جوان آنلاین: پنجم آبان ماه۱۳۶۵، امام خمینی (ره) در پاسخ به نامه مرحوم محمد محمدیریشهری، وزارت اطلاعات را موظف به رسیدگی جدی و دقیق به پرونده مهدی هاشمی معدوم و افراد وابسته به او کردند. رهبر انقلاب تصریح نمودند: «چون این امر مربوط به اسلام و انقلاب و امنیت کشور است، تحقیق آن منحصراً در اختیار وزارت اطلاعات میباشد...». سیوهفتمین سالروز این رویداد تاریخی، فرصتی مغتنم برای بازخوانی بخشهایی از کارنامه هاشمی و مقال پی آمده نیز به همین منظور به نگارش درآمده است. امید آنکه مفید آید.
لودادن سخاوتمندانه دوستان، به ساواک اصفهان!
در نگاهی کلی جوهره اصلی شخصیت مهدی هاشمی معدوم و اطرافیانش، از افراطیگری و خشونت تشکیل مییافت. این جماعت متدینینی که، چون آنان نمیاندیشیدند و رفتار نمیکردند، فاقد حق حیات میانگاشتند! گرایشی به سان داعشیان در دوران اکنون. این پدیده هنگامی کاملاً رخ نمود که جمع زیادی از علما و مردم، تقریظ آیتالله حسینعلی منتظری بر کتاب شهید جاوید را برنتافتند و علیه آن موضع گرفتند. آیتالله سیدابوالحسن شمسآبادی در زمره آنان بود که توسط باند مهدی هاشمی و به همین دلیل شهید شد. به رغم آنچه گفته شد، این مدعیان مبارزه و انقلابیگری، در زندان ساواک بریدند و سخاوتمندانه به لودادنِ مرتبطین خویش پرداختند! بازجویی از مهدی هاشمی در مورخه ۲۱ اردیبهشت ۵۵، شاهدی بر این مدعاست:
«هویت شما محرز است. چنانچه علاقهمندید از ارفاق قانونی برخوردار گردید، با توجه به مذاکرات معموله، هرگونه اطلاعی درباره قتل مرحوم سیدابوالحسن موسویشمسآبادی دارید، ذیلاً با خط خودتان بنویسید:
به طوری که اطلاع حاصل کردهام، اختلافات و دودستگی موجود در قهدریجان، موجب گردیده که عدهای تصمیم به قتل مرحوم سیدابوالحسن شمسآبادی بگیرند. اینک من اطلاعات خود را در اختیار مقامات امنیتی سازمان امنیت اصفهان میگذارم و متقابلاً تقاضا دارم، با توجه به ماده قانون که صراحت دارد چنانچه فردی با مقامات امنیتی یا مأمورین انتظامی در مورد کشف مسائلی همکاری کند، از مجازات معاف خواهد شد، مرا مشمول این ماده قرار دهند. آنطور که اطلاع یافتم، سه نفر به اسامی: ۱- اسدالله شفیعزاده فرزند حاج حیدرعلی که شغلش محصل بوده ۲- محمدحسین جعفرزاده فرزند حاج قاسم که شغلش دانشجو بوده ۳- محمداسماعیل فرزند معلم شغل مکانیک، این سه نفر تصمیم گرفتند به قتل آقای شمسآبادی. این سه نفر مدتی تعقیب میکردند تا شمسآبادی را تنها پیدا کنند و، چون رانندهاش مزاحم بود، این امر امکانپذیر نبود. از قرار اطلاعاتی که پیدا کردم، یک ماشین پیکان سفید را از شخصی به نام آقا محمود ایمانیان میگیرند و شبها میروند تعقیب، ولی موفق نمیشوند تا اینکه یک شب که باز به قصد تعقیب رفته بودند، متوجه میشوند که راننده نیست و آقا و زنش باهم، پیاده به سمت مسجد میروند. ماشین را در نزدیکی او متوقف میکنند و میگویند: بفرمایید بالا. آقا بدون معطلی سوار میشود و همین که زنش قصد سوار شدن به اتومبیل را میکند، او را به عقب میزنند و خود او را سوار میکنند و در وسط راه خفه کرده و او را به سمت یزدان راه برده و او را میاندازند و با ماشین میآیند قهدریجان و از آنجا به نجفآباد و ماشین را به صاحب اصلی پس میدهند..، چون آقای حسن مرادی و مصطفی رفیعزاده و سایر مخالفین، اکثراً آقای شمسآبادی را به قهدریجان میآورند و به نفع دارودسته آنان سخنرانی و آنها را تشویق و حمایت میکرده که با روحیه و افکار عاملین قتل مغایر بوده، لذا روی تعصبات شدید مذهبی چنین تصمیمی گرفتهاند...».
