سرویس تاریخ جوان آنلاین: در روزهایی که بر ما سپری گشت، ابوالحسن بنیصدر نخستین رئیسجمهور اسلامی ایران، تقریباً چهار دهه پس از فرار از ایران در مردادماه ۱۳۶۰ به پایان خط حیات رسید. مرگ وی در رسانههای داخل و خارج کم بازتاب بود، همانگونه که مواضع و گفتههایش، در دوران حیات. اشارات پی آمده، گوشههایی از کارنامه وی را بازخوانده است. امید آنکه مفید و مقبول آید.
یک: سیدابوالحسن بنیصدر، فرزند آیتالله سیدنصرالله موسوی بنیصدر، از علمای باوجهه همدان بود. خانوادهای بودند متموّل و مباشر املاک فضلالله زاهدی در روستای «شورین» این شهر. در دورهای که هنوز برخی از مناطق شهری همدان به شبکه سراسری برق وصل نشده بود، مِلک زراعی آنان، به واسطه نزدیکی به فضلالله خان برق داشت! خوشمزه است که ابوالحسن جوان، بهرغم ادعای گرایش به مصدق، گهگاه با پدرش به تهران میآمد و مثلاً در فقره تجدید رابطه با انگلستان یا کنسرسیوم نفت، به آیتالله کاشانی اصرار میورزید که علیه زاهدی اطلاعیه ندهد! او پس از عزیمت به پاریس برای تحصیل در زمره به اصطلاح اپوزیسیون خارجنشین شاه درآمد. پروفسور احمد خلیلی سالها پیش، احوالات بنیصدر در دوران اقامت پاریس را به شرح ذیل برای نگارنده بازگفت: «من بنیصدر را کاملاً میشناختم و میدانستم که درس دست و حسابی نخوانده. او حتی زبان فرانسه را هم درست صحبت نمیکرد و با اینکه ۱۳، ۱۴ سال بود که در فرانسه زندگی میکرد، فرانسه را در حد ابتدایی و رفع ضرورت میدانست. سر کلاس هم نمیرفت! چون پولدار بود و پدرش املاک زیادی در همدان داشت، خانه خوبی در حومه پاریس به نام «کشان» خریده بود و در آنجا نوچههایش را جمع میکرد و برای خودش بساطی راه انداخته بود. کارش این بود که در کافهتریاها بنشیند و یک مشت جوان بی اطلاع را دور خودش جمع کند و از سیاست با آنها حرف بزند و بگوید: این مملکت را من باید درست کنم و از این لاطائلات! آخر هم رساله دکترایش را ننوشت! خودش هم در حرفهایش گفته که استادم میخواست رسالهام را به نفع او و بر اساس حرفهای او بنویسم، ولی من زیر بار نرفتم!... در حالی که شما وقتی میخواهید رساله بنویسید، طرح و اسناد و مدارک را به استاد ارائه میدهید. استاد همه اینها را میبیند و بررسی میکند و بعد به دانشجو توصیه میکند که از چه کتابها و منابعی استفاده کند. رساله با نظر تام و تمام و نظرات و منافع استاد نمیشود، بلکه استاد روش و متد را به دانشجو میگوید و او را راهنمایی میکند...»
دو: بنیصدر پس از مرگ پدر و حضور در نجف برای دفن پیکر او، توسط سید محمود دعایی، از نزدیک با امام خمینی آشنا شد. اصرار فراوان داشت تا امام نظر خویش را درباره نوشتههایش ابراز کند. امام در این فقره گفته بود: «مقالات شما مثل کفایه آخوند است! یک بار باید خواند تا معنای عبارات مغلق آن را فهمید، یک بار هم برای نقد و شناخت خللهایش.»
سه: در دوره حضور در نوفل لوشاتو، او با چند تن دیگر از قبیل صادق قطبزاده و ابراهیم یزدی، عملاً و تا مدتی، نقش سخنگویی امام را ایفا میکردند! رهبر انقلاب با هُشیاری، دستور داد بر کاغذی و به سه زبان بنویسند: «امام خمینی سخنگویی ندارند!» با این همه رابطه ایشان با این سه، همچنان دوستانه بود.
