پذیرش نخستوزیری، تکلیفی شرعی و انقلابی
در آغاز سخن، اشارت به این کلام از شهید محمدعلی رجایی بهنگام است که او منصب نخستوزیری را از بابت تکلیف شرعی و انقلابی خویش میپذیرد، همانگونه که خود در این باره گفته است:
«بعد از یکسری گفتگوهایی که اکثر هممیهنان عزیزم مطلع هستند، من به نخستوزیری رسیدم. نخستوزیری را به عنوان یک تکلیف شرعی و انقلابی پذیرفتم و از صمیم قلب میگفتم که دارای یک کابینه ۳۶ میلیونی هستم. انتخاب به ریاست جمهوری را با آرای ۱۳ میلیونی امت حزبالله و شهید داده، ادای تکلیف الهی و رسیدن به فوز عظیم در راه اسلام و خدمت به جمهوری اسلامی میدانستم....»
پرکار در مسیر خدمت به مردم و نظام اسلامی
رجایی احراز مناصب دولتی را به مثابه فرصتی کوتاه برای خدمت به خلق خدا قلمداد میکرد. از این روی در دوران نخستوزیری و با پرکاری اعجاب آور، به ادای وظیفه میپرداخت. کار مداوم و فشرده وی در این دوره، به حدی بود که اغلب ملازمان و محافظان از او عقب میافتادند و حتی پزشکان برای حفظ سلامتی، به شکل مداوم وی را معاینه میکردند! در مقالی که بر تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار دارد، در این باره آمده است:
«از مؤلفههای مدیریتی شهید رجایی، میتوان به پرکاری وی اشاره کرد. همسر وی با تأکید بر این مهم میگوید در دورانی که مشاور وزیر آموزش و پرورش بود، با اینکه خیلی دیر وقت به خانه میآمد، اما همیشه همراه خودش پروندههای زیادی میآورد... صادق عزیزی که خود از نزدیک شاهد پرکاری رجایی بود، میگوید خود من بارها شاهد بودم، محافظی که همیشه پشت سر آقای رجایی سر حال و هوشیار مراقب اطراف بود، آخر شب یعنی ساعت ۱۲ و ۵/۱۲ شب که میشد، دیگر نمیکشید و مدام چرت میزد و آثار خواب و علائم خستگی در چهرهاش پیدا بود. چون همه اعضای هیئت و محافظین همراه ایشان از ساعت اولیه صبح که بیدار میشدند، به همراه ایشان در برنامههای کاملاً فشرده، ساعت به ساعت از نقطهای به نقطهای دیگر میرفتند و لذا خیلی خسته میشدند، اما ایشان گویی اصلاً چیزی به نام خستگی نمیشناسند... احمد صانعی نیز با تأکید بر پرکاری شهید رجایی میگوید آقای رجایی فرد پرکاری بود. خودش به مناسبتی گفته بود من خستگی را خسته کردهام! بارها شاهد بودم به دلیل اینکه از صبح خیلی زود تا پاسی از شب یکسره کار میکرد، پزشک به محل کار او میآمد و به او آمپول میزد! با این حال نسبت به کار اصلاً احساس خستگی نمیکرد....»
