کد خبر: 1187320
تاریخ انتشار: ۰۴ مهر ۱۴۰۲ - ۰۴:۴۰
گفت‌وگوی «جوان» با همسر و برادر شهید مدافع امنیت محمدرسول دوست محمدی
شهید محمدرسول دوست محمدی از شهدای فتنه اخیر است که ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در مقابله با آشوبگرانی که می‌خواستند خیمه و بیرق عزای اهل بیت (ع) را به آتش بکشند، ایستاد و در همین راه نیز به شهادت رسید.
علیرضا محمدی

شهید محمدرسول دوست محمدی از شهدای فتنه اخیر است که ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در مقابله با آشوبگرانی که می‌خواستند خیمه و بیرق عزای اهل بیت (ع) را به آتش بکشند، ایستاد و در همین راه نیز به شهادت رسید. زمان شهادت محمد رسول، موکب‌هایی برای شهادت امام رضا (ع) برپا شده بود که آشوبگر‌ها می‌خواستند به یکی از این موکب‌ها آسیب برسانند، اما شهید دوست‌محمدی که قبلاً دفاع از حرم را در سوریه تجربه کرده بود، تمام قد مقابل آن‌ها ایستاد و طعم زخم یک آشوبگر را در قلب خود احساس کرد و بر اثر شدت جراحات وارده به شهادت رسید. آقا رسول زمان شهادت، پدر دو فرزند بود؛ امیرعلی ۱۴ ساله و ریحانه پنج ساله و نیمه. او که در پرونده جهادی‌اش بیش از ۲۰ سال سابقه بسیجی فعال داشت، حتی برای تأمین امنیت سرحدات شرق کشور، مدتی به مرز‌های افغانستان رفته و داوطلبانه آنجا خدمت کرده بود. در حالی که به تازگی سالگرد شهادت این شهید مدافع امنیت را پشت سرگذاشته‌ایم، در گفتگو با زهره محمدتقی همسر شهید، به مرور برگ‌هایی از زندگی او پرداختیم. در پایان این گفتگو نیز صحبت‌های امید دوست محمدی برادر شهید درباره خصوصیات اخلاقی ایشان را پیش‌رو دارید.

همسر شهید
گویا شما و شهید دوست محمدی یک نسبت فامیلی با هم دارید؟ ازدواج‌تان هم به واسطه همین نسبت بود؟
بله، ما دخترعمه و پسردایی هستیم. از بچگی همدیگر را می‌شناختیم و در مراودات خانوادگی و فامیلی که داشتیم تا حدی با ایشان و روحیات‌شان آشنا شده بودم. آقا رسول آدم مذهبی، شوخ طبع و مهربانی بود. سال ۸۲ در حالی که به تازگی خدمت سربازی‌اش را تمام کرده بود، همراه خانواده به خواستگاری‌ام آمدند. آن موقع نوجوان بودم. شاید هنوز آمادگی ازدواج نداشتم، ولی به واسطه شناختی که داشتیم، پذیرفتیم و نامزد کردیم. من آن موقع درسم تمام نشده بود. یک ترم مانده بود تا دیپلم بگیرم. مدتی نامزد بودیم تا اینکه پدر آقا رسول به رحمت خدا رفتند و یک سال هم منتظر ماندیم تا اینکه اوایل سال ۸۴ ازدواج کردیم و زیر یک سقف رفتیم.

آن زمان ایشان شغل‌شان چه بود؟
زمان خواستگاری و مدتی بعد از نامزدی‌مان، چون تازه از سربازی آمده بود شغل خاصی نداشت. پیش پدرشان که نمایندگی خدمات پس از فروش لوازم خانگی داشت، کار می‌کرد. بعد‌ها همسرم مشاغل آزاد دیگری را تجربه کرد.

