در باب روزهای حمله متفقین به ایران، خلع و فرار رضاخان و مسندیابی فرزند جوان و ناتوان او، فراوان نگاشتهاند و خواهند نگاشت. این مقال درصدد تبیین همهجانبه موضوع نیست، بل به بسط اشارات و نکاتی چند در اینباره، اکتفا کرده است که تجمیع آنها میتواند شرایط کشور در آن دوره را نمایان سازد. مستندات نوشتار پی آمده از تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران برگرفته شده است. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
وقتکشی قزاق، به دلیل اطمینان از پیروزی هیتلر
تاریخنگاران در باب اشغال ایران توسط متفقین، تقریباً نظریات روشن و قانعکنندهای را مطرح ساختهاند: نیاز متفقین به راهآهن و در نگاهی کلانتر محدوده سوقالجیشی ایران در جنگ با آلمان، صیانت از منابع نفتی کشورمان در جنوب که متفقین به هنگام جنگ سخت بدان نیازمند بودند و نیز عزل رضاخان تا مردم بتوانند در سایه منتفی گشتن دیکتاتوری او، اشغال را تحمل کنند. عدهای نیز بر این همه گرایش قزاق به آلمانها را افزودهاند که در اینباره اسناد روشنی وجود دارد. مهرزاد بختیاری منش پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ماجرا را اینگونه بازروایی میکند:
«نزدیکی رضاشاه به آلمان و هم حسی شاه با هیتلر که ارتباط تلگرامی گرم و صمیمانهای با یکدیگر داشتند، متفقان را بیشتر خشمگین کرده بود. آنها با توجه به همین ارتباطات، ابتدا شاه را وادار به اخراج آلمانها از ایران کردند و بعد هم به استفاده از راههای ایران برای پشتیبانی از شوروی روی آوردند. با وجود چنین شرایطی، رضاشاه که تقریباً از حتمی بودن پیروزی هیتلر مطمئن بود، به سیاست وقتکشی و حفظ وضع موجود روی آورد و در انجام خواستههای متفقین تعلل میورزید تا اینکه آنها پیشدستی کردند و با استفاده از اصل غافلگیری، در ۳ شهریور سال ۱۳۲۰ به ایران یورش آوردند. نیروهای انگلیس از جنوب و نیروهای شوروی از شمال، وارد ایران شدند و ارتش بهزودی در تمام جبههها شکست خورد و در مقابل پیشروی بیگانگان عقبنشینی کرد تا آنکه روس و انگلیس به تهران رسیدند. روسها که بعد از کودتای انگلیسی ۱۲۹۹ پایشان از ایران بریده شده بود، اکنون میخواستند مانند انگلستان از منابع نفتی ایران برخوردار شوند، همان منابعی که سهم مهمی در راهاندازی توان جنگی و نظامی نیروهای متفق برای مقابله با آلمانها داشت. اینکه آنها به غلات و خواروبار ایران برای تأمین آذوقه خود در هنگام جنگ محتاج بودند و اینکه پس از پایان جنگ نیز حاضر به تخلیه ایران نشدند، از نگاه عمیق آنها به اشغال ایران در راستای گشایش عقده تاریخیشان در نرسیدن به آبهای گرم خلیجفارس حکایت میکرد، پس در براندازی رضاخان شوق آنها بیش از انگلیس بود. بدین ترتیب سیاست اشغال ایران توسط نیروهای متفقین، در اولویت رویکردهای اتحاد جماهیر شوروی و نیروهای متفق قرار گرفت. در واقع بهزعم روسها، ایران پل پیروزی بود و از طریق ایران بود که متفقین باید کمکهای خود را به اتحاد جماهیر شوروی ارسال میکردند....»
نیروهای مسلح ایران با غرور لگدکوب شده توسط قزاق
هر چند ارتش ایران از توان برابر با ارتش متفقین برخوردار نبود، اما بازکردن بیچون و چرای راه برای بیگانگان نیز تنها به لگدکوب شدن غرور ارتش و مردم انجامید. از یاد نبریم که در جنگ اول جهانی، ایران ارتش کلاسیک نداشت، اما مقاومتهای قومی در برابر متجاوزین، موجب گشت که آنها ایران را لقمهای آماده برای بلعیدن قلمداد نکنند. اقوام و عشایری که در شهریور ۲۰، تماماً توسط رضاخان متلاشی و نابود شده بودند! ریچارد ا. استوارت، در اثر خویش با عنوان «آخرین روزهای شاه، تهاجم روس و انگلیس به ایران در شهریور ۱۳۲۰»، در باره شرایط نیروی دریایی و هوایی ایران در دوره حمله متفقین، چنین آورده است: «ساعت شروع عملیات بندر شاهپور، سحرگاه ۳ شهریور است. این خبر فوراً به کشتیها رسید. رابرت تانبریج فرمانده ناو شورهام، دستور داشت ناو پلنگ را که در آبادان لنگر انداخته بود، مورد حمله قراردهد تا نتواند مانع از پیادهشدن نیروهای انگلیسی گردد. از طرف دیگر ناخدا هرینگتن، فرمانده ناو یارا به سوی خرمشهر رفت. هدف اصلیاش ناو ایرانی ببر بود. آنها توپهای کشتی را با گلولههای انفجاری شدید و توپهای سهاینچی را با گلولههای سوراخ کن، مجهز کرده و آماده عملیات بودند. تاریکی و سکوت بر همه جا حکمفرما بود. ساعت ۴:۱۳ بامداد، توپخانه شورهام به ناو پلنگ حمله کرد. در آن سو رزمناو یارا، ناو ببر را زیر آتش توپهای خود گرفت. این دو ناو ایرانی در اعلان بیطرفی در جنگ، به قعر دریا رفتند! در نیمهشب ۳ شهریور، غرش رعدآسای توپ در خرمشهر، دریادار غلامعلی بایندر را بیدار کرد. او بهسرعت خود را به مقر نیروی دریایی رساند و دستورات دفاعی را به افسران ناوها داد و به سوی مرکز فرماندهی مرزی حرکت کرد، اما در میدان بیسیم خرمشهر با صفی از زرهپوشهای قوای انگلیس مواجه شد. قصد بازگشت به سمت عمارت بیسیم را داشت که از سوی نیروهای انگلیسی به رگبار مسلسل بسته شد. همراهان او را به عمارت بیسیم بردند و پس از نوشیدن جرعهای آب جان سپرد. ناوسروان یدالله بایندر، دانشآموخته رشته فرماندهی دریایی در ایتالیا، در شهریور ۱۳۲۰ فرمانده کشتی گارد ساحلی در بندر انزلی بود. او در ۵ شهریور و با آتش سنگین مسلسل ناوچه به هواپیماهای شوروی بر فراز دریای خزر مقابله کرد. پاسخ هواپیمای شوروی افکندن بمبی در میان ناوچهها بود که به شهادت ناوسروان یدالله بایندر منجر شد... خلبانان ایرانی در پایگاه هوایی قلعه مرغی در حاشصصیه جنوب شرقی تهران نیز بر سر دستوری که وادارشان میکرد، هواپیماهایشان را به پرواز درنیاورند و روی زمین بمانند، در حال جوش و خروش بودند. نیروی هوایی ایران، عملاً از ایفای هرگونه نقشی در این جنگ کوتاه، محروم شده بود. خلبانان ایرانی همانند خلبانان همه کشورها ترسی به دل راه نمیدادند و بسیار مایل بودند با هواپیماهای قدیمی خود به پرواز درآیند و با دشمن روبهرو شوند. وقتی شنیدند که شورویها روزگذشته قزوین بیدفاع را بمباران کردهاند، سرخوردگی و خشم آنان به اوج خود رسید....»
مردمی که بیش از متفقین، عزل قزاق را میخواستند
همانگونه که اشارت رفت، از منظر متفقین تحمل همزمان اشغال و دیکتاتوری قزاق، برای مردم ایران دشوار و حتی غیرقابل تحمل مینمود. عدم اقبال مردم به رضاخان و حتی نفرت گسترده ایرانیان از وی، چیزی نبود که از آنان پنهان مانده باشد. هم از این روی که آنان تصمیم گرفتند تا حاکمیت موجود در ایران را دچار تحول کلی سازند و از این طریق، قدری به آرامش شرایط در ایران پس از اشغال کمک کنند. محمدرضا چیتسازیان پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، این فقره را اینگونه تحلیل کرده است: «شیوه حکمرانی رضاشاه در طول دوران سلطنت وی و سرکوب و خفقان داخلی سبب شده بود که نارضایتی مردم از حاکمیت به اوج خود برسد و در واقع شاید مردم بیش از دول خارجی، علاقهمند به برکناری رضاشاه و خلع وی از قدرت بودند. برای مثال سفیر انگلستان در ایران، در شهریور ۱۳۲۰. ش میگوید، حرکت برای عزل شاه یا حتی سلسله وی عمومی خواهد بود و بیشتر مردم ایران، به هر انقلابی که سبب دگرگونی اوضاع و برکناری رضاشاه از قدرت باشد، تن درخواهند داد... به همین شکل وابسته مطبوعاتی انگلستان در ایران گزارش میدهد، اکثریت قاطعی از مردم، از شاه نفرت دارند و به هر تغییری گردن مینهند. در نظر این مردم، حتی گسترش جنگ به ایران بهتر از ادامه حکومت رضاشاه است. نظر کلی این است که صرفنظر از ضعف ظاهری ایران برای مقابله با آلمانها یا روسها، مردم دیگر دلیلی برای جنگیدن ندارند، آنها از شاه متنفرند و بنابراین میپرسند چرا باید برای ابقای این حکومت بجنگند... در نتیجه روسها و انگلیسیها، بستر داخلی را نیز برای سرنگونی رضاشاه مناسب میدیدند، اما در مورد اینکه چرا عزل رضاشاه از قدرت، به تغییر سلطنت و حتی نظام سیاسی منتهی نشد، مباحث بسیاری مطرح شده است. برخی بر این باورند که انگلستان نه تنها قصد داشت سلسله پهلوی را از قدرت ساقط کند، بلکه میخواست به نوعی نظام سیاسی حاکم بر ایران را از پادشاهی به جمهوری تغییر دهد. در این میان نامها و سناریوهای بسیاری مطرح شد. حتی نام یکی از شاهزادگان قاجار نیز به میان آمد، که در نهایت به سرانجامی نرسید. بازگشت به گذشته و روی کار آمدن شاهان قاجار نیز ناممکن بود، بهویژه که بعد از رفتن احمدشاه از ایران، بسیاری از شاهزادگان قاجار در خارج از ایران به دنیا آمده بودند و حتی به انگلیسی صحبت میکردند! در این میان اقدامات خود رضاشاه نیز به روی کار آمدن فرزندش کمک کرد. او در یک هماهنگی با محمدعلی فروغی در ازای حمایت نخستوزیر از سلطنت پسرش، قدرت را ترک و بیدرنگ در عرض مدت کوتاهی کشور را ترک کرد. در واقع او از نخستوزیر وقت خواست که در ازای کنارهگیری بیسروصدا از سلطنت، سلسلهاش نجات پیدا کند و قدرت در خاندان پهلوی تداوم یابد. سناریویی که در نهایت، رنگ واقعیت به خود گرفت و فروغی با کمک مجلس و دول متفق، دوران گذار از سلطنت پدر به پسر را با موفقیت پشتسر گذاشت و به این ترتیب، قدرت از رضاشاه به محمدرضا انتقال پیدا کرد....»
قزاق در پی پناهندگی به سفارت انگلیس
رضاخان در پی اشغال ایران توسط قوای متفقین، خود را در شرایط تعلیق و بیوزنی یافت. او میدید که هم روسها جان او را میخواهند و هم مردمی که سالها هستی را از ایشان ستانده است.
وی در طول این مدت، چند بار به قم و اصفهان فرار کرد و نهایتاً برای حفظ جان خود دست به دامن سفارت انگلیس شد. سفارتخانه از پذیرش قزاق امتناع کرد و تنها پذیرفت که او را سالم به تبعیدگاه خویش برساند، بلکه بتواند در منطقهای که پیشتر حتی نام آن را نیز نشنیده بود، چند سال بیشتر به حیات خود ادامه دهد. به قول زندهیاد علیاکبر رنجبر کرمانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران: «رضاخان در شهریور ۲۰، میدانست کارش تمام است و به این در و آن در میزد که هر طور شده، جان و پولهایش را نجات بدهد. او حتی قصد داشت به سفارت انگلستان پناهنده شود. آن روزها رضاخان توسط پدر قوام - که به انگلیسیها نزدیک بود - تلاش زیادی کرد که بتواند حمایت انگلیسیها را مجدداً به دست بیاورد، ولی آنها به این نتیجه رسیده بودند که نگهداشتن رضاشاه، اعتراضات و حتی شورش مردمی را به دنبال خواهد داشت و از همین رو اعتنایی به درخواستهای مکرر او نکردند! در این فاصله انگلیسیها، حتی برای بازگرداندن سلطنت قاجارها هم تلاش کردند و با فرزند محمدحسنمیرزای قاجار در لندن تماس گرفتند، اما او که از بچگی در انگلستان بزرگ شده بود، بلد نبود فارسی حرف بزند و وقتی نماینده سرویس اطلاعاتی انگلستان با او حرف زد، به کلی ناامید شد و فهمید که صلاحیت پادشاهی را ندارد. اتفاقاً حمیدمیرزا در دوره انقلاب به ایران آمد و در یکی از شرکتهای نفتی کار میکرد. البته آن موقع زبان فارسی را یاد گرفته بود... جمعبندی من از دوران سلطنت پهلویها این است که درست است ایران در دوره قاجار تن به امضای قراردادهای ننگآلودی داد، اما قاجارها در واقع وارث بدبختیهایی بودند که از قبل به آنها رسیده بود و نوکر بیگانگان نبودند، اما رضاشاه و فرزندش آشکارا دستنشانده بیگانگان بودند و اگر ظاهراً اقدامی را هم در جهت رفاه مردم و پیشرفت مملکت انجام میدادند، در واقع اقدامی برای برآوردن خواستههای بیگانگان بود، از جمله تأسیس راهآهن سراسری ایران توسط رضاخان که فایدهای برای مردم ایران نداشت و در واقع برای حمل و نقل سربازان و تسلیحات انگلیسی و روسی ساخته شد یا تأسیس دانشگاه تهران که به خودی خود اقدام خوبی است، ولی اولاً قبل از رضاشاه ما در رشتههای مختلف علمی و پزشکی و سیاسی مدارس عالی داشتیم. گیریم که اسم دانشکده در دوره رضاخان ابداع شد، اما دانشگاه تهران در واقع محلی برای تجمیع این مدارس عالی بودند؛ لذا نسبت دادن برخی از پیشرفتها به رضاخان، مستند به حقایق تاریخی نیست و پهلویها نه تنها در مورد پیشرفت کشور کاری نکردند، بلکه با وابستهکردن ایران به بیگانگان، سالها پیشرفت کشور را به تعویق انداختند و مردم ایران ناچار شدند برای رهایی خود از یوغ بیگانگان، سرمایههای مادی و انسانی فراوانی را هزینه کنند....»
