جوان آنلاین: در روزهایی که بر ما میگـــذرد، رژیم اسرائیل، چون ۷۵ سال اخیر، همچنان از جوهره و هویت خویش رونمایی میکند! این، اما چیز جدیدی نیست، چه اینکه آنان که دستکم پنج دهه از حیات خویش را سپری کردهاند، همواره اسرائیل را با سبعیت و کشتار به خاطر میآورند. در این میان و از منظر تاریخی، سخن در این است که چه کسانی و در چه شرایطی، زودتر و بهتر این پدیده دوران معاصر را شناختند؟ تقارن طوفان الاقصی با سالی که در آذرماه آن به صدمین سال تولد زندهیاد جلال آل احمد میرسیم، فرصتی بهنگام است که به یکی از شاخصترین افشاگریها درباره اسرائیل بپردازیم. آل احمد که بر هر پلشتی و فریبی بیمحابا میتاخت، در میان آنان که این گندم نمای جوفروش را رسوا کردند، در زمره اولینها و احتمالاً بهترینهاست. مقال پی آمده درصدد است تا با اتکا به اسناد موجود در این باره، به بسط بیشتر موضوع بپردازد. امید آنکه صهیونیستپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
در تکاپوی شناخت سوسیالیسم قلابی!
تشکیل دولت اسرائیل، همزمان با سالیان اوج نهضت ملی ایران روی داد. در آن دوره زندهیاد جلال آل احمد و همفکرانش از حزب توده انشعاب کرده، از سوی رادیو مسکو تکفیر شدهاند و نخست در حزب زحمتکشان ملت ایران و سپس در نیروی سوم به فعالیت سیاسی و فرهنگی مشغول شدند. پیدایش اسرائیل با واکنش محافل مذهبی و حتی ملی مواجه است، اما همگنان آل احمد بدان به عنوان یک سوژه قابل مطالعه مینگرند. حتی میتوان گفت که به عنوان یک نظم جدید و نمونهای از سوسیالیسم شرقی به آن خوشبین نیز هستند! با این همه جلال که عادت داشت تا پدیدهها را از نزدیک نسنجد، پای آن امضا نگذارد، بیشتر سعی میکرد در ورای هیاهوی موجود، آن را بیشتر بشناسد. نهایتاً وی در بهمن ۱۳۴۱ و در معیت همسرش دکتر سیمین دانشور، چند روزی به اسرائیل سفر نمود. در آن دوره این کشور در آسیا و جهان، هنوز به مسئله تبدیل نشده و بیشتر به سامان دادن مهاجران و وضعیت کشاورزی خویش مشغول بود. گزارشی که جلال از این سفر آورد، بیشتر جنبه توصیفی داشت، هر چند ردپای یک تردید یا پی جویی یک امر پنهان شده را میشد در آن رصد کرد. وی تصور میبرد که این تحفه نوظهور، دُم خروسی در بر دارد که هنوز عیان نشده است! واقعیت این است که در نگاه کلی، آل احمد هیچگاه شیفته سوسیالیسم باسمهای اسرائیلی نشد و این امر، مورد اذعان بسا نزدیکانش از جمله زندهیاد شمس آل احمد قرار گرفته است:
«جلال با تمام ارادتی که به مرحوم خلیل ملکی و برادرش مهندس ملک داشت، هیچ گاه دچار شیفتگی سوسیالیستهای ایرانی نسبت به اسرائیل نبود. جوهر علاقه و اعتقادی که او به فرهنگ اصیل اسلامی داشت، به او اجازه نمیداد که، چون دیگر یاران خویش به دستاوردهای توفیقآمیز کشاورزی اسرائیل، در شکل کیبوتصها از صمیم دل به وجد آید. همین شک و تردیدهای اصولی بود که نوشتههای جلال را همواره از نوشتههای مرحوم ملکی تفکیک میکرد. پندار من آن است که وقفههای چندگانهای که در تبلیغ کیبوتصهای اسرائیل در مجله مرحوم ملکی (علم و زندگی و نبرد زندگی) اتفاق افتاده است، میتواند از جمله به علت تحذیرهایی بوده باشد که جلال به ملکی میداده است. ملکی در جلال، به چشم یک مشاور هوشیار و صدیق مینگریست و این مطلب را خیال میکنم خود آن مرحوم در مقدمه یکی از کتابهایش نیز یاد کرده است...»