سادهزیستی برای حفظ سلامت فکر و عمل مدیران
در حافظه اغلب مردم ایران، رجایی به عنوان نمادی از سادهزیستی مدیران نظام جمهوری اسلامی قلمداد میشود. این باور، اما بیدلیل در ذهن مردم ماندگار نشده است. او در دوره نسبتاً کوتاه نخستوزیری و ریاست جمهوری خویش عملاً تجسم این امر به شمار میرفت و مردم نیز با هوش و دقت همیشگی آن را دریافته بودند. در تارنمای فوق الذکر، سادهزیستی آقای نخستوزیر اینگونه روایت و ترسیم شده است: «از دیگر مؤلفههای مدیریتی شهید رجایی، میتوان به سادگی محیط کار اشاره کرد. بهزاد نبوی در مورد این ویژیگی مدیریتی وی میگوید از اولین مصوبات دولت آقای رجایی، این بود که وزرا باید در بدترین اتاقهای مجموعه وزارتی مستقر بشوند و خود ایشان، اتاق کوچک منشیها را به عنوان اتاق کار انتخاب کرده بود. اینها همه برای این بود که مثل سابق، بهتریناتاقها را در اختیار وزرا و معاونان آنها قرار ندهند که تدریجاً خلقیات مسئولان تغییر کرده و اسیر پست و مقام شوند... صادق عزیزی نیز میگوید وقتی آقای رجایی به نخستوزیری آمد، پس از بازبینی اتاق کار و اتاقهای همجوار آن اتاق سابق نخستوزیری را به اتاق دفتر و منشیاش اختصاص داد که اتاق بزرگی در ابعاد ۵ در ۸ متر بود و اتاق منشی و دفتر سابق نخستوزیری را که یک اتاق کوچک بود، برای خودش اننخاب کرد. چون اتاق ایشان طوری بود که جلوتر از اتاق دفتر و منشی بود و هر کس قرار بود با ایشان ملاقات کند، یکراست وارد اتاق نخستوزیر میشد. آقای رجایی با این کار میخواست از این لحاظ هم دچار تشریفات مقام و موقعیت نخستوزیری نشود... بنا بر خاطرات محمدحسین رفیعی طاری، شهید رجایی میگفت من اتاق کوچک را بیشتر دوست دارم، چون اتاق بزرگ ممکن است آدم را تحت تأثیر قرار بدهد که احساس کند خیلی مهم است. چون هر کس که از در وارد میشود و سلام میکند، باید ۱۰ متر راه بیفتد تا به من برسد... به شهادت دوستان و آشنایان، شهید رجایی در مسافرتهایی که داشت، بنایش بر این بود که این سفرها با حداقل امکانات و تشریفات صورت گیرد. او میگفت داخل مردم بودن و بیتشریفات مسافرت کردن، میتواند به ما این کمک مهم را بکند که بفهمیم مسائل و مشکلات مردم چیست؟ و بدانیم مردم چه میگویند؟ تبلور این خصیصههای مدیریتی در شخصیت یکی از مسئولان عالیرتبه جمهوری اسلامی در دهه ۶۰، موجب شد تا بعد از گذشت سالها، از شهید رجایی به عنوان یک مدیر کارآمد و مدبر یاد شود. به فرموده رهبر معظم انقلاب اسلامی: [شهید رجایی و شهید باهنر]در همان مدت کوتاه مسئولیتشان، طوری عمل کردند که از خودشان برای ما الگو باقی گذاشتند و حقیقتاً با تلاش سختی که کردند، با تحملی که به خرج دادند و با تمسکی که به عقیده و ایمان خودشان در عمل ورزیدند، موجب شدند ما امروز بتوانیم برای تعریف مدل مورد نظر خودمان، اسم و یاد اینها را مطرح کنیم. در یک جملهکوتاه، کتابی از معنا را از نام اینها بفهمیم، این خیلی ارزش دارد....»
بیدست میشود زندگی کرد، ولی بیمردم نمیشود!
