۱۱۰ سال پیش در چنین روزی به دستور عبدالحسین میرزا فرمانفرما، عدهای از اهالی کرمانشاه به جرم همکاری با سالارالدوله اعدام شدند. این مناسبت میتواند محملی در اشاره به سیاستورزی پرپیچ و خم فرمانفرما باشد. مقال پی آمده، از این روی به شما تقدیم میشود. مستندات آن بر تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران وجود دارد. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
در کیستی عبدالحسین میرزا فرمانفرما
به عنوان مدخل سخن، نخست بایسته است تا زندگی پر فراز و فرود عبدالحسین میرزا فرمانفرما مورد خوانش قرار گیرد. چه اینکه بدون چنین مروری، ارزیابی کارنامه وی ناتمام خواهد بود. پروانه بابایی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره آورده است:
«عبدالحسین میرزا فرمانفرما (سالار لشکر - نصرت الدوله)، فرزند فیروز میرزا نصرتالدوله در سال ۱۲۷۰ ق برابر با ۱۲۳۱ ش در تهران متولد شد. آموزش ابتدایی خود را تحت تعلیمات پدر و مادرش حاجیهخانم هما در منزل آغاز کرد. پس از تحصیلات ابتدایی، به دستور ناصرالدین شاه وارد دارالفنون شد و در رشته نظام ثبتنام کرد. در سال ۱۳۰۶، پس از آموختن علوم نظامی، لقب سالار لشکر گرفت و به فرماندهی قشون آذربایجان منصوب شد. دو سال بعد به تهران احضار و با لقب فرمانفرما، والی کرمان و بلوچستان شد. فرمانفرما در جریان نهضت مشروطیت، خود را به آزادیخواهان نزدیک کرد. پس از صدور فرمان مشروطیت، در کابینه موقت وزیر افخم، وزیر دادگستری شد و این سمت را در کابینه بعدی به ریاست میرزا علیاصغرخان اتابک حفظ کرد. از مأموریتهای جنگی فرمانفرما، میتوان به دفع تجاوز قوای عثمانی به مرزهای ایران و نیز دفع فتنه سالارالدوله در کردستان و کرمانشاه در زمان سلطنت محمدعلیشاه اشاره کرد. در دوره فترت میاندوره اول و دوم قانونگذاری، وی در کابینه میرزاابوالقاسمخان ناصرالملکهمدانی، عهدهدار پست وزارت داخله بود و این سمت را در کابینه بعد، یعنی در زمان ریاست وزرایی جوادخان سعدالدوله حفظ کرد. پس از فتح تهران و فرار محمدعلیشاه، محمدولیخان تنکابنی تشکیل کابینه داد و در این کابینه، فرمانفرما عهدهدار پست وزارت عدلیه بود. این کابینه در زمان احمدشاه تشکیل شد. در کابینه دوم محمدولیخان تنکابنی، فرمانفرما همچنان عهدهدار پست وزارت عدلیه بود. در دوره دوم قانونگذاری، در کابینههای اول و دوم میرزا حسنخان مستوفیالممالک، فرمانفرما عهدهدار پست وزارت جنگ بود. در دوره سوم قانونگذاری که عبدالمجید میرزا عینالدوله، داماد مظفرالدین شاه تشکیل کابینه داد، فرمانفرما به وزارت داخله منصوب شد. سرانجام در زمان فترت میاندوره سوم و چهارم مجلس شورای ملی، عبدالحسین میرزا فرمانفرما کابینه خود را تشکیل داد. این کابینه بیش از یک ماه و نیم دوام نداشت و در آن فرمانفرما، علاوه بر ریاست وزرایی، عهدهدار پست وزارت داخله نیز بود. پس از سقوط کابینه فرمانفرما، سپهدار اعظم مأموریت یافت تا کابینه خود را