میخواهند به همان اندازه قلیل هم مزاحم نباشی!
نکته مهم در باب سفر جلال آل احمد به اسرائیل، عصبانیت او در آن هنگام از شرایط داخلی کشور و مناسبات حاکم بر آن است. تاریخ آن درست مماس با زمانی است که نهضت اسلامی ایران رفته رفته آغاز میشود، اسدالله علم یار غار شاه صدارت میکند و پهلوی دوم با خواستن عذر علی امینی، از وجود هر مزاحمی کاملاً آسوده خاطر شده است. آقای نویسنده احساس میکند ابواب جمعی اسرائیل در داخل ایران که امکان چنین سفری را برای او فراهم کردهاند، خود با عناصر ساواک در دور کردن او از کشور هم داستاناند! آل احمد با هوش سرشار خویش در یافته است در کشوری زیست میکند که متولیان آن حاضرند با پرداخت هزینه چنین سفرهایی، حتی برای مدتی کوتاه صدای او را خاموش کنند تا در چپاول کشور آزاد و از مزاحمی، چون وی در امان باشند:
«در سفر، اینبار برای من هیچ نوع مفری نیست، یعنی اینبار به فرار از هیچ چیز و هیچ کس- حتی از خودم- به این سفر آمدهام. این سفر را یکنوع شتل تلقی میکنم. شتل این قمار کلانی که در آن خرابشده مملکت ما هست و ما اجباراً شاهدش هستیم. اینکه باشی و بینی و شاهد باشی که چهمیکنند و چهمیبرند و چهمیدزدند و فریادت را هم بزنی -، اما توی چاه- ناچار بهعنوان شتل تلقی میکنی چنین سفری را که میخواهند تو نباشی و حتی همان فریاد توی چاه را نزنی و به همان اندازه قلیل مزاحم نباشی و راحت بگذاری دزدها را و اراذل را...».
مقالهای به مثابه «آغاز یک نفرت»!
در تیر ۱۳۴۶، اما اسرائیل دیگر چیستی خود و کردارش را نشان داده بود! در حمله به کشورهای عربی و نمایش اولین جلوههای سبعیت که قرار بود تا دههها تداوم یابد. جلال آل احمد در چنین شرایطی و در معرفی این تابلوی تمامیت خواهی، درنگ را جایز ندید و در مقالهای تبیینی و هشداردهنده، به پیش بینی فرجام این غده بدخیم پرداخت. او ادعا کرد که این نوشتار، مجموعهای از اطلاعات ارسالی یک دوست ایرانی در فرنگ نشسته، به انضمام تحلیلهای اوست، در حالی که تمام آن را خود به نگارش درآورده بود! به باور این قلم، متن این تحلیل یکی از خواندنیترینها در موضوع خویش است. زندهیاد شمس آل احمد چند و، چون نگارش این مقاله را به ترتیب پی آمده روایت کرده است:
«مقالهای که زیر پوشش نامه یک دوست ایرانی فرنگنشسته، جلال در جنگ هنر امروز دکتر سیروس طاهباز چاپ کرد و هفتهنامه دنیای جدید را به توقیف ابدی گرفتار ساخت، در سوم تیر ۱۳۴۶ و در نسخی معدود منتشر شد که یا روشنفکر جماعت در همان ایام آن را ندید یا آن را در خور توجه ندانست! آن نامه ساختگی جلال برای آنکه ضرب و زور ساواک را بگیرد، آغاز یک نفرت نام داشت که خود وی یا دکتر سیروس طاهباز ناشر اولی آن مصلحت ندیده بودند با چنان عنوانی، حساسیت و عصبیت سانسور را برانگیزند. (که البته این ملاحظه و مراعاتشان درست درنیامد و ساواک نهتنها اکثر نسخ آن را جمع کرد، بلکه هفتهنامه مزبور را تعطیل نمود!)، اما از ظرایف روزگار اینکه آن مقاله را روحانیت آگاه نیز دید و نسبت به تکثیر آن احساس مسئولیت کرد و با افزایش یک مقدمه سه صفحهای با امضای «ابورشاد» و از سوی «نشر نذیر»، دو بار آن را در قم و به صورت یک رساله ۳۲ صفحهای رقعی منتشر کرد. یک بار در ۵ هزار نسخه و یک بار در ۵۰ هزار نسخه؛ و ظریفتر آن که برای آن رساله ـ لابد متکی به محتوایش ـ نام اسرائیل، عامل امپریالیسم را برگزید...».