آقای نخستوزیر در تمامی دوران مسئولیت، محبوب ملت ایران بود. مردم، چون در رفتار او صداقت یافته بودند، وی را بر قلب خویش نشاندند. کافی بود تا در منطقهای این خبر پخش شود که رجایی هم اینک در آنجاست. همین کافی بود که انبوهی از مردم، آنجا را از حضور پرشور خویش لبریز سازند. زندهیاد کیومرث صابری فومنی از یاران آن شهید، در این باره خاطرهای شنیدنی دارد:
«در یکی از جمعههای اردیبهشت ماه ۶۰، همراه شهید رجایی به قم رفتیم. دم در صحن، از اتومبیل پیاده شدیم. تا لحظهای که رجایی از در وارد نشده بود، توجه هیچ کس به او جلب نشد. داخل جمعیت شده بود و داشت میرفت و ما نیز همراه او. تازه از در داخل شده بودیم که کسی یک خرده او را شناخت و با صدای بلند گفت صل علی محمد، یار امام خوش آمد. یکباره موج جمعیت رجایی را از جا کند و برد و برد و ما را به دنبال او! چند قدمی نرفته بودم که صادق [یکی از همراهان]، از پشت یقه کتم را گرفت و کشید! در یک لحظه موج جمعیت رفت و من و صادق باقی ماندیم. التهاب و شوق بودن با جمعیت، مرا از توجه به واقعیت باز داشته بود. به یکباره با جمعیت و همراه با رجایی، رفته بودم و نزدیک بود زیر دست و پا بمانم. از آن روز به بعد، همین که جمعیت به طرف رجایی میآمد، من از صحنه میگریختم! آن روز هم برای اینکه عقب نمانیم، قبل از بازگشت رجایی از حرم، به داخل اتومبیل پناه بردیم. دقایقی بعد، جمعیت انبوه رجایی را تا دم در ماشین آورد. وقتی او به داخل ماشین آمد، عرق کرده و خسته بود. هر کس میخواست او را ببوسد، دستش را بگیرد و خود را به او برساند. جمعیت چندین هزار نفری، همه چنین توقعی داشتند و عجیب بود که رجایی هم از این کار بدش نمیآمد! در داخل اتومبیل به او گفتم اگر این وضع ادامه پیدا کند و شما هر جا که میروید، اینطور لای جمعیت منگنه میشوید، دست و پای سالم برایتان باقی نخواهد ماند!... همان طور که نفس نفس میزد گفت چند نفر دستم را گرفته بودند و به طرف خود میکشیدند، جمعیت هم مرا به طرف دیگر میبرد، در یک لحظه احساس کردم که دستم دارد از شانهام کنده میشود! گفتم اگر چند محافظ بین شما و جمعیت حائل شوند، شما از مردم جدا میشوید و این وضع پیش نمیآید. گفت بیدست هم میشود زندگی کرد، ولی بیمردم نمیشود!...»
میان خود و مراجعان حائلی نداشت
مردمگرایی در سیره شهید رجایی، به اشکال گوناگون ظهور داشت. مصداقی از این امر، نحوه سامان دادن به دفتر کارش بود و همچنین افرادی که در این نهاد خدمت میکردند. او برای مسئولان و مردم، در دسترس بود و همین بر محبوبیتش میافزود. چنانکه مهندس سیدمرتضی نبوی در این باره اذعان داشته است:
«برخلاف بنیصدر فراری که میخواست دعوا راه بیندازد، ایشان موضعش این بود که من مقلد امام هستم، فرزند مجلسم و برادر رئیسجمهور و دنبال خدمت به مردم بود و نهایتاً به شهادت هم رسید و حیات طیبه و جاوید ایشان هم تأمین شد. این چارچوبهای مقامات و امثال آن را هم شکست. بنیصدر اول اجازه نمیداد که ایشان، حتی وزیر آموزش و پرورش شود و شد کفیل آموزش و پرورش و بعد شد نخستوزیر و بعد رئیسجمهور شد و هر چه مقامات ظاهریاش بالاتر میرفت، تواضعش بیشتر میشد. ایشان وقتی نخستوزیر بود، بین خود و مراجعان حجابی نداشت و رئیس دفترش، آقای محمدی بود که از فرهنگیان قدیمی بودند و الان به رحمت خدا رفتهاند. یکدفعه من زنگ زدم به دفتر ایشان، مطلبی به ذهنم زده بود که میخواستم به آقای رجایی بگویم. ایشان نبودند. هنگامی که آمده بودند و مسئول دفترشان گفته بود که من زنگ زدهام، خانه بودم و غروب بود. تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم، دیدم خود آقای رجایی است، نخستوزیر گفت چه کار داشتید؟ میخواهم منش ایشان را بگویم که چگونه بود و این بحث تشکیل هیئت دولت در جاهای مختلف و مناطق محروم، از ابتکارات آقای رجایی است. دولت را در مناطق محروم تشکیل میدادند، مثلاً به زاهدان میرفتند. میگفتند که دولت من به ۳۰- ۲۰ وزیر محدود نیستند، بلکه از همه مردم هستند. واقعاً اگر بخواهیم دو تا الگوی برجسته و در تراز جمهوری اسلامی از مسئولان نشان دهیم، میتوانیم آقای رجایی و آقای باهنر را مثال بزنیم....»