تا مدتها کسی جرئت نداشت درباره این خشونتطلبان، تحلیلی منفی داشته باشد!
هنگام پیروزی انقلاب اسلامی بسیاری از مردم ایران و به ویژه استان اصفهان، از کارکرد باند مهدی هاشمی معدوم اطلاع داشتند. با این همه حمایتهای آقای منتظری و بیت او از این جریان خشونتطلب تا مدتها مانع برخورد نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی با آنان بود! فرایند مواجهه با این جریان، روندی بود که تنها امام خمینی میتوانست آن را کلید بزند. یکی از مقامات وقت وزارت اطلاعات، درباره این رویداد میگوید:
«نخست در مسئله سیدمهدی هاشمی و طیف همسو با او هم، چند محور مورد نظر بود. یکی قتلهای قبل و پس از انقلاب. دوم شرارتها در امر نهضتهای آزادیبخش. سوم جریان فکری که در مدارس و کتابخانه سیاسی راه انداخته بودند و چهارم مسئله تعامل و ارتباط با جریانهای مسئلهدار، مثل نهضتآزادی و طیف میثمی و پیمان و ارتباطات بیضابطه با کشورهایی مثل لیبی و آخرین محور هم، مدیریت رهبر آینده انقلاب. ماجرای ترور مهندس بحرینیان، رئیس کمیته انقلاب اسلامی اصفهان مطرح بود که پیگیری نشده بود. ماجرای قتل اسقف دهقان در ابتدای انقلاب، در اصفهان مطرح بود، البته ماجرای قتل آیتالله شمسآبادی برای اغلب افراد روشن بود که این ماجرا کار سیدمهدی و همدستانش است. بالاخره قبل انقلاب دستگیرش کرده بودند و بازجویی شده بود و اعترافاتشان موجود بود و محکوم هم شده بودند. آقای منتظری یکی از جرائمش این است که از پولی که دستش بوده که لابد غیر از وجوهات هم نبوده، برای سیدمهدی وکیل گرفته که قاتل را از قصاص نجات بدهد. جالب است بدانید در یکی از ملاقاتها، به مسئولان پرونده سیدمهدی گفته بود: حالا مگر شمسآبادی انقلابی بود؟ حالا او را کشت که کشت! ملاحظه کنید امامِ عادل را! بنابراین این قضیه روشن بود. ماجرای مفقود شدن عباسقلی حشمت که از ملّاکین مخالف طیف سیدمهدی در قهدریجان بود، مطرح بود، حتی خانواده حشمت پیش سیدمهدی آمده بودند و گریه و زاری کرده بودند که آقا اگر شما احیاناً خبری از او دارید به ما بگویید. او اظهار بیاطلاعی کرده و حتی گریه کرده بود که مثلاً من هم دلم برای شما سوخته و انشاءالله پیدا میشود. ترور ناموفق آیتالله فقیهایمانی بود که به مجروحیت ایشان منتهی شد و همچنین شیخ قنبرعلی صفرزاده که مقسّم شهریه آیتالله خوئی و یک روحانی روستایی بود و همچنین فردی به نام لباف که یک هتلدار بود و بالاخره قتل کازرونی که معروف به پدر نساجی ایران و خیر هم بوده است. آن زمان تصورات و ذهنیت ما حول و حوش این مسائل دور میزد، ولی امام دنبال هدف دیگری بود. اینجا فاصله سیستم با امام خودش را نشان میدهد که ما در چه سطح نازلی سیر میکردیم و امام چه هدفی را در چه افقی مدنظر داشتند. این ماجرا یک سر در اصفهان داشت، یک سر در تهران و یک سر هم در قم. پرونده قبل انقلاب سیدمهدی که پیش از این در اداره کل اصفهان مطرح بود، به تهران منتقل شد، البته روی آن هم کار زیادی نشده بود، چون هواداران سیدمهدی و طیف آنها در ادارات و نهادهای انقلابی اصفهان، حضور داشتند و این جریان را یک جریان انقلابی داغی میدانستند که تحت شعاع و زیر عبای حمایت آقای منتظری مصونیت دارند. شاید آن موقع خیلیها در آن سطح، حتی به خود اجازه نمیدادند درباره این افراد و این جریان، تحلیل منفی کنند. الان است که ما درباره سیدهادی و سیدمهدی و امید نجفآبادی و امثالهم راحت حرف میزنیم و نقاط منفیشان را برمیشماریم، آن موقع فضا متفاوت بود...».
