبق معمول کنار در و پنجرهها ایستادند تا حواسشان به نگهبانها باشد. یکی دیگر از بچهها هم شروع به خواندن دعای کمیل کرد و در حین قرائت دعا نیز برای معنویتر شدن فضا میگفت: خدایا یک مشت گنهکاریم که اینجا جمع شدهایم به امید کرم و بخشش تو. آمدیم به درگاه تو تا گناهان ما را ببخشی... داشت همینطور میگفت که ناگهان یکی از اسرا به نام مشهدی قنبر که به اختصار مش قنبر صدایش میکردیم، گفت: اخوی، شما اگر گناهی داری فکری به حال خودت کن. ما که چند سالی است در این اردوگاه حبس هستیم، نه از دیوار کسی بالا رفتیم، نه چشممان به نامحرمی افتاده، اصلاً نمیتوانیم گناهی انجام بدهیم... حرف مش قنبر فضا را کلاً بهم ریخت و همه زدند زیر خنده...