او به زبان صداقت سخن میگفت، نه با روشهای دیپلماتیک!
دیپلماتها گاه مجبورند به قبول چیزی تظاهر کنند که به آن اعتقاد ندارند و بالعکس. این امر در سیره آقای نخستوزیر، جایگاهی نداشت. از این روی در دیدار با مقامات کشورهای خارجی، هماره با صداقت و گاه با استفاده از شیوههایی ابتکاری، سخن خود را به مخاطب انتقال میداد. مصداقی از این قاعده، از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی روایت شده است. قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ماجرا را به قرار پی آمده بازمیگوید:
«ما یک بار در سال ۱۳۶۱، خدمت مقام معظم رهبری رفتیم. یادم است که میخواستیم کتابی در مورد شهید رجایی بنویسیم. ایشان در مورد ویژگیهای شهید رجایی فرمودند: شهید رجایی زبان دیپلماسی عادی را قبول نداشت، صداقت و صافی حرف را قبول داشت. بعد فرمودند: یکی از رؤسای جمهور آفریقا (که الان نامش یادم نیست و این فراموشی از طرف بنده است) در جلسهای فشار آورد که شما باید صلح کنید و آقای رجایی گفتند بخشی از مناطق ما تحت اشغال عراق است، این مناطق را آزاد کند ما هم مینشینیم و با هم صحبت میکنیم. بعد آن هشت نفری که آمده بودند، مثل یاسر عرفات و رئیسجمهور پاکستان و چند نفر دیگر گفتند که شما الان صلح را بپذیرید، ما آن را حل میکنیم! دوباره آن رئیسجمهور آفریقایی، این را گفت. آقای رجایی به او گفتند دستتان را به من بدهید. شهید رجایی دست این آقای رئیسجمهور را گرفت و انگشتانش را بین انگشتان دست او گذاشت و فشار داد، آن شخص از درد نالید و شهید رجایی گفت چیزی نگویید، میخواهیم با هم مذاکره کنیم! دوباره فشار داد و آن شخص فریاد زد و گفت آقا دستم را ول کنید، شهید رجایی گفت ما میخواهیم مذاکره کنیم! بعد باز تکرار کرد که دستم را ول کنید و آقای رجایی گفتند ببینید صدام با ما اینطور رفتار میکند. البته آن نمایندگان که پیشنهاد صلح میدادند، میفهمیدند که دارند چهکار میکنند، اصلاً آنها مأمور بودند که ما را در چالهای جدید بیندازند، اما شهید رجایی میگویند که سرزمین ما را اشغال کردهاند، اول بیرون بروند بعد مذاکره میکنیم، اما آنها میگفتند که نه الان بپذیرید....»