امام فرمودند: جلو بروید و ببینید ماجرا چیست!
همانگونه که پیشتر اشارت رفت، مواجهه با باند مهدی هاشمی، بر اساس دستور علنی و قاطع امام خمینی انجام گرفت؛ امری که برای آنان، پیشبینی نشده و غیرمنتظره مینمود. ریشه عداوت بقایای این جریان با رهبر کبیر انقلاب اسلامی را نیز باید در همین امر جست؛ موضوعی که به ترتیب پی آمده، در خاطرات زندهیاد آیتالله محمد محمدی ری شهری بازتاب یافته است:
«کشف موضوع با وزارت اطلاعات بود. ما هیچ علاقهای به ورود به این مسئله نداشتیم، اما مدیر ضدجاسوسی وزارت اطلاعات گزارشی به ما ارائه داد که از کشف یک خانه تیمی با امکانات بسیار پیشرفته، از جمله پودر سرطانزا حکایت داشت! در این گزارش این طور آمده بود که این خانه مربوط به سیدمهدی هاشمی و نهضتهاست و ما از این موضوع نگران هستیم که اگر برخورد کنیم و اقدام به تخلیه این خانه نماییم، آیتالله منتظری واکنش منفی نشان دهند! این در واقع، سرنخ موضوع پرونده سیدمهدی هاشمی بود. ما برای اینکه با پشتوانه قوی جلو برویم، موضوع را با امام در میان گذاشتیم و از ایشان سؤال کردیم که آیا اجازه میدهید اقدامات لازم را انجام دهیم یا خیر؟ امام فرمودند: جلو بروید و ببینید ماجرا چیست. ما تصور میکردیم که آقای منتظری، در این موضوع با ما همراه شوند و در جهت رسیدگی به اقدامات غیرقانونی این افراد، با ما همکاری داشته باشند. در پرانتز باید بگویم که قبل از مطرحشدن این موضوع، وقتی از امام راجع به پرونده قتلهای مهدی هاشمی در قبل از انقلاب و رسیدگی به آن سؤال کردم، ایشان جواب روشن و قاطعی به ما ندادند. وقتی پرونده این افراد را در اصفهان مطالعه کردم، دیدم پرونده خیلی روشن است و این افراد به دلیل همکاریهایی که با ساواک داشتهاند، فقط مدتی زندانی شدهاند و اقدامی روی پرونده قتلهای آنها انجام نشده است! تصور ما این بود که وقتی پرونده جدید را به همراه پرونده قتلها به آقای منتظری ارائه دهیم، ایشان میگویند بروید و به جرائم این افراد رسیدگی کنید، اما وقتی این موضوع را با ایشان مطرح کردیم، دیدم آقای منتظری خیلی عادی برخورد و به نوعی کارهای این افراد را توجیه میکنند! ایشان گفتند: مدارک را به من بدهید. مدارک را به ایشان دادیم و بعدها متوجه شدیم، آقای منتظری مدارک را به مهدی هاشمی تحویل داده تا از جریان پروندهها باخبر باشد! وقتی این موضوع پیش آمد، من از امام خواستم به درخواست پیگیری ما به صورت کتبی پاسخ دهند تا ما سند داشته باشیم و این شد که ایشان نامه معروفی را خطاب به من نوشتند و در آن اظهار داشتند که دامن بزرگان انقلاب باید از لوث این اتهامات پاک شود. با صدور نامه امام، ما به صورت جدی وارد این پروندهها شدیم. سیدمهدی هاشمی به هیچ وجه ماجرای قتلها را نمیپذیرفت، اما بعد از اینکه صحبتهای زیادی با او داشتیم، توانستیم سرنخهای زیادی پیدا کنیم و به تدریج هم توانستیم جنازهها را پیدا کنیم. جالب است که وقتی جنازه این شهدا پیدا شد هم آقای منتظری ماجرا را نپذیرفتند و دست از حمایت سیدمهدی هاشمی برنداشتند و این موضوع برای ما جای تعجب داشت! پس از مدتی که از بازداشت مهدی هاشمی گذشت، وی درباره همه جرائم قبل و بعد از انقلاب اسلامی لب به اعتراف گشود. سیدمهدی هاشمی سرانجام به اعدام محکوم شد و حکم اعدامش، در تاریخ ششم مهرماه ۱۳۶۶ به اجرا درآمد...».