سازمانهای تروریستی صهیون، با گردن کلفتی به تصرف ذره ذره خاک اعراب میپردازند
مقاله آل احمد در جمع بندی رفتار ۲۰ ساله اسرائیل با اعراب، سعی دارد تا همه جانبه نگر باشد و تقریباً تمامی خصال و ویژگیهای دو طرف را از نظر دور ندارد. با این همه آنچه بیش از هر چیز به چشم آقای نویسنده میآید، خیره سری و خودبینی اسرائیل است که طی نزدیک به دو دهه، تنها به جلو تاخته و هیچ فرد و نهاد میانجی و بینالمللی را به چیزی نگرفته است! خصلتی که اینک اسرائیلیها به نسلهای بعدی خویش نیز منتقل ساخته و در نیل به اهداف یا بشارات غاصبان اولیه، همه حدود یا خطوط قرمز را زیر پا گذاشتهاند:
«۲۰ سال است که یک مشت زورگو به کمک سرمایههای بینالمللی و به برکت سازمانهای تروریستی صهیون و هاگانا، خاک فلسطین را اشغال کرده و یک میلیون ساکنان آن را بیرون ریختهاند. ۲۰ سال است که مرتب، ذره ذره از خاک اعراب را تصرف میکنند. ۲۰ سال است که سازمان ملل از آنها میخواهد که آوارگان فلسطین را بگذارند به وطنشان برگردند و آنها با گردنکلفتی رد میکنند. در عرض این مدت درست ۱۱ مرتبه، از طرف سازمان ملل محکوم به تجاوز شدهاند و سه مرتبه عملاً به خاک همسایگان تجاوز کردهاند و هیچ وقت اعراب مقیم فلسطین را اسرائیلی قبول نداشتهاند...».
