زمانی که فیلم «حکم تجدیدنظر» شروع میشود از دیدن یک پلان تا شکل چیدمان یک سکانس که اساساً ربطی به میزانسن ندارد، مشخص است این اثر نمیتواند یک فیلم سینمایی با حداقل استانداردهای سینمای ایران باشد.
کارگردان فیلم محمدامین کریمپور است که از دنیای مجازی آمده و کوشیده با سرمایهای که داشته است یک فیلم سینمایی بسازد. او شاید دغدغه این موضوع را داشته یا فکر میکرده است با ساختن فیلم میتواند اعتبار هنری بیشتری داشته باشد، اما قطعاً انتخابش اشتباه بوده است چراکه سینما با کسی شوخی ندارد. نمای نادرست و زوایای غلط، نابلدی فیلمساز را روی پرده سینما لو میدهد. فیلم حکم تجدیدنظر فارغ از متن و اجرای قابل تحمل برای مخاطب یک شبهفیلم تیکه و پاره است که نه اولش و نه آخرش معلوم نیست، متن آن کپی دستچندمی است که از فیلمفارسیهای دوزاری دهه ۴۰ میآید و مسئله بهروزی که آقای کارگردان خواسته به آن برسد، آنقدر نارس و عقیم است که کارکردی ندارد. نوشتن درباره این فیلم ربطی به تحلیل حرفهای ندارد چراکه اساساً نمیشود چنین اثری را تجزیه و تحلیل کرد. دوربین روی دست آنقدر لرزشهای بیمورد دارد که نشان میدهد کارگردان تسلطی به نماها و زوایای دوربین ندارد. وقتی دو نفر دیالوگ میگویند، دوربین جای خود را نمیشناسد و کارگردان فرق لانگ و مدیوم یا تقطیع را نمیداند، وقتی حرکت دوربین به دلخواه کارگردان است و او هیچ پایبندی به رعایت چارچوب دید بصری ندارد، چه چیزی را میشود تحلیل کرد؟ اگر چند بازیگر معروف این فیلم را (غیر از همایون ارشادی که مدتهاست نمیتواند بازی کند) حذف کنیم و به جای آنها از نابازیگر استفاده کنیم، این فیلم هیچ چیزی ندارد. به نظر میرسد کارگردان جوان بهتر بود چند ترم کلاسهای انجمن سینمای جوانان را میگذراند و بعد سراغ کارگردانی آن هم سینما میآمد. زمانی که کارگردان زوایای دوربین را نشناسد، دوربین روی دست میتواند نابلدی او را مخفی نگه دارد، اما بیثبات بودن دوربین از ندانستن فن سینما میآید و لرزش شدید دوربین هم ربطی به التهاب متن ندارد چراکه اینجا متنی در کار نیست، یعنی فیلمنامه بر اساس موقعیتهای لحظهای شکل میگیرد که درباره سایتهای شرطبندی است و مادری که فکر میکند پسرش معصوم است، اما در پایان میفهمد اشتباه کرده و دست به کشتن پسرش که در کماست، میزند. چطور ممکن است مادری چنین کاری انجام بدهد؟ یک ساعت و ۲۰ دقیقه از فیلم میگذرد، تازه متوجه جابهجایی لیدا و لادن میشویم و مادر چه راحت حرفهای لادن را قبول میکند، این نه نتیجهگیری است و نه گرهگشایی چراکه فیلمنامهای در کار نیست، شخصیتها معرفی نمیشوند، نمیدانیم دلیل جدایی مادر چه بوده و ارتباط مادر با رئیس شرکت نامعلوم است. این چراییهای بیمورد که از طرح میآید نه فیلمنامه، نمیتواند به اجرا برسد، به همین دلیل هیچ کنشی در شکلگیری درام به وجود نمیآید و حتی علاقه کریمپور به پیچیدگی روایی کار نمیکند و تمامی آنچه باید مخاطب ببیند، به دیالوگگویی ارجاع داده میشود، یعنی میزان و عمق روابط میان آرش و لادن شکل نمیگیرد یا اینکه کارکرد بیماری قلبی دختر مشخص نمیشود. فیلم حکم تجدیدنظر الکن و خامدستانه است، میتوانست فیلم کوتاه و محلی برای آزمون و خطای کریمپور باشد، اما زمانی که فیلم بلند است، باید مختصات ساختاری آن با الگوهای حداقلی منطبق باشد ولی در این فیلم شاهد اتصال بیربط اجرایی و محتوایی هستیم. به نظر میرسد مرتضی غفوری به عنوان فیلمبردار تلاشهای زیادی انجام داده، اما نتیجه کار بیثمر بوده، ژاله صامتی تنها نکته فیلم است، اما او همان بازی همیشگیاش را دارد و سایر بازیها قابل قبول نیست که قطعاً به دلیل ضعف کارگردانی است. کریمپور از دنیای مجازی میآید، او اینفلوئنسر بوده، الان هم است، اما اگر قصد دارد سینما را ادامه بدهد، بهتر است تجربههای بیشتری از راه آموزش کسب کند.