تشکیل دهد. در کودتای ۱۲۹۹، فرمانفرما و دو پسرش نصرتالدوله و سالار لشکر به دستور سیدضیاءالدین طباطبایی به زندان افتادند. فرمانفرما برای سیدضیاء، پیشکش قابل ملاحظهای فرستاد و در مقابل سیدضیاء قول داد که آنها را نخواهد کشت! بعد از حکومت ۱۰۰ روز سیدضیاء و در زمان ریاست وزرایی قوام الدوله، زندانیان کابینه سیدضیاء آزاد شدند و فرمانفرما با شم سیاسی خاصی که داشت، توجه خود را به سردارسپه وزیر جنگ که سابقاً رئیس قراولان منزل او بود، معطوف کرد و از آن تاریخ، ظاهراً در زمره دوستان رضاخان قرار گرفت. فرمانفرما مقادیر شایان توجهی از اراضی خود را به رضاخان بخشید و سردار سپه نیز در مقابل دو تن از فرزندان فرمانفرما را (محمدعلی میرزا و عباس میرزا) به وکالت مجلس شورای ملی و نصرتالدوله فرزند دیگر وی را به وزارت رساند. عبدالحسین میرزا فرمانفرما، دارای شخصیت منحصر به فردی بود! وی چه در زندگی داخلی، چه در جمعآوری مال و ثروت و چه در احراز مشاغل، راه افراط را پیمود و یکی از ملاکین معتبر ایران بود. وی املاک وسیعی در آذربایجان، کرمانشاه، کردستان، فارس، کرمان، کرج و تهران داشت. وی دارای ۳۶ فرزند بود. فرمانفرما تا سال ۱۳۱۵، زندگی محتاطانهای داشت و با دقت به کارهای املاک خود رسیدگی میکرد تا اینکه فرزندش نصرتالدوله دستگیر و به زندان سمنان منتقل شد و بعد از چندی، خبر مرگ او را به فرمانفرما دادند. مرگ نصرتالدوله تأثیر بدی در روحیه فرمانفرما داشت، به طوری که آن را تحمل نکرد و سرانجام در سال ۱۳۱۸ ش، در ۸۸ سالگی درگذشت و وی را در صحن حضرت عبدالعظیم (ع) به خاک سپردند.»
نیمقرن در مسند قدرت!
سیاستورزی عبدالحسین میرزا فرمانفرمائیان در دورهای بود که زمامداران ایران ناگزیر بودند که تکلیف خویش را با دول استعماری روشن کنند و او در زمره نخستینهایی بود که چنین کرد و دولت انگلستان را برگزید! از آن پس، مارک آنگلوفیل بر پیشانی او و خانوادهاش خودنمایی میکرد و این خصیصه در زمره محوریترین شناسههای ایشان بود. کیانا شریعتپارسا، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این فقره معتقد است:
«عبدالحسین فرمانفرما به مدت ۵۰ سال در مسند قدرت بود و در دوران پنج پادشاه حضور داشت. وی در سال ۱۲۳۶ ش در خانواده فرمانفرمائیان چشم به جهان گشود. عبدالحسینمیرزا پس از اتمام مدرسه اتریشی در دوایر نظامی، زیر نظر کامرانمیرزا نایبالسلطنه وزیر جنگ و پسر ناصرالدینشاه مشغول خدمت شد. در سال ۱۲۴۱ ش به درجه سرهنگی رسید و ریاست افواج کرمان به او واگذار شد. این نخستین مأموریتی بود که وی در خارج از مرکز به عهده گرفت. به نظر میآید پس از فوت فیروزمیرزا، پسرش از جانب شاه ملقب به نصرتالدوله شد. لقب نصرتالدوله به عبدالحسینمیرزا و لقب فرمانفرما به پسر بزرگ او عبدالحمید عطا شد. در دوران ناصرالدینشاه قاجار، عبدالحسینمیرزا عهدهدار حکومت آذربایجان و کرمان شد و توانست شورش عشایر در آذربایجان را کنترل کند. با مرگ ناصرالدینشاه، عبدالحسینمیرزا که تواناییهای خود را به خاندان قاجار ثابت کرده بود، با دشمنیهای امینالسلطان صدراعظم جدید روبهرو شد. اما ازدواج با عزتالدوله یکی از دختران مظفرالدینشاه، توانست او را در مرکز قدرت نگاه دارد. او در زمان مظفرالدینشاه، توانست حکومت تهران را علاوه بر کرمان و سیستان از آن خود کند. شغل دلخواه او، وزارت جنگ بود و این در حالی بود که داماد امینالسلطان عهدهدار این وزارت بود و امینالسلطان، خوش نداشت تا او را تغییر دهد. با عزل امینالسلطان، وزارت جنگ به فرمانفرما عطا شد. او نزدیک به یک سال در این سمت باقی ماند و سپس از جانب شاه، به حکومت کرمان گمارده شد. با برقراری مشروطه در ایران، عبدالحسین عهدهدار وزارت عدلیه شد. این شغل از آنجا اهمیت زیادی داشت که نخستین خواسته مردم در انقلاب مشروطه، برقراری عدالتخانه بود. مهمترین اقدام عبدالحسین در دوره وزارت عدلیه، محاکمه عاملان فروش دختران و زنان قوچان به ترکمانان بود. رابطه فرمانفرما با دول خارجه از جمله روس، انگلیس و عثمانی، هموار محل بحث و گفتوگوست. او در مدت خدمت خود، عهدهدار حکمرانی بر ایالتهای مهمی، از جمله آذربایجان و کرمانشاهان بود. همین امر ناخودآگاه او را درگیر مناقشات با دول خارجی میکرد. روابط خارجه ایران در آن برهه از تاریخ، همواره دستخوش ضعف و دگرگونی بود و شخصی، چون عبدالحسین برای کوچکترین کار، مجبور به کسب تکلیف از حکومت و مجری بیچون و چرای اوامر آن بود. با شروع جنگ جهانی اول، رجال سیاسی ایران بهاجبار در برابر کشورهای درگیر جنگ، موضع مشخصتری اتخاذ کردند. در این میان عبدالحسین، جانب انگلیس را گرفت و خود را به عنوان نخستین آنگلوفیل ایران معرفی کرد. حکومت فارس، آخرین منصب فرمانفرا بود. او پس از مراجعت به تهران، با کودتای اسفند ۱۲۹۹ مواجه شد و دیگر تا پایان عمر خود، منصب دولتی نداشت. در حکومت فارس، فرمانفرما با انگلیس همراه شد و به همین دلیل، مورد حمله دموکرات و ملیون قرار گرفت. او علاقه داشت تا زمام امور فارس را در دست خود گیرد، اما چنین چیزی با حضور و نفوذ انگلیس و نبود یک دولت مرکزی مقتدر ممکن نبود. او برای قبول حکومت فارس و آرام کردن اوضاع این ایالت، هم از جانب انگلیس و هم از طرف حکومت، توقعات مالی داشت. انگلیس در قبال برآورده کردن این خواسته فرمانفرما، از او خواست که از نفوذ آلمانها و ترکها جلوگیری کند و بنادر را به روی انگلیسیها باز گذارد. فرمانفرما با قبول این خواستهها و مذاکره با بانک شاهنشاهی ایران، وزارت مالیه و خزانهداری، حکومت فارس را قبول و اداره کرد. فرمانفرما پس از پنج سال حکمرانی ایالت فارس، به تهران بازگشت. در آن دوره سیدضیاء و رضاخان میرپنج، زمام امور را در دست داشتند. دولت سیدضیاء او و دو پسرش را به زندان انداخت و آنها را از کارهای حکومتی منع کرد. با سرنگونی دولت، رجال قدیمی امیدی دوباره پیدا کردند، اما زمانه عوض شده بود و دیگر جایی برای این افراد، در رأس حکومت نبود...»
چوب حراج رضاخان بر داشتههای فرمانفرما
افسانه اسفندیاری، فرزند مریم فیروز و سرهنگ عباسقلی اسفندیاری، از نوادگان فرمانفرماست. از خلال خاطرات او، میتوان به مناسبات حاکم بر خانواده پدربزرگ پی برد. او در یک گفت و شنود و در این موضوع چنین گفته است: «رضاشاه در آغاز کارش، نگهبان جلوی در خانه پدربزرگ من بود. بعد که به قدرت رسید، تمام رختخوابها و اثاثیه پدربزرگم را از پنجرهها ریخته بود پایین و بالای سر آنها ایستاده و گفته بود: فرمانفرما! حالا چطوری؟ بعد از کودتا، حتی با ماشین داییام هم عکس گرفته بود که در همه جا منتشر شده است! رضاشاه میخواست به املاک بچهها هم دستاندازی کند که محتشمالسلطنه پدربزرگ مادری من، جلوی او را میگیرد و میگوید: مال صغیر است و تو حق نداری این کار را بکنی! چون تعداد بچههای بزرگتر، خیلی کم بود و بقیه هم در سنین پایین بودند. مثلاً دایی من، عبدالعلی و خالههای من رودابه و خورشید، از من کوچکتر هستند. محتشمالسلطنه نگذاشت که رضاخان اموال اینها را بگیرد وگرنه برای آنها هم دندان تیز کرده بود. قصر و خانه و این چیزها را گرفت، ولی بقیهاش را نگرفت، چون فرمانفرما به همه بچههایش زمین داده بود. خانه مادربزرگ من در میدان کاخ بود. اینکه گفتهاند: فرمانفرما در اواخر عمر محافظهکار شده بود، درست است، چون میترسید که رضاشاه، بقیه بچههایش را هم بکشد! برای خودش که نگرانی نداشت. پیر شده بود. رضاشاه تیمورتاش و نصرتالدوله را کشت و به داور هم گفت: برو بمیر! او هم رفت و خودکشی کرد. خُب میترسید که یکدفعه چنین تصمیمی را هم درباره فرزندانش بگیرد. البته این مسائل، جزئیات و حواشی زیادی دارد. واقعاً خیلی اشتباه کردم که این چیزها را از مادر و فامیل سؤال نکردم. الان میفهم چقدر ارزشمند بوده است. مادرم خیلی نصرتالدوله را دوست داشت، او هم متقابلاً عاشق مادرم بود. اینها (خانواده نصرتالدوله) هشت برادر از شاهزادهخانم عزتالدوله از همسران فرمانفرما بودند. نصرتالدوله از همهشان بزرگتر، قدرتمندتر و باهوشتر بود. همه میدانند که او یکی از اصلیترین چهرههایی است که رضاشاه را سرکار آورد، چون فکر میکرد که آدم توانایی است. پس از چندسال، آن مردک احمق فکر میکند حالا که شاه شده، نصرتالدوله میآید و جای او را میگیرد! فکر نمیکرد که او خودش شاهزاده است و اگر میخواست شاه بشود، لزومی نداشت مرا جای خودش بگذارد! نصرتالدوله نمیخواست پادشاه بشود، چون در آغاز فکر میکرد که رضاخان از او تواناتر است! مادرم موقعی که بچه بود، پدربزرگم (میرزا عبدالحسین فرمانفرما) هر روز صبح که میخواست سرکار برود، او را از خانه مادرش میگرفت. روی زانویش میگذاشت و نوازش میکرد و بعد میرفت سرکار، بعد مادرم با لـلهاش برمیگشت، یعنی فرمانفرما هر روز به دیدن مادرم عادت داشت. این گذشت تا اینکه سالها بعد، وقتی که رضاشاه نصرتالدوله را میکشد، فرمانفرما دنبال مادرم میفرستد که بیا پدرت به تو احتیاج دارد! مادرم میرود و میبیند که پدربزرگم لب پله نشسته و فریاد میزند: پسر ۵۰ سالهام را کشتند! اصلاً در آن لحظات دریافت خبر، دیوانه شده بود! پدربزرگم در تهران بود که خبر مرگ پسرش را برایش میآورند. پدربزرگم فکر میکرد نصرتالدوله را آزاد میکنند، ولی بردند سمنان و در آنجا بالش روی دهانش گذاشتند و خفهاش کردند! رضاشاه حماقت بزرگی کرد، نصرتالدوله به دردش میخورد. شاید به خاطر قدرتش و حمایتی که از او میشد. میدانید که رضاشاه بعد از آن، تمام املاک پدربزرگم را گرفت! خانه فرمانفرما، در خیابان حشمتالدوله بود. رضاشاه اول آنجا را گرفت. تمام خانههای حشمتالدوله، خانههای خانوادگی پدربزرگم بودند. محمدحسین میرزا، پدر اسکندر تا سالها در آنجا خانه داشت. بعد از انقلاب گفتند باید از آنجا بلند شود و آن را فروخت. نصرتالدوله وقتی که به نفع رضاشاه فعالیت داشت، لابد فکر میکرد انگلیسیها برای ما بهترند، نه اینکه وطنفروش باشد. اصلاً این کاره نبود. اگر میخواست این کار را بکند، چه لزومی داشت احمدشاه را بردارد و رضاشاه را جای او بگذارد؟ بعد هم او را فرستادند سمنان و یک شب هم خفهاش کردند!...»