اسرائیلی حتی اسمش را برای دهنکجی به فلسطینیها انتخاب کرده است
به اشارت گفتیم که خلیل ملکی و سامان دهندگان نیروی سوم به استثنای جلال آل احمد، معمولاً در مدح سوسیالیسم اسرائیلی میگفتند و مینوشتند! جلال که از بدو ایجاد این تشکل، آن را بیشتر یک دکان سیاسی میدید، در این فقره نیز با دوستان خویش همدل نبود و به ماجرا نگاهی متفاوت داشت. او حتی بر این اعتقاد بود: برخی از آنان که برای مشاهده دستاوردهای کشاورزی اسرائیل به آن خطه سفر کردهاند، فریب خوردهاند! آقای نویسنده در جلسهای این را به ملکی گوشزد نیز کرد. با این همه و پس از حمله اسرائیل به اعراب، ماجرا از صورت گفتگو در باب آنچه در درون یک کشور میگذرد، خارج و به مقولهای جهانی تبدیل شد. اینجا بود که آل احمد، ملاحظات رایج را کنار گذاشت و در هشدار به دوستان سوسیالیست خود چنین نوشت:
«من تعجب میکنم که حضراتی که سالها به گوش ما فرو کردند که اسرائیل یک کشور سوسیالیستی است، آیا الان شب با وجدان آرام میخوابند؟ اسرائیلی که بهعنوان شعبه خاورمیانه امپریالیسم و سیا الان دارد تمام شبکههای جاسوسی و ضد انقلابی آن اطراف را اداره میکند؟ اسرائیلی که حتی اسمش را بهعنوان دهنکجی به فلسطینیها انتخاب کرده است؟ آیا به این علت که رئیس حکومت مصر، میانهاش با حکومت ما شکرآب است، باید صد و اندی میلیون عرب را در این قضیه فدا کرد؟ الان ۹۰ درصد نفت اسرائیل را ایران میدهد و آن وقت حکومت ایران از ترس اعراب اعلامیه میدهد که ما در مقابل کمپانی هیچکارهایم، ایشان خودشان نفت را به هر که بخواهند میفروشند! و آیا این عذر بدتر از گناه نیست؟...».
شلاقی به گُرده بهخوابرفتگان وارد آمده که نتایجش بهزودی آشکار خواهد شد
از خصال چشمگیر جلال آل احمد، حدس درباره فرجام عناصر و جریانات موجود بود. وی پس از جنگ اعراب و اسرائیل و به رغم پایان تلخ آن روزی را میدید که زخم خوردگان صهیونیسم از خواب غفلت برخاسته، به تجهیز خویش پرداخته و در مواجهه با دشمن، ابتکار عمل را به دست گرفتهاند. او حتی روزی را میبیند که ورق کاملاً برگشته و نهضت ضد صهیونیسم، عالمگیر شده و مظلومان به تلافی سالها کوبیده شدن شلاق بر گرده خویش از اسرائیل انتقامی تاریخی خواهند ستاند! چه اینکه معمولاً در پی ادعاها و سرکوبگریهای بزرگ، تلافیهای گسترده و مردافکن سربرخواهد آورد! با سپری شدن حدوداً ۶۰ سال از پیش بینی جلال، به نظر میرسد وی غایت داستان را به نیکی حدس زده و آنچه بدان گمان برده، در حال تحقق مینماید:
«به هر صورت این جنگ عاقبت وخیمی دارد. اسرائیلیها بهصراحت اعلام کردهاند که گذشته باز نمیگردد، یعنی مناطق اشغالی را پس نخواهند داد که هیچ، ساکنان عرب آن را هم بیرون میکنند که شروع هم کردهاند. روسها زور میزنند که بقبولانند جدی هستند و امریکا و انگلیس هم که بر خر مراد سوارند، ولی شکی نیست که در دنیای عرب دگرگونی عمیقی رخ داده است. شلاقی به گرده بهخوابرفتگان قرون وارد آمده که نتایجش بهزودی آشکار خواهد شد اگر هیئتهای حاکمه عربی که اغلبشان دستنشاندههای مستقیم کمپانیهای نفتیاند، عرضه داشته باشند و شیر نفت را بسته نگه دارند. فلسطینیها در سراسر مناطق اشغالی اسرائیل از نو کمیتههای مقاومت تشکیل دادهاند و از قرار روایت نمایندگان سازمان ملل - که از آنجا آمدهاند- زمینها را با مینهای چینی دارند مینگذاری میکنند؛ و وای به روزی که پای چین به این ناحیه باز شود! و لابد خبر بمب هیدروژنشان را هم شنیدهای؛ و عیب اساسی کار این است که من میترسم اسرائیل با این قلدربازیها و ژاندارم خاورمیانهشدنها (مسافری میگفت در نیویورک با ۳ میلیون یهودیاش، در روزهای واقعه چنان محیط تروری از طرف یهودیان ایجاد شده بود که همه جا زدهاند!)، از نو یک نهضت ضد یهود را تحریک کنند. راستش را بخواهی صهیونیسم است که خطرناک است، چراکه پشت سکه نازیسم و فاشیسم است و به همان طریقه عمل میکند...».
صهیونیسم به همان اندازه خطرناک است که حکومتهای دستنشانده عربی
جلال آل احمد، اما در تحلیل فاجعه فلسطین تنها به ترسیم درد قناعت نمیکند و به درمان آن نیز فکر کرده است. او در این باره پیشنهادی میدهد که به راهحل بسا فعالان سیاسی در دهههای اخیر، نزدیک مینماید. او بر این باور است که اعراب و یهودیان فلسطینی میتوانند با همزیستی و تشکیل یک حکومت فدرال، پرونده جدال در آن منطقه را برای همیشه ببندند. اما شستش خبردار است که اسرائیل با افزون طلبی بیمهار، هرگز تن به این ایده و طرحهای مشابه نخواهد داد و اگر چنین تمایلی میداشت که اساساً این همه کشمکش و خصومت ایجاد نمیشد:
«جالب است که حضرات روشنفکران چپ این ولایت، مدام سنگ اقدامات عمرانی و پیشرفتهای اسرائیل را توی سر اعراب میزنند و نتیجه میگیرند که پس اعراب لیاقت ندارند و اسرائیلی دارد، ولی هیچ کس نیست بهشان بگوید که حضرات نگاهی هم بکنید به کویت که تا دیروز یک کویر لوت بود و حالا به کمک سرمایه نفت بهشت عربی شده است و بعد نگاهی هم بکنید به باغهای شاهی در ریاض پایتخت سعودی که پای هر درختش یک دهنه کولر باز است و هوای خنک به تن درختها میزند! بحث از این نیست که چه کسی لیاقت دارد و چه کسی ندارد، بحث از این است که سرمایهگذاری کلان را هر جا که بکنی، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد حاضر است. منتها شیر مرغش برای اسرائیلیهاست و جان آدمیزادش را فعلاً از اعراب دارند میگیرند. لابد میپرسی خب به نظر تو چه باید کرد؟ خیلی ساده است. الدورم ناصر و دیگران که به دنبال یک عوامفریبی مسخره مدام صحبت از به دریا ریختن اسرائیل میکنند، بیهوده است. راهحل مسائل آن فقط تشکیل یک حکومت فدرال عرب و یهود است و به اسم فلسطین. همان حرفی که مارتین پوپر فیلسوف یهودی سالها پیش از تأسیس حکومت اسرائیل زد. در غیر این صورت من میبینم که حضرات از هر دو طرف دارند سرنیزهها را تیزتر میکنند! صهیونیسم همان اندازه خطرناک است که حکومتهای دستنشانده عربی. اسرائیل باید سرنوشت خودش را از صهیونیسم جدا کند و مصر و الجزایر و سوریه، باید سرنوشت خودشان را از حکومتهای نفتی عرب جدا کنند...»؛ و کلام آخر
«سفر به ولایت عزرائیل» مجموعهای است از سفرنامه مقالهگون جلال آل احمد پس از بازگشت از اسرائیل در بهمن ۱۳۴۱ و مقاله تاریخی او پس از جنگ اعراب و اسرائیل در تیر ۱۳۴۶. این دو به اضافه مقدمهای خوشخوان از شمس آل احمد، حدوداً دو دهه پس از مرگ آقای نویسنده و در قالب یک کتاب نشر یافت و مورد توجه علاقهمندان قرار گرفت. در پارهای موارد فهم دقیق نویسنده از ظاهرسازیهای این سوسیالیسم آدمکش، اعجاب آور مینماید! او در صورت ادامه این شیوه، آیندهای برای اسرائیل نمیبیند و بر این باور است که اعراب و فلسطینیان اصیل، صاحبان نهایی این سرزمین خواهند بود.