اگر بنیصدر کشته شود، منافقین از او امامزاده درست میکنند
مواجهه شهید رجایی با جریان توهین و تحقیر ابوالحسن بنیصدر، مدخلی به نحوه سیاستورزی اوست. رئیسجمهور از آن روی که نتوانسته بود نخستوزیر مطلوب خود را بر مسند بنشاند، هماره با حربه کارشکنی و تبلیغات منفی با رجایی مواجه میشد. با این همه آن شهید والامقام، این جریان قدرتمند ترور شخصیت را که از سوی سایر گروههای ضد انقلاب نیز حمایت میشد، به هیچ میگرفت و هرگز خدمت بیتظاهر و سازنده را وا نمینهاد. محمدحسین رجایی برادر شهید رجایی، در این فقره معتقد است:
«ایستادگی شهید رجایی در برابر بنیصدر، تاریخی است. برادرم معتقد بود بنیصدر در صراط مستقیم حرکت نمیکند. هر چند بنیصدر با نخستوزیری رجایی مخالف بود، اما محمدعلی با بنیصدر خیلی مدارا کرد و این کار هر کس نبود که اینگونه تحمل کند. با همه اینها شهید رجایی احترام او را رعایت میکرد. محمدعلی معتقد بود کسی که پستهای کنونی در جمهوری اسلامی را میپذیرد، یا باید عاشق باشد یا دیوانه، چراکه همیشه خطر وجود داشت. زمانی که عدم لیاقت بنیصدر از سوی مجلس کلید خورد و امام خمینی هم آن را تأیید کردند، به برادرم گفتم بنیصدر را بازداشت کنید، اما او گفت اگر بنیصدر کشته شود، منافقین از او یک امامزاده درست میکنند....»
او در روزهای آخر دریافت که کشمیری نفوذی است!
و سرانجام مشورت پذیری شهید رجایی موجب شد در واپسین روزهای حیات، متوجه حقیقتی بزرگ شود، هرچند مجال نیافت تا عملاً بدان ترتیب اثر دهد. او در گفتگو با احمدعلی برهانی دوست قدیمی خویش دریافت که مسعود کشمیری نفوذی است و دیگر نمیتوان به وی اعتماد نمود، چنانکه برهانی در این باره تصریح کرده است:
«بنده از زمانی که شهید رجایی وزیر آموزش و پرورش بودند، با ایشان ارتباط داشتم و بعد از اینکه ایشان رئیسجمهور شدند، در همان روزهای اول به دلیل اینکه در زندان با هم آشنایی داشتیم، با من تماس گرفتند و، چون میدانستند در فقه و حقوق تسلط دارم و مدت کوتاهی هم در بخش قضایی فعالیت داشتم، از من خواستند برای سازماندهی بخش حقوقی و امور مجلس، به ریاست جمهوری بروم. در آن موقع مسعود کشمیری در دفتر نخستوزیری بود و من به آقای رجایی گفتم من به این آدم مشکوکم و میدانم که یک کاسهای زیر نیم کاسه دارد! بعد از اینکه من این حرفها را به شهید رجایی زدم، ایشان مدتی بعد با من تماس گرفتند و گفتند به کشمیری مشکوک و متوجه نفوذی بودن او شدهاند! دقیقاً کمتر از یک روز قبل از حادثه انفجار نخستوزیری، شهید رجایی با من تماس گرفتند و این موضوع را به من گفتند. قرار شد فردای آن روز به نخستوزیری بروم و با آقای رجایی درباره کشمیری بیشتر حرف بزنم و ببینم چه کار باید کرد. اما متأسفانه فردا کمی از ظهر گذشته بود که وقتی به طرف نخستوزیری رفتم، متوجه شدم انفجار رخ داده است! متأسفانه در دفتر نخستوزیری سهلانگاری زیاد بود، یعنی بعضی از آنهایی که مسئول اطلاعات و امنیت نخستوزیری بودند، خبره و حرفهای نبودند. نفوذیها هم از این فرصت استفاده میکردند. کشمیری به عنوان جانشین دبیر شورای امنیت، در این سهلانگاری نقش کلیدی را بر عهده داشت و توانست با نفوذ خود، یک فاجعه بزرگ را رقم بزند....»