آشکار شدن پیامدهای ۲۰ سال سلطهجویی قزاق
دستگاه تبلیغاتی رضاخان و توجیهگران سیاستها و رفتارهای او، هماره بر پیامدهای تغییر ساختار سیاسی در ایران تمرکز و القای رضایت مردم از آن را در دستور کار خویش داشتند. پس از شهریور ۲۰، نارضایتی گسترده مردم از ارکان حکومت قزاق، به شفافیت آشکار گشت. یکی از این دستگاهها، عدلیه بازسازی شده توسط علیاکبر داور بود که توجیه رفتارهای او در این نهاد تا هم اینک در دستور کار عدهای قرار دارد! جواد عربانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، درباره گستره نارضایتی از عدلیه قزاق که در پی سقوط وی از حکومت آشکار گشت، میگوید:
«اگر عدلیه دوران رضاشاه عملکرد موفقی داشت، چرا ما پس از شهریور ۱۳۲۰، با سیل عریضهها و تظلمخواهیها به مجلس و دولت وقت مواجهیم؟ میدانیم این عریضهها درخصوص موضوعات مختلفی نوشته شده. این تظلمخواهیها، حدوداً ۳۳ هزار برگ سندش اکنون به دست ما رسیده که قسمت اعظم آن درخصوص زمینخواری رضاشاه و کارگزاران او در اداره املاک اختصاصی یا قتلهای سیاسی این دوران و... بود. درباره نظریه دیگری هم هست که عملکرد عدلیه را متأثر از دیکتاتوری رضاشاه، منفعلانه و ناکارآمد ترسیم میکنند. میتوان گفت که بحث نارکارآمدی عدلیه، با توجه به استبداد دوره رضاشاه و اعتراضاتی که در شهریور ۱۳۲۰ رخ داده، سخن درستی است، اما اینکه تمام قصور عدلیه و ناکارآمدی آن را ناشی از دیکتاتوری رضاشاه بدانیم، به نظر میرسد که این سخن، سخن کاملی نیست. شاید بتوان فرضیات دیگری هم برای آن متصور بود. سؤالی که اینجا مطرح میشود، این است که چرا عدلیه نوین با توجه به تغییر ساختار و شعار دنیاپسندی که معمار آن در آغاز کار میگوید، نمیتواند به احقاق حقوق مردم بپردازد و ناکارآمد میشود؟ برای پاسخ به این سؤال ما سراغ نظریه دولت مطلقه مدرن جان فرانکو پوجی میرویم، چراکه او دراینباره میگوید: دولتهای مطلقه به لحاظ نظری و عملی، در پرتو شکلگیری و بسط نهادهای تمرکز قدرت در دربار، یعنی دیوانسالاری و ارتش مدرن شکل میگیرند، اما وسایل برقراری اقتدار و تسلط دولتهای مطلقه بر اقصی نقاط سرزمین تحت حکومت خود، وضع و برقراری قوانین و مقررات متحدالشکل است... یعنی به نظر پوجی، تلقی جدید از قانون به عنوان ابزار حکومت، با توجه به رشد قانونگذاری از سوی حاکم و اجرای آن توسط دادگاههای او و عدم پایبندی حکام به قانون، در این دولتها اهمیت بیشتری دارد. به دیگر سخن باید گفت که براساس نظر پوجی، هرچند حکام مطلقه خود را سرچشمه قانون قلمداد میکنند، هیچوقت خود را پایبند به آن نمیبینند. حالا با توجه به نظریه پوجی، ما میتوانیم پاسخی برای موضوع مورد ارزیابی خود بیابیم، یعنی ساختار جدید عدلیه نوین با توجه به اندیشهها و عملکرد معمار آن، یعنی علیاکبر داور به شکلی بود که نمیتوانست به عنوان دستگاه قضای مستقل و کارآمد، به احقاق حقوق مردم و ایجاد عدل و داد بپردازد. به دیگر سخن عدلیه در این دوره نه تنها یک نهاد مستقل نیست، بلکه حلقهای از زنجیرهای است که تلاش میکند مانند ارتش و سایر نهادهای بوروکراتیک دیگر به تحکیم قدرت مطلقه رضاشاه کمک کند. با اینگونه اقدامات حکومتهای مطلقه، در واقع تمامی رقبا و معارضان داخلی حکومت، قدرت خود را از دست میدهند و حکومت مطلقه، یگانه نیروی قوی برای اعمال قدرت برجامعه به حساب میآید. شرایط مذکور در ایران و مقارن با روی کارآمدن رضاخان، کاملاً قابل مشاهده بود، چراکه وی پس از کودتای ۱۲۹۹، تمام هم و غم خود را معطوف آن ساخته بود که به قدرت اول ایران بدل شود. او در این دوران با تشکیل قشون قوی - که حقوق آن نیز به طور منظم پرداخت میشد - سعی کرد به سرکوب مخالفان، خلع سلاح خانهای یاغی و مطیع کردن آنها بپردازد. هدفی که نهایتاً بدان دست یافت و وی را به قدرتی بلامنازع مبدل کرد....»