از شهید دوست محمدی به عنوان یکی از بسیجی‌های پیشکسوت مشهد یاد می‌شود، فعالیت‌شان در بسیج به چه نحو بود؟
از زمانی که من آقا رسول را شناختم و خصوصاً بعد از ازدواج که این شناخت هم بیشتر شد، در بسیج فعالیت می‌کرد. تقریباً اغلب اوقات فراغتش را در بسیج بود. حتی روز‌های تعطیل مثل پنج‌شنبه و جمعه به پایگاه می‌رفت و خیلی با علاقه آنجا فعالیت می‌کرد. علاقه زیادی به حضور در بسیج داشت. حدود ۲۰ سال سابقه بسیج فعال داشت. از نوجوانی فعالیت‌هایش را شروع کرده بود. عضو گردان‌های امام علی (ع) بود و در مسائل آموزشی به جوان‌تر‌ها آموزش می‌داد. یادم است بسیجی‌ها را به میدان تیر می‌برد و در اینگونه بحث‌ها خیلی فعال بود. اینطور بگویم که هیچ وقت از حضور در بسیج و فعالیت در آنجا فارغ نمی‌شد. همه خاطرات ما از او به بسیج و حضورش در پایگاه گره می‌خورد. همه می‌دانستند که آقا رسول است و فعالیت در بسیج.

جایی خواندم که گویا ایشان مدافع حرم هم بودند؟
زمانی که می‌خواست مدافع حرم شود، دخترمان ریحانه تازه متولد شده بود. آن موقع آقا رسول خیلی به من اصرار می‌کرد که اجازه بدهم برود، اما می‌گفتم در این شرایط که ریحانه کوچک است، نمی‌خواهم تنها بمانم. خودش هم پیگیری می‌کرد که برود. منتها کارش درست نمی‌شد. به من می‌گفت می‌دانم، چون تو راضی نیستی، کار اعزامم جور نمی‌شود. عاقبت یک‌بار برای سفر زیارتی به کربلا رفت. ظاهراً از همانجا همراه تعدادی از دوستانش به سوریه رفته بودند. داوطلبانه خودشان را به آنجا رسانده بودند. مدت کوتاهی هم در سوریه ماندند و برگشتند. بعد که به خانه آمد، به من گفت از عراق به سوریه رفته بودم. عکس‌هایش را که در گوشی داشت، نشانم داد. متأسفانه گوشی ایشان در حادثه شهادتش از بین رفت و بیشتر تصاویر حضورش در جبهه مقاومت داخل همین گوشی بود.

پس رفتن‌شان به سوریه غیر رسمی بود؟
بله غیر رسمی بود، اما از ته دل مشتاق رفتن بود. یک‌بار به اطرافیان گفت که کارم جور شده و می‌خواهم اعزام شوم. منتها باز هم نشد و به جای سوریه یک ماه به مرز افغانستان رفتند و در تأمین امنیت مرز‌های شرق کشور فعالیت کردند. ماجرا برای قبل از قضیه کروناست. علاقه آقا رسول به شهدای مدافع حرم و در کل تمامی شهدا به قدری بود که اگر پیکر شهیدی را به مشهد می‌آوردند، او در مراسم حضور پررنگی داشت و خودش خیلی از کار‌های مراسم را انجام می‌داد. دوستانش بعد‌ها به ما گفتند اتاقکی را در معراج شهدا خود آقا رسول درست کرده و پرچمی روی آن زده بود تا کار‌های مربوط به شهدا را آنجا ساماندهی کند.

با چنین روحیه‌ای احساس می‌کردید که روزی به شهادت برسد؟
احتمال شهادتش بود، هرچند ما فکرش را نمی‌کردیم. همسرم به کار‌های جهادی علاقه داشت و همیشه در کف میدان و صف اول حوادث مختلف حضور می‌یافت. به نظر من این روحیه جهادی و اخلاصی که داشت باعث شد به سعادت شهادت دست پیدا کند.

در خانه به عنوان یک همسر یا پدر دو فرزند، ایشان را چطور توصیف می‌کنید؟
آقا رسول اخلاق خوبی داشت. در خانه خیلی وقت‌ها به من کمک می‌کرد. حتی شده در جارو زدن خانه کمکم می‌کرد. با بچه‌ها بسیار رابطه عاطفی و خوبی داشت. بچه‌ها هم پدرشان را خیلی دوست داشتند.

زمان شهادت آقا رسول، بچه‌ها چند ساله بودند؟
پسرم امیرعلی ۱۴ ساله و دخترم ریحانه پنج سال و نیم داشت.

