جوان آنلاین: چندی قبل دختر ۲۱ سالهای به نام آرزو همراه مادرش برای شکایت از درمانگاهی خصوصی پا به کلانتری در یکی از خیابانهای شمالی تهران گذاشت. آرزو به افسر قضایی گفت: «روز حادثه حالم خوب نبود، مادرم هم در خانه نبود. به او پیام دادم برای درمان به درمانگاه محلهمان رفتهام. درمانگاه محل ما در منطقه نیاوران با خانهمان زیاد فاصله ندارد، به همین دلیل هم این درمانگاه را برای درمان انتخاب کردم. وقتی وارد درمانگاه شدم، گفتم احساس میکنم به آمپول تقویتی و سرم نیاز دارم و پزشک هم برایم سرم نوشت. به اتاقی رفتم که با پرده از سایر بخشها جدا شده بود. مرد جوانی که به نظر میرسید خدمتکار است وارد شد، سرم را وصل کرد و رفت. اما چند دقیقه بعد دوباره برگشت و گفت یک آمپول تقویتی دیگر هم باید بزنم. بعد از تزریق، دیگر چیزی یادم نمیآید.»
گوشواره
وی ادامه داد: «وقتی بههوش آمدم در خانهمان بودم. ابتدا تصور کردم به دلیل تأثیر داروها به خواب رفته بودم، اما خیلی زود متوجه شدم گوشوارههای طلایم ناپدید شده است. آن روز مادرم به درمانگاه آمد و مرا نیمهبیهوش به خانه برد. او هم همین فکر را کرد تا اینکه فهمیدیم گوشوارههایم نیست. مادرم به درمانگاه رفت و پرستار هم گوشوارهها را به مادرم داده و ادعا کرده بود از گوشم بیرون آمده و روی زمین افتادهاند، اما ما حرفهای او را باور نکردیم و مطمئن هستیم مرد جوان مرا برای سرقت گوشوارههایم بیهوش کرده است. از طرفی مادرم وقتی به رئیس درمانگاه شکایت کرده بود با پاسخی تعجببرانگیز مواجه شده بود؛ «حالا که گوشوارهها را گرفتید، بیخیال شوید! من به آن درمانگاه اعتماد کردم، اما پرسنلش برای سرقت طلاهایم مرا بیهوش کردند و به یک قدمی مرگ کشاندند.»
ورود بازپرس
با شکایت دختر جوان، پرونده روی میز قاضی امیرمحمد کوزهگران، بازپرس شعبه نهم دادسرای ویژه جرائم پزشکی قرار گرفت. با ورود بازپرس به این شکایت، تیم تحقیق پلیس در نخستین گام دوربینهای مداربسته درمانگاه را دقیق بازبینی کردند. دوربینها نشان داد دختر جوان به تنهایی برای سرمدرمانی وارد درمانگاه میشود، سپس به اتاق پردهای میرود و در ادامه خدمتکار درمانگاه به نام پژمان که کارش نظافت محل است برای سرمدرمانی بر بالین دختر جوان حاضر میشود. خدمتکار پرده را میکشد و سرم را وصل میکند و سپس از آنجا بیرون میآید و روی صندلی مینشیند. دقایقی بعد در حالی که پرستار هم در صندلی کناری او نشسته دوباره وارد اتاق پردهای میشود و پرده میکشد و حدود ۵ دقیقه بعد بیرون میآید. مرد جوان اینبار کمی هراسان است و دستش را وارد جیبش میکند و گوشوارههایی را که سرقت کرده در جیبش برانداز میکند و روی صندلی مینشیند. بررسیهای فنی نشان داد خدمتکار علاوه بر ارتکاب جرم دخالت در امور پزشکی پس از بیهوش کردن دختر جوان با ماده بیهوشی، گوشوارههای او را هم سرقت کرده است.
بازداشت
بدین ترتیب پژمان بازداشت و وقتی با دلایل و مدارک روبهرو شد به جرم خود اقرار کرد. متهم در بازجوییها با اظهار پشیمانی گفت: برق گوشوارههای طلای دختر جوان عقل از سرم پراند و تصمیم گرفتم با سرقت زیورآلات او قسمتی از مشکلات مالیام را برطرف کنم، اما فکر نمیکردم گرفتار شوم. متهم در حالی برای تحقیق بیشتر در بازداشت به سر میبرد که قاضی امیرمحمد کوزهگران دستور تحقیق از پرستار حاضر در صحنه جرم و مدیر درمانگاه را صادر کرده است.
تحقیقات برای برملا شدن زوایای پنهان این حادثه ادامه دارد.
گفتوگو با متهم/ عقل از سرم پرید
پژمان ۳۰ ساله، خدمتکار مرکز درمانی وظیفهاش نظافت درمانگاه بود، اما در اقدامی تکاندهنده دختر جوانی را که برای سرمدرمانی به درمانگاه رفته بود، بیهوش و گوشوارههایش را سرقت کرد. متهم که در بازداشت به سر میبرد، اظهار پشیمانی میکند.
