«شهادت سردار سرافراز سپهبد پاسدار حاج قاسم سلیمانی رضوان الله علیه خسارتی است بسیار سنگین برای اسلام و ایران که تنها عنایت و لطف ویژه حضرت پروردگار میتواند آن را جبران کند. شهادت سردار مجاهد حاج قاسم سلیمانی عزیز به دست جنایتکاران متجاوز به منطقه و عراق... همه دوستداران فضیلت و مجاهدت و رهایی مستضعفان آزاده را داغدار کرد.»
این عباراتی است که محمد خاتمی در پیام تسلیت خود به مناسبت ترور سردار سلیمانی نوشته است. عزاداری برای سردار دلها سهم انحصاری هیچ گروه و جناحی نیست، اما از همان ۱۳ دی ۹۸، در روز غمباری که سردار دلها آسمانی شد و خاتمی این جملات را نوشت، تا همین امروز، همچنان این سؤال بی پاسخ وجود دارد که اگر اعتقاد خاتمی به راهی که امثال قاسم سلیمانیها رفتند، این است، پس چرا از مطالبات اردوکشیهای خیابانی ۸۸ دفاع کرد و اعتنایی به شعار «نه غزه، نه لبنان» نداشت؟ چطور میشود آن آشوبها و اغتشاشها را که در برخی شعارها با اعتراض به سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی ایران همراه بود، «واکنشهای طبیعی و پراحساس مردم» دانست و ۱۰ سال بعد، شهادت مجری همین سیاستها را اینگونه با کلمات به عزا نشست؟ خاتمی است دیگر، او آن قدری سیاستورزی میداند که خودش را از قافله میلیونی ملت در تکریم قهرمان ملی، قاسم سلیمانی عقب نکشد، گرچه جهت باد در سال ۸۸ برای او مواضعی دیگر آفریده باشد!
دورویی در تبیین مواضع محمد خاتمی وصف جدیدی نیست. کافی است نگاهی گذرا به وقایع ۸۸ داشته باشیم. وقتی برگه رأیش را در صندوق انداخت، گفت: «همه شواهد امر حاکی است موسوی انتخابات را برده است، اما من پیشگو نیستم». اما سال ۹۰ در دیدار با فعالان رسانه مدعی شد که من یک هفته قبل انتخابات به موسوی اعلام کرده بودم که پیروز نخواهد بود! در ماجرایی دیگر، موسوی و هاشمی رفسنجانی در مورد جلساتی جداگانه با خاتمی میگویند که او هم خواهان ابطال انتخابات است، اما خاتمی منکر میشود که چنین خواستهای داشته است! و اگر هم خواهان ابطال انتخابات نبوده، پس چرا به هواداران خود که کف خیابان فریاد ابطال انتخابات سر میدادند، هیچ نگفت؟ از سویی او در بیانیه و دیدارهای علنی مطالبات موسوی را روشن دانست و نوشت که این مطالبات «خواست همه ماست»! این همه نفاق خاتمی نبود. او در حالی از خواست فتنهگران ۸۸ دفاع کرد که بعدها در جلسات خصوصی اذعان کرد که در انتخابات ۸۸ تقلب نشده است، اما چرا این نظر خود را علنی نکرد؟
خاتمی ترسید پایگاه اجتماعیاش را که به لحاظ کیفی دامنهای از اصلاحطلب تا ضدانقلاب را پوشش میداد از دست بدهد. در عین حال، تلاش کرد نقش اول اردوکشیهای خیابانی جنبش سبز نباشد تا بتواند ارتباط کجدار و مریز خود را با نظام حفظ کند که البته به دلیل مشی صادقانه نظام، موفق نبود و به دلیل همین رویکرد منافقانه از سوی نظام پس زده شد.
به امروز برگردیم؛ به روزی که میرحسین موسوی، کاندیدای اصلاحطلبان در انتخابات ریاست جمهوری –که هیچگاه دست از حمایت او نکشیدند- یکی از فرماندهان سپاهی را که حاج قاسم برای نبرد با تروریستها به سوریه برده بود، جان تلف شده در راه حفظ یک مستبد توصیف کرده است. بحث یک نفر هم نیست، همه مدافعان حرم، همه آنانی که برای امنیت ایرانمان با تروریستهای تکفیری جنگیدند، مورد توهین میرحسین موسوی قرار گرفتهاند. حال خاتمی میخواهد چه کند؟ قرار است همچنان شریک دزد باقی بماند تا تندروها دلخور نشوند یا میخواهد دست از چند رنگی و شراکت با دزدها دست بردارد و این بار با صداقت، ادعای شراکت با قافله کند؟
خاتمی میتواند به سکوت، به دورنگی، به شراکت با دزد ادامه دهد؛ آزادی برای منافق بودن وجود دارد، اما باید این را هم دیگر بداند که چرا وقتی دم از «آشتی ملی» میزند، کسی جدیاش نمیگیرد و حتی درخواستش رد میشود. با نفاق نمیشود آشتی کرد و دم خروس آن قدر بیرون زده که دروغی قسم حضرت عباس خاتمی را فریاد میزند.