چهار: مردم ایران پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شناخت چندانی از بنی صدر نداشتند. همراه با امام به ایران آمد و در برخی مساجد، حسینیهها، دانشگاهها و مناظرهها، به ایراد سخن میپرداخت. این همه، اما آنقدر وجاهتساز نبود که موجب انتخاب وی به ریاست جمهوری شود. واقعیت این است که حمایت اطرافیان امام از او و ایضاً جماعتی که دل خوشی از فعالیت گسترده حزب جمهوری اسلامی نداشتند، در این کامیابی نقش اساسی داشت. با این همه امام خمینی، خود به بنی صدر رأی نداد و نام حسن حبیبی را در برگه رأی خویش نگاشت! سخنان رهبر انقلاب به هنگام تنفیذ حکم ریاست جمهوری او نیز مؤید این روایت است و نشان از شناخت دقیق امام از وی دارد. به شهادت عدهای از حاضران، او پیشتر در مجلس خبرگان قانون اساسی نیز درباره ولایت فقیه سکوت کرده بود! دکتر علی قائمیامیری از نمایندگان آن مجلس، در مصاحبهای با نویسنده، چنین آورده است: «بنیصدر آشکارا با این اصل مخالف بود و موقعی هم که میخواستند آن را تصویب کنند، از در غربی مجلس و از مقابل من بیرون رفت! فردا که آمد، وقتی از او پرسیدم: چرا رفتی؟ گفت: باید به مشهد میرفتم! از آن به بعد، من هر جا که پیش آمد، این موضوع را مطرح کردم و حتی کارم با شیخ علی تهرانی ــ که به دروغ میگفت بنیصدر به اصل ولایت فقیه رأی داده ــ به بحث و دعوا کشید که با وساطت برخی دوستان خاتمه پیدا کرد. اولین برخورد جدی من با شیخ علی تهرانی، بر سر این موضوع بود که من در دانشگاه بابلسر گفتم: هر کسی که شک دارد بنیصدر به اصل ولایت فقیه رأی نداده، از تلویزیون بخواهد تا فیلم آن روز مجلس را نشان بدهد. شیخ علی تهرانی رفت بابل و گفت: من گواهی میدهم که رأی داده! وقتی به مجلس آمد، از او پرسیدم: خدا، پیغمبری، چرا چنین دروغی گفتی؟ گفت: مصلحت ایجاب کرد! گفتم: مگر مصلحت دین خدا به دست من و توست؟ در جواب، به من توهین بدی کرد! من هم یقهاش را گرفتم و گفتم: خیال نکن، چون من عمامه ندارم، سواد دینیام از تو کمتر است! آدم نامتعادلی بود. کم که میآورد، خیلی راحت فحش میداد!...»
پنج: نگاه امام خمینی به بنی صدر، از مدخلهای خوانش حیات سیاسی اوست. در نخستین سال ریاست جمهوری او، نوعی مماشات و حتی حمایت از سوی رهبر انقلاب، نسبت به وی نمایان بود. با این منطق که «دنیا به ما نمیگوید: چرا اینها رئیسجمهورشان را دو سال تحمل نکردند؟!» این نگاه چندی بعد، اما با تکرار و تداوم خطایای بنیصدر تغییر کرد: «صبر کنید تا این فرد خودش را نشان دهد، آن وقت کنار گذاشتن او آسان است!...» منظر امام به شخصیت فردی بنیصدر نیز جالب بود. ایشان در جلسهای خصوصی، به مهندس مهدی بازرگان گفته بودند: «این آقای بنیصدر را قدری نصیحت کنید! ایشان فقط حرف میزند، میدانم که پشت این حرفها عمل نیست، اما طرف مقابل اهل اقدام است!...» فرزندان آیتالله سید محمود طالقانی نیز از او شنیدهاند: «این بنی صدر، بیشتر بنی حرف است!...» پیشتر شهید آیتالله مرتضی مطهری نیز در «نهضتهای اسلامی در ۱۰۰ ساله اخیر» و بدون بردن نام از بنی صدر، نقدی بر به اصطلاح نظریهپردازیهای او در مقالهای با نام «در روش» در آستانه اوجگیری انقلاب اسلامی آورده بود.
شش: بنیصدر با ادعای نزدیکی به امام خمینی و حتی پس از دیدار با ایشان، اعلام کاندیداتوری کرد، اما در غایت کار به همپیمانی با مخالفان و دشمنان مسلح بنیانگدار جمهوری اسلامی رسید! این سیر، اما دلایل متعددی داشت. از منظر این قلم، جامعه در هوش جمعی خویش، بیشتر رهبران حزب جمهوری اسلامی را به عنوان نمادهای خط امام قلمداد میکرد! کردار بنیصدر در مدیریت جنگ تحمیلی نیز نهایتاً پایبندی به یک فکر بیحاصل و پرتلفات را نشان میداد. همین نیز موجب شد تا رزمندگان ایرانی در دوران فرماندهی او، پیروزی چندانی را تجربه نکنند! فتوحات اصلی جنگ، پس از عزل بنیصدر آغاز شد. مردم علاوه بر درآویختن با حزب جمهوری اسلامی، تجربه مدیریت ناموفق جنگ را نیز از او به خاطر سپردند!
هفت: دوران اختفای بنیصدر، پیش از صدور حکم عزل او از سوی رهبر انقلاب، آغاز شد. بر حسب شواهد، وی بخشی از این مدت را در منزل ناصر تکمیل همایون به سر برد! منافقین هم در دوره اختفای بنیصدر، از او تضمینی بس غیراخلاقی ستاندند که نوشتنی نیست! فرار او نیز حواشی ناگفتنی زیاد دارد، شاید روزی مجال علنی کردن آنها فرا رسد. از این گذشته، بنیصدر مدعی بود که در پی اطلاع از سازش پنهانی ایران و امریکا، ناگزیر به فرار از ایران شده است. ادعایی که دکتر جواد منصوری در گفتگو با نگارنده، آن را اینگونه عیارسنجی کرده است: «یکی از ویژگیهای بنیصدر و بسیاری از سران دولتها -که براساس تفکرات ماکیاولیستی عمل میکنند- دروغگویی، ارائه تحلیلهای غیرواقعی و چهرههای استثنایی از خود ساختن است! لذا طبق همین تفکر، بنیصدر اصرار دارد که بگوید: حضرت امام با امریکاییها ارتباط داشته و تمام کارهایی که بعد از انقلاب انجام گرفته، با هماهنگی امریکاییها بوده است! دیدگاهی که اصلاً با هیچ منطقی جور درنمیآید و تطبیق نمیکند. وقتی هم از او میپرسند: شما چه سندی برای این حرف دارید؟ میگوید: سندی ندارم، ولی میدانم که ارتباطی بوده! من خیلی خبرها دارم که شما نمیدانید! گاهی وقتها هم میگوید: من از جاهایی، چیزهایی میدانم که شما نمیدانید! وقتی میگویند: شما با چه توجیهی این حرف را میزنید، میگوید: شما سیاست را نمیفهمید، ولی من، چون در امر سیاست مجتهد هستم و بینش دارم، مسائلی را میدانم! در هر حال جالب است بدانید که همین آدم در شهریور ۱۳۵۹، بارها با اصرار و تأکید در جلسات مختلف میگفت: جنگ اتفاق نمیافتد و صدام علیه ایران اقدامی نمیکند و لازم نیست ما هم کاری انجام دهیم! بنابراین ناگهان میبینیم که به آن شکل گسترده، حملات عراق آغاز میشود و تا ۵-۴ مهر هم عملاً بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا، کاری انجام نمیدهد تا اینکه شورای عالی دفاع تشکیل میشود. از دیگر کارهای عجیب بنیصدر، این بود که نظامیانی را که در کودتای نقاب حضور داشتند، از زندان آزاد کرد! این افراد هم، چون از فرماندهان ارتش بودند، قرار شد ارتش را در مقابل صدام فرماندهی کنند! جالب است که بسیاری از آنها آمدند و زمینهای ایران را در مقابل ارتش عراق، تخلیه کردند و تحویل ارتش عراق دادند!...»
هشت: نخستین رئیسجمهور ایران، در حوزه شخصیت و منش فردی نیز کاراکتری جالب بود! کتابی منتشر کرده بود به نام «کیش شخصیت» که بسیاری اعتقاد داشتند طی آن، کردار و منش خود را گزارش کرده است! به خلقالله از آسمان هفتم مینگریست و بر این باور بود که برای نظریهپردازی و فعالیت سیاسی، تسلط به دهها علم مورد نیاز است که از قضا همه را نیز خودش دارد! شاید همین اخلاق موجب شد که اولاً در دوره ریاست جمهوری، اطرافیانش به مرور دچار ریزش شوند و ثانیاً در ۴۰ سال اخیر و در میان اپوزیسیون خارجنشین، جماعتی زیر بیرق او جمع نشوند! آری، او در زمره دشمنان بیخطر جمهوری اسلامی بود که حتی پس از چهار دهه، مرگش نیز بازتاب رسانهای چندانی نداشت!
خودشیفتگی بنیصدر در دیدن و تحلیل وقایع، برای او نوعی «وهم» پدید آورده بود! از قضا دیشب «خیانت به امید» را که حاوی خاطرات روزهای عزل و فرار اوست، تورق میکردم! بنی صدر در جای جای این به اصطلاح وقایعنگاری خویش تصریح دارد که مردم ایران تا لحظه اختفای او، به طور قاطع و همهجانبه و در هر فرصت ممکن، حمایت خود را از او ابراز میکردهاند! در همه جا، با خیل مستقبلینِ شیدا مواجه بوده، مخالفتهایش با جناح حاکم، ملت را به وجد میآورده و از سوی دیگر، بازار قدرتنمایی و تجمعات طرف مقابل، هماره خلوت و کمرونق بوده است! گویی تصور نمیبرده که حتی مخاطبی ابتدایی از او بپرسد: اگر چنین بود، اساساً چرا مخفی شد؟ و پس از چندی، با تغییر چهره و لباس مبدل فرار کرده است؟ چرا وی با استظهار به این حمایت همهجانبه نماند و شرایط کشو را به دلخواهِ خود تغییر نداد؟
نُه: بنیصدر در چهار دههای که پس از فرار به فرانسه حیات داشت، از محل حقوقی ارتزاق میکرد که پاریس به رؤسای جمهور فراری میپردازد! کار عمده او در این مدت، مصاحبه با رسانهها بود که مفری محسوب میشد از فراموشی! چند کتاب نیز به رشته تحریر درآورد که با دانلود آن از روی سایتش، میتوان به عیارشان پی بُرد! نهایتاً کارنامه او در نیمه دوم حیات، نوعی سکون و بیحاصلی سیاسی را نشان میدهد. شاید این دوره از حیات بنیصدر، درسی باشد برای آنان که گمان میبرند در خارج از کشور فیل هوا خواهند کرد و زمین و زمان را به هم خواهند دوخت!