درصد بالایی از سریالهایی که در شبکه خانگی ساخته میشوند صرفاً سرگرمی محورند و بیشتر آنها از نظر متن و ساختار با ضعفهای بیشماری مواجهند و در این میان انگار قصد از ساختن اینگونه سریالها سرمایهاندوزی است، چرا که این آثار نه تنها نکتهای به مخاطب اضافه نمیکنند بلکه اشتیاق خود را برای دنبال کردن سریالهای شبکه خانگی از دست میدهند، یکی از این سریالها یاغی است که پس از بیست قسمت به پایان رسید. بعد از قسمت سوم در همین ستون نوشتم که این سریال بلاتکلیف است و سمت و سوی روایت را گم کرده و با اتمام آن همچنان میگویم یاغی در بلاتکلیفی مطلق به سرانجام رسید، اما این سرانجام آن چیزی نبود که مخاطب پایان آن را منطقی بداند، با نگاه اجمالی به کلیت سریال درک خواهیم کرد که یاغی اساساً در یک مسیر منسجم حرکت نکرد و آنچه رخ داد شوق و جوگیری کارگردانش تلقی میشود. محمد کارت پس از فیلم شنای پروانه اثری با همان مضمون ساخته یعنی دوباره از جنوب شهر آغاز کرده که البته بهتر است بگوییم از ناکجاآباد و همه چیز به شنای پروانه شباهت پیدا کرده است، اما در یاغی به دلیل ضعف شدید فیلمنامه و روایت همه چیز در سطحیترین شکل ممکن متوقف مانده است، هیچ خط مستقیمی در روایت مشاهده نمیشود انگار یک اثر اپیزودیک است که هر قسمت آن قصهای مجزا دارد، در قسمتهای اول جاوید به دنبال شناسنامه است که رها میشود و در قسمتهای بعدی بهمن وارد میشود و ماجراهای او و همسرش طلا روایت میشود و دزدیدن عاطی توسط شیما که چند قسمت این سریال به آن ماجرا میپردازد، ماجرایی که شاخ و برگ اضافی سریال است و هیچ منطقی در روایت ندارد، چرا که قصه گنجایش این همه خرده پیرنگهای بیحاصل را ندارد، به طور مثال اسی قلک در یک قسمت مأمور برق میشود و به طور جیمزباندی میخواهد رابط شیما را پیدا کند این اداها هیچ ربطی به موضوع اصلی ندارند، چرا که میبینیم به راحتی عاطی پیدا میشود بی آنکه برای او محافظی گذاشته شود بعد از مرگ شیما همه چیز کات میشود به مسابقات جهانی و آگاهی طلا از مرگ پدرش توسط بهمن که در این میان اکبر مجلل هم به قصه وارد میشود که بود و نبودش به طور کلی مشخص نمیشود، اضافه کنید که در قسمتهای نخست خانواده ابرا با ازدواج دخترشان با جاوید مخالف بودند، اما وقتی او قهرمان کشتی میشود ورق برمی گردد و همه چیز ختم به خیر میشود به نظر میرسد محمد کارت مخاطبش را عقب افتاده فرض کرده که تا این حد سریال سطحی ساخته. او سعی کرده از جاوید یاغی یک قهرمان بسازد، اما یک نما هم در سریال نداریم که جاوید بغض نداشته باشد یا گریه نکند این چه قهرمان یا یاغی است؟ اساساً این کاراکتر پتانسیل قهرمان بودن را ندارد و به هیچ وجه نمیتوانیم با او همذاتپنداری مثبت کنیم، بلکه برعکس در بهترین حالت دلمان به حالش میسوزد، اضافه کنید که شخصیتهای خاکستری سریال هم لنگ میزنند یعنی از اواسط سریال خاکستری بودن بهمن و طلا و رحمان برای مخاطب قابل حدس است به همین جهت سه قسمت پایانی توضیح واضحات است. در قسمت پایانی همه چیز معلق میماند، اینکه چرا رحمان تحت تأثیر حرفهای طلا قرار میگیرد یا اینکه چرا در قسمت پایانی بهمن واکنش منطقی به ماجرای پیش آمده ندارد، سکانس خروج آنها از فرودگاه آنچنان سطحی و الکن ساخته شده که واژگونی ماشین باورکردنی نیست و اینکه هیچ چیز به طور شفاف مشخص نمیشود و جاوید در سکوتی عجیب سریال را به پایان میرساند، فارغ از اینکه عاقبت طلا یا اکبر مجلل چه میشود! یاغی ثابت کرد سریال بیمنطقی است که فقط میخواهد با تین ایجرها ارتباط بگیرد یک سریال جو گیر با بازیهای به شدت ضعیف، محمد کارت به هیچ وجه نتوانسته سریالی بسازد که پتانسیل ارتباط با مخاطب را داشته باشد و این به دلیل ضعفهای شدیدی است که در متن و اجرا دیده میشود.