پژمان سابقه داری؟
نه. هیچ سابقهای ندارم و تا الان پایم به کلانتری هم باز نشده بود.
چرا این کار را کردی؟
پول نیاز داشتم و وقتی دیدم این دختر تنها برای سرمدرمانی به درمانگاه آمده، یک لحظه عقل از سرم پرید و تصمیم گرفتم گوشوارههایش را سرقت کنم.
یعنی یک جفت گوشواره ارزش این ریسک را داشت؟
بله، آن لحظه با خودم گفتم گوشواره را سرقت و با آن مشکل مالیام را حل میکنم. مدتی بود صاحبخانه جوابمان کرده بود و برای اجاره خانه نیاز به پول بیشتری برای رهن داشتیم. به هر دری زدیم، پول فراهم نشد. البته مقداری وام گرفتیم، اما باز هم کم داشتیم. مادرم هر شب نگران بود که چطور پول پیش خانه را فراهم کنیم. اضطراب و دلهره او از اینکه صاحبخانه ما را بیرون کند و ما هم نتوانیم خانهای اجاره کنیم، مرا کلافه و سردرگم کرده بود، بهطوریکه عقلم به جایی نمیرسید. وقتی گوشواره آن دختر را دیدم با خودم فکر کردم با سرقت آن مقداری از مشکلات مالیمان برطرف میشود. اما الان که فکر میکنم، واقعاً ارزشش را نداشت که دختر جوان را بیهوش کردم.
چطور به مواد بیهوشی دسترسی داشتی؟
به مخزن درمانگاه دسترسی داشتم. مثلاً پرستار از من میخواست فلان آمپول یا سرم را به او تحویل بدهم. آن روز وقتی برای برداشتن آمپول تقویتی به مخزن رفتم چشمم به آمپول بیهوشی افتاد و برداشتم. در این مدتی که در این درمانگاه هستم، به آمپولها آشنایی دارم.
فکر نکردی با این کار جان آن دختر به خطر بیفتد؟
برای سرقت وسوسه شدم و آن لحظه فقط به سرقت فکر میکردم. از طرفی من میدانستم چقدر مواد بیهوشی تزریق کنم که مشکلی برای او پیش نیاید. البته بعد پشیمان شدم و دعا میکردم که اتفاقی برای آن دختر نیفتد، چون وقتی او را از درمانگاه به خانه بردند، هنوز حالش خوب نبود و نیمه بیهوش بود. اگر فوت میکرد الان من قاتل بودم و وقتی فهمیدم به هوش آمده خیلی خوشحال شدم.
چرا به جای پرستار شما سرم را به بیمار وصل کردی؟
من دوره سرمتراپی و تزریقات را طی کردهام. پرستار میدانست که کارم را بلدم، به همین دلیل بعضی از بیمارها را من تزریقاتشان را انجام میدادم.
اما شما خدمتکار هستی؟
بله، من برای کارهای خدماتی در درمانگاه استخدام شدم، اما در این سه سالی که کار میکنم کارهای تزریقاتی را هم یاد گرفتم.
روز حادثه دقیقاً چه شد؟
آن روز دختر جوان وقتی به درمانگاه آمد و درخواست کرد برایش سرم و آمپول تقویتی بزنیم. او تنها بود و وقتی چشمم به گوشوارههایش افتاد وسوسه شدم. سرم را وصل کردم و بیرون روی صندلی نشستم و به دنبال فرصتی مناسب بودم برای اجرای نقشهام. وقتی آنجا خلوت شد به سراغش رفتم و پرده را کشیدم و به او گفتم یکی از آمپولهای تقویتی را فراموش کردهام و باید تزریق کنم. آمپول بیهوشی را تزریق کردم و او بیهوش شد و من هم خیلی سریع گوشوارههایش را سرقت کردم و از آنجا بیرون آمدم و روی صندلی نشستم.
فکر نکردی دستت رو شود؟
نه، با خودم گفتم وقتی متوجه شود تصور میکند که در خیابان یا مکان دیگری گوشوارههایش از گوشش افتاده است.
گوشوارههای سرقتی را چه کار کردی؟
چند ساعت بعد مادرش برای پیدا کردن گوشوارهها به درمانگاه آمد و من ترسیدم و گوشوارهها را به پرستار تحویل دادم و گفتم روی زمین افتاده بود و من آن را پیدا کردهام. پرستار هم گوشوارهها را به زن میانسال تحویل داد و من فکر کردم همه چیز به خوبی تمام شده، اما آنها شک کرده بودند و به اداره پلیس رفتند و شکایت کردند.
چطور رازت برملا شد؟
بازپرس پرونده وقتی فیلم دوربینهای مداربسته را بازبینی کرد، متوجه شد من سرقت کردهام.
نیت دیگری نداشتی؟
نه. من فقط قصدم سرقت بود.
حرف آخر؟
کاری که کردم خیلی خطرناک بود و خدا به من رحم کرد. الان پشیمان هستم و تصمیم دارم وقتی از زندان آزاد شدم، راه درستی را انتخاب کنم.