مهدی هاشمی خطاب به منتظری: عقدهگشایی از شما وسیع شده است!
در مقایسه مواضع آقای منتظری با نامههای محرمانهای که مهدی هاشمی به وی مینگاشت، نتیجهای شگفتانگیز به دست میآید: بسا مواضع قائم مقام وقت رهبری، متأثر از اخبار و تحلیلهای عنصری تبهکار و جنایتپیشه بوده است! در واقع هاشمی مخاطب خویش را قانع کرده بود که مسئولان جمهوری اسلامی درصدد قبضه کردن دفتر شما و رهبری آینده ایران هستند! این امر بعدها و بارها، در مواضع آقای منتظری بازتاب یافت و تکرار شد! در یکی از این نامهها که در تفتیش منزل مهدی هاشمی یافت شد، چنین آمده است:
«از فردای اعلام رأی مجلس خبرگان نسبت به رهبری آینده انقلاب، جنب و جوشهای توطئهآمیز در داخل و خارج کشور و فشارها به حضرتعالی شروع شد. از مجله لوموند فرانسوی و القبس کویتی و روزنامههای امریکایی و همچنین از پاسداران ولایت سنتی، چون سیدصادقها و حتی از جامعه مدرسین و ... انتظاری بیش از این نمیرفت و در آینده نیز باید منتظر عقدهگشاییهای وسیعتری بود، ولی نکته شگفتانگیز و دردناک، فشار دستهجمعی دوستانی است که تا دیروز حداکثر استفاده را از مشروعیت امام و حضرتعالی نموده و با شعارهای چپگرایی، از وضعیت دولت و خطوط بازار و انجمن و... انتقاد میکردند و امروز با دشمنان دیروز خود سازش کرده و همان آهنگها از حلقومشان به گوش میرسد! چرا؟ پاسخ مسئله به نظر، کاملاً روشن است و حضرتعالی نیز با تیزنگری خاص خود، عمیقتر از ما مسائل را میدانید. اکنون من با صراحت روی واقعیاتی انگشت میگذارم که معادلات جدیدی را در شکم خود میپروراند:
۱- آقای هاشمیرفسنجانی و خامنهای و احمدآقا مثلثی که بر کل اوضاع کشور و حتی بر مجاری اندیشه حضرت امام تسلط داشته و حکومت میکنند و همه رویدادها و حوادث را به شدت تعقیب میکنند، به آینده و دورنمای رهبری آینده انقلاب، مضطربانه چشم دوخته و دست به سبک و سنگین کردن مبادلات بیت و دفتر حضرتعالی زدهاند تا همان بلایی که به سر دفتر حضرت امام آوردند، اینجا نیز بیاورند. اطلاع کامل دارید که رابطه حضرت امام با کل امت، قطع است و تنها افرادی حق ملاقات و گفتگو با امام را دارند که مورد نظر و رضایت این مثلث، به خصوص نفر شماره یک و سوم باشد. این مثلث به دلخواه خویش، اوضاع کشور و انقلاب را خدمت امام گزارش میکنند و نتیجه مطلوب را تاکنون گرفتهاند. نتایجی همچون: انصراف امام از خط صدور انقلاب، بزرگ جلوه دادن روابط با دولتها، بنبست کور در جنگ، کماهمیت نشان دادن نارضایتیها و اعتراضات و بالاخره زدن هرکس که در برابر معادلات آنان سر تسلیم فرود نیاورد، مانند نگارنده مفلوک و... این مثلث با این شگردهای اعجازآمیز توانستهاند امام را از امت جدا ساخته و خود سوار بر کلیه امواج شوند، لذا طبیعی است که نگران آینده رهبری باشند و این سؤال ذهن آنان را مشوش سازد: که آیا رهبری آینده انقلاب را نیز میتوان قبضه کرد یا نه؟!...».