برخوردشان با موضوع شهادت پدر چطور بود؟
امیرعلی، چون سنش بیشتر بود، توانست با این موضوع کنار بیاید. نه اینکه ناراحت نباشد، منظورم این است که توانست حقیقت را قبول کند و حداقل متوجه ابعاد ماجرا شود، اما ریحانه هنوز نمی‌توانست واقعیت را آن طور که باید درک کند. وقتی فهمید پدرش به شهادت رسیده است، نمی‌دانستیم چطور ماجرا را به او توضیح دهیم. چون نمی‌توانست خوب درک کند. نه گریه می‌کرد و نه حرفی می‌زد. اگر بی‌تابی می‌کرد حداقل می‌دانستیم که توانسته است واقعیت را بپذیرد، ولی سکوتش بیشتر ما را آزار می‌داد. واقعاً روز‌های خیلی سخت و تلخی را سپری کردیم. یک وقت‌هایی ریحانه و امیرعلی با هم سکوت می‌کردند. من که مادرشان بودم می‌دانستم که این وضعیت خوب نیست. آن‌ها را مشاوره بردیم. خصوصاً ریحانه را. شکر خدا این بچه بعد از چند جلسه مشاوره توانست با واقعیت روبه‌رو شود و الان خیلی بهتر شده است. یک وقت‌هایی می‌گوید دلتنگ بابا شده‌ام، سرخاکش برویم. یا می‌رود عکس‌های پدرش را می‌آورد و نشان‌مان می‌دهد. آن اوایل که همسرم شهید شده بود، انگار ریحانه از این دنیا جدا شده بود. الان حداقل با واقعیت رو‌به‌رو شده است.
قاتل همسرتان دستگیر شده است؟
بله، خدا را شکر دستگیر شده است و منتظر شروع دادگاهش هستیم.

از روز حادثه بگویید. آقا رسول چگونه به شهادت رسیدند؟
روز حادثه من به خانه پدرم در شاهرود رفته بودم. آن زمان، قبل از سالروز شهادت آقا امام‌رضا (ع)، بحث کاروان زائران پیاده امام هشتم در جریان بود. بسیجی‌ها و مردم مشهد هم تعدادی موکب برای پذیرایی از زائران آقا دایر کرده بودند. محله آب کوه که آقا رسول آنجا به شهادت رسید، موکبی برپا شده بود. گویا یک عده از آشوبگران که قصد آسیب رساندن به موکب را داشتند، از سوی شهید و دوستانش منع می‌شوند. یکسری فیلم هم از دوربین‌هایی که در محل حادثه بودند وجود دارد. آن شب آقا رسول روی سکوی مسجد امام رضا (ع) نشسته بود که یکی از آشوبگر‌ها به سمت موکب می‌رود. دوست آقا رسول، او را می‌گیرد، اما آن شخص با چاقو به دست دوست ایشان آسیب می‌رساند. آقا رسول جلو می‌رود تا مانع شود که آن شخص چاقویش را به قلب ایشان می‌زند و آقا رسول به شهادت می‌رسد.

اگر بخواهید بارزترین خصوصیت اخلاقی شهید محمد رسول دوست محمدی را نام ببرید، به کدام خصوصیت اشاره می‌کنید؟
من می‌توانم با یک جمله این خصوصیت را تعریف کنم و آن هم «سرباز گمنام ولایت است». واقعا ایشان همه کارهایش را در نهایت گمنامی انجام می‌داد. خیلی‌ها در زمان حیات آقا رسول به او می‌گفتند تو که این همه در بسیج حضور داری، چرا سعی نمی‌کنی حداقل این طرف و آن طرف سفارش کنی تا یک شغل مناسب برای خودت پیدا کنی. اما آقا رسول همه کارهایش را برای رضای خدا انجام می‌داد. خصوصاً کار برای بسیج بسیار خالص بود و هیچ چشمداشتی نداشت. حتی یک بار هم متوقع نشد که این همه فعالیتش باید اجر مادی داشته باشد. همیشه داوطلبانه کار می‌کرد و بعد از شهادتش ما متوجه خیلی از فعالیت‌هایش شدیم. آنجا من بیشتر به این صفتش اعتقاد پیدا کردم که واقعاً یک سرباز گمنام ولایت بود و مخلصانه کار می‌کرد.


