مجموعهای که هم اینک آن را معرفی میکنیم، دربردارنده خاطرات زندهیاد سید رضا نیری، از فعالان دیرپای انقلاب و نظام اسلامی است. این اثر از سوی حجتالله طاهری تدوین شده و مرکز اسناد انقلاب اسلامی به انتشار آن همت گماشته است. تارنمای ناشر در اشارتی کوتاه، اهمیت انتشار این دست از آثار را به ترتیب پی آمده تبیین کرده است: «از پایان قرن هفدهم میلادی، استفاده از خاطرات شخصی گروههای متعدد اجتماعی به عنوان نمونه دادههای تاریخی مورد توجه محققان قرار گرفت. در فرهنگ ایرانی- اسلامی و از قرون میانه، سفرنامهنویسی به عنوان شکلی از خاطرهنگاری مرسوم بوده و نمونههای بارزی از آن را در ادوار گوناگون تاریخی میتوان برشمرد. در تاریخ معاصر ایران با توجه به تحولات مهمی از قبیل نهضتها و قیامهای مردمی علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی بهخصوص انقلاب اسلامی - که این تلاشها را به ثمر رساند- ثبت وقایع از زبان شاهدان عینی رویدادها حائز اهمیت است. مرکز اسناد انقلاب اسلامی با توجه به این ضرورت، بخشی از فعالیتهای خود را به ضبط، تدوین و انتشار خاطرات شخصیتهای دخیل در وقایع انقلاب اسلامی اختصاص داده است تا به عنوان منابع دست اول در اختیار پژوهشگران تاریخ معاصر ایران قرار گیرد. انقلاب اسلامی همانگونه که محصول فعالیتهای گسترده گروهها و اقشار مختلف جامعه بوده است، باید از زبان افرادی متفاوت و متعدد نیز بازگو شود تا علاوه بر دسترسی جامعتر به جزئیات وقایع، چگونگی و زوایای گوناگون وقایع نیز پدیدار شوند. خاطرات مرحوم رضا نیری که در این راستا منتشر میشود، اطلاعات سودمندی از نخستین سالهای شکلگیری نهضت اسلامی و وقایع مهم این دوره، همچون نهضت ۱۵ خرداد ۴۲، تبعید امام خمینی به ترکیه، اعدام انقلابی حسنعلی منصور و... تا سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی در اختیار ما میگذارد. با توجه به حضور راوی محترم از بدو تأسیس کمیته امداد امام خمینی (ره) در این نهاد، خاطرات وی شرح جامعی از فعالیتهای بسیار گسترده این نهاد انقلابی نیز در اختیار علاقهمندان قرار خواهد داد....»
مرحوم نیری در یادها و یادمانهای خویش خاطرات و ماجراهایی خواندنی را ذکر کرده است. بخشی از آنها به دوره فعالیت وی در کمیته امداد امام خمینی اختصاص دارد که ماجرای پی آمده، در زمره آنهاست: «در منطقه بشاگرد یک فرد یاغی به نام منوچهرخان وجود داشت که کارش قاچاق لوازم صوتی و بیشتر لوازم خانگی بود. او باسواد و در عین حال فردی شجاع و جسور بود و منطقه بشاگرد و کوههای مشرف به تنگه هرمز - که از نظر استراتژیک خیلی حساس و مهم مینمود- محل تاخت و تاز وی و یارانش بود. در آنجا هیچ وسیله نقلیهای در امان نبود و تنها ماشین کمیته امداد بود که در بین این کوهها و بیابانها به راحتی در رفت و آمد بود. یک وقتی خانم منوچهرخان، دچار عارضه آپاندیس شد. این خبر به آقای والی رسید و ایشان هم با ماشین کمیته امداد رفت و این خانم را برای مداوا به بندرعباس برد که البته بین راه آپاندیس ترکید، اما در هر صورت او را مداوا کردند و دوران نقاهتش که تمام شد، او را به مقری که در خمینیشهر بشاگرد داشتیم، میبرند. آقای والی آنجا به منوچهرخان پیغام میدهد که ما خانم شما را برای مداوا و درمان بردیم، مشکل او این بود و داشت میمرد، الحمدلله دکترها تلاش کردند و ایشان خوب شد، الان هم در مقر ما میهمان است. ما میتوانیم زن شما را به عنوان گروگان نگه داریم و تو را مجبور به تسلیم کنیم، اما اخلاق اسلامی و رأفت دینی اجازه چنین کاری را به ما نمیدهد! شما کسی را بفرست تا خانمت را به خانه برگرداند که ایشان هم همین کار را کرده بود....»