امام با آقای منتظری و برخلاف او، بسیار مدارا و ملاطفت کردند
برخلاف تصورات آقای منتظری و اطرافیان وی، مسئولان نظام اسلامی و به ویژه آنان که متولی رسیدگی به پرونده مهدی هاشمی بودند، تمامی تلاش خویش را به کار گرفتند که ماجرا برای قائم وقت رهبری، ختم به خیر شود و وی همچنان بتواند جایگاه ممتاز خویش را حفظ کند؛ امری که نهایتاً با القائات و اقدامات بقایای باند مهدی هاشمی، تحقق نیافت. حجتالاسلام والمسلمین علی رازینی از مسئولان قضایی وقت، در این موضوع آورده است:
«غیرقانونیبودن رسیدگی وزارت اطلاعات به پرونده مهدی هاشمی، ادعایی واهی است. آن زمانی که آقای منتظری و دوستانشان در حاکمیت بودند، چگونه عمل میکردند؟ در آن زمان هم خیلی از پروندهها را سپاه و کمیته تشکیل میدادند، ولی آقای منتظری معترض نبودند. نهادهای انقلابی به عنوان ضابط عمل میکنند، اعم از اینکه سپاه باشد یا کمیته. دستگاه قضایی به این کاری ندارد که کدام ضابط عمل کرده است، بلکه دستگاه قضایی مدارک را بررسی میکند و این، چون مسئله امنیتی بوده، طبیعی است که اطلاعات بررسی کند و سوابق اینها را دربیاورد، البته خود ما دنبال اصلاح ذاتالبین بودیم که نشد. به ذهنمان میرسید که این مهدی و هادی هاشمی، از سادهلوحی آقای منتظری استفاده کرده و او را نسبت به امام بدبین کردهاند و هدفشان این بود که دوران بعد از امام را کاملاً قبضه و افراد نزدیک به امام را از صحنه حذف کنند. سوءظن ما این بود که مهدی هاشمی و هادی هاشمی، این فاصله را بین امام و منتظری ایجاد کردند و ما بر این باور بودیم که روی مهدی هاشمی کار کنیم تا متنبه بشود و او هم روی برادرش کار کند تا هادی هم متنبه بشود، چون او بر برادرش توفق ذهنی داشت تا آقای منتظری را به عقبنشینی وادار کند. امام با آقای منتظری خیلی مدارا و ملاطفت کردند، اما او خیلی حرکتهای نامناسبی علیه انقلاب و وزارت اطلاعات کرد. آقای منتظری موضعگیریهای بچگانهای در برابر امام کردند و آنها باعث شد که امام مأیوس شود، چون امر به معروف و نهی از منکر در اسلام، دارای مراتبی است. امام با آقای منتظری خیلی آرام برخورد کرد و وقتی نتیجه نگرفت، منجر شد به نامه ۶/۱/۶۸ و آن برخورد را انجام داد. ما فکر میکردیم اگر آقای مهدی هاشمی ولو با احساس خطر اعدام و یک مقداری توضیح همراه ملاطفت و پاسخ به برخی از شبهات، متنبه میشود. در دورهای هم احساس میکردیم که تا حدودی متنبه شده و او روی هادی کار کند و هادی به آقای منتظری میگوید: ما این کارها را کردیم و اشتباه بوده و آقای منتظری یک موضعگیری استراتژیک در جهت جبران آن انجام بدهند. احساس میکردیم که این به مصلحت انقلاب نزدیکتر است و اگر آنها این کار را میکردند، امام هیچ گونه کینهای نداشت و خیلی سریع این مسائل را ترمیم میکردند و تمام میشد...».