برادر شهید
تکلیف‌گرا
ما که از نزدیک آقا رسول را می‌شناختیم، می‌دانستیم که ایشان زندگی‌اش را اولویت‌بندی کرده است. بحث اعتقادات که پیش می‌آمد، اولویت اصلی با آن بود. فعالیت داوطلبانه در بسیج آن قدر برایش اهمیت داشت که شغلش را از دست داده بود. در مورد دفاع از حرم هم اولویت اصلی‌اش قدم گذاشتن در مسیر ارزش‌ها و اعتقاداتش بود. حفظ حریم اهل‌بیت (ع) و دفاع از حرم مسئله‌ای نبود که آدمی مثل رسول آن را نادیده بگیرد. خانواده و علایقی که ایشان به عنوان یک پدر یا همسر یا فرزند داشت، در مقابل اعتقاداتش اولویت اصلی نبودند. نه اینکه آدم بی‌احساسی باشد، بلکه تکلیف‌گرا بود. شاید اگر شما هم ایشان را از نزدیک می‌شناختید، این حرف را بهتر درک می‌کردید و برایتان تعجب‌آور نبود که چطور یک پدر مهربان مثل آقا رسول از خانواده‌اش بگذرد و برای دفاع از حرم به سوریه و عراق برود. به همین نسبت مادرمان و همسر آقا رسول هم او را شناخته بودند.

شوخ طبع و مهربان
شهید خیلی آدم شوخ طبع و آرامی بود. یادم نمی‌آید که عصبانیتش را دیده باشم. وقتی بچه‌ها در خانه شلوغ می‌کردند، اخوی همیشه می‌خندید و می‌گفت بگذارید بچه‌ها بازی‌شان را بکنند. البته اخلاق‌های خاص خودش را هم داشت. مثلاً هیچ وقت جلوی دوربین نمی‌آمد تا عکس بیندازد. تصاویری هم که از ایشان موجود است آنی گرفته شده، خودش برای عکس گرفتن نمی‌ایستاد و ژست نمی‌گرفت. هیچ وقت هم در مورد کارهایش حرف نمی‌زد. باید دنبالش می‌رفتی و عملش را می‌دیدی تا متوجه می‌شدی دارد چه کار می‌کند. خصوصاً در فعالیت‌های بسیج این‌طور بود.

مجموعه «تلنگر»
یک کار مشترکی که من با اخوی انجام دادم، مجموعه فرهنگی به نام «تلنگر» بود. البته همفکری‌اش را با هم انجام دادیم و کار‌های اجرایی‌اش را خود شهید انجام می‌داد. بحث اصلی در این مجموعه حجاب و عفاف بود. اخوی دغدغه‌های فرهنگی داشت. مجوزی هم در این خصوص گرفته بود و در صحبت‌هایی که با شهرداری داشت، می‌خواست اماکنی را در نظر بگیرد و آنجا کارشناسان در خصوص حجاب و عفاف پاسخگوی سؤالات و مسائل جامعه باشند. برای جذب جوان‌ها به این مجموعه هم به فکرش رسیده بود تا با دادن هدایا و مسائلی از این قبیل، آن‌ها را تشویق کند تا بیایند و با کارشناسان وارد بحث و سؤال و جواب شوند. کار کاملاً فرهنگی و دلی بود. بدون اینکه اجبار یا ایجابی در کار باشد. این مجموعه ابتدای راه بود و با شهادت اخوی مسکوت ماند. البته من و تعدادی از افرادی که از قبل با مجموعه آشنایی یا همکاری داشتند و دوستانی که بعد از شهادت آقا رسول تشویق شدند که با مجموعه همکاری کنند تصمیم داریم راهش را ادامه دهیم. این مجموعه یادگار شهیدی است که خونش در این اغتشاشات ریخته شده و ما باید راه و مسیرش را ادامه دهیم.

شهیدان کاوه و شوشتری
آقا رسول به شهید کاوه فرمانده لشکر ویژه شهدا در دفاع مقدس و همین طور سردار شهید نورعلی شوشتری خیلی علاقه داشت. بعد از شهادت سردار شوشتری، آقا رسول با پسر ایشان ارتباط گرفته بود و با هم رفت و آمد داشتند. کلاً اخوی خیلی به شهدا ارادت داشت. من نه از طرف خودم بلکه از طرف دوستانش و مسئولانی که مرتبط با شهدای مدافع حرم هستند نکته‌ای را عرض کنم. در این پنج سال اخیر محال است یک شهید مدافع حرم در مشهد داده باشیم و آقا رسول همه کار‌های مراسم این شهید را انجام نداده باشد. همه این کار‌ها را هم داوطلبانه انجام می‌داد. آنقدر با شهدا حشر و نشر داشت که خودش هم شهید شد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار