سرویس تاریخ جوان آنلاین: آیا میتوان در هر مقطعی از جمله دوران حاکمیت رژیم پهلوی، اصلاح تدریجی و مداوم را جایگزین انقلاب و براندازی سخت کرد؟ آیا اساساً انقلابها و از جمله انقلاب اسلامی ایران، با اراده فرد یا گروهی خاص به وجود میآیند که بتوان با یافتن بدیلهایی از قبیل اصلاح، راه را بر آنها بست؟ اینها سؤالاتی است که از یک دهه پیش، در ذهن پارهای از سیاسیون و محققان، ایجاد شده و بررسی آن، ضروری به نظر میرسد. در گفتوشنود پی آمده، مسعود رضایی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، به بررسی این مقوله پرداخته است. امید آنکه تاریخ پژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
آیا به اعتقاد شما، انقلاب اسلامی یک پدیده غیرقابل اجتناب بود و آیا مثلاً امکان نداشت که از رویکرد اصلاح تدریجی، برای تغییر شرایط دوران پهلویها استفاده کرد؟
بسماللهالرحمنالرحیم. در پاسخ به این سؤال باید بگویم، آن چیزی که در تاریخ اتفاق افتاده، علی القاعده غیرقابل اجتناب بوده است! به عبارت دیگر، چون غیرقابل اجتناب بوده، اتفاق افتاده است! در رابطه با آن چیزی که در تاریخ اتفاق نیفتاده هم نمیتوانیم نظر دقیقی داشته باشیم. یعنی اگر امکان داشت آن چیزی که اتفاق نیفتاده، اتفاق بیفتد، اتفاق میافتاد! اما اینکه چرا رویکرد اصلاح تدریجی و مرحله به مرحله، در دوران رژیم پهلوی اتفاق نیفتاد؟ پاسخ مشخص است. چون سیاست قطعی رژیم پهلوی، تأمین منافع غرب و سرکوب اعتراضات مردم ایران بود. اوج بهکارگیری این سیاست سرکوب هم مربوط به ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ میشود. اما با آنکه رژیم پهلوی و امریکا سیاست سرکوب و کشتار مردم ایران را در دستور کار داشتند، باز هم موفق نشدند جلوی پیروزی این انقلاب اسلامی را بگیرند. اگر جامعه ایران در مسیر انقلاب قرار گرفت، به خاطر این بود که تمامی راههای اصلاح امور بسته بود.
به نظر شما، آیا رژیم پهلوی اصلاحپذیر بود و صرفنظر از این مسئله، آیا میتوان رژیمهایی، چون پهلوی را به پذیرش اصلاح و رفرم وادار کرد؟
همانطور که اشاره کردم، رژیم پهلوی اصلاحپذیر نبود. اگر اصلاحپذیر بود که کار به انقلاب نمیکشید. حکومت پهلوی، یک رژیم تا مغز استخوان وابسته به غرب، خصوصاً امریکا بود. این رژیم در طول ۲۵ سال از بعد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با رفتارش نشان داده بود دقیقاً در چارچوب سیاستهای امریکا و انگلیس، حرکت میکند و تأمین منافع آنها در رأس سیاستهای او قرار دارد. رژیم پهلوی با رفتارش نشان داد در برابر اراده امریکاییها و انگلیسیها تسلیم است و حاکمیت مستقلی ندارد. آنچه عمل میکند هم براساس خواسته امریکا و انگلیس است. البته اربابان امریکایی و انگلیسی شاه به هر حال به این مسئله توجه داشتند که باید مقداری به وضعیت داخلی ایران رسیدگی کنند که به مرز انقلاب نرسد ولی به هر حال تأمین منافع خودشان بیشتر اهمیت داشت. با این همه حضرت امام در سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۳، بسیار محمدرضا پهلوی را نصیحت کردند که آنقدر خودت را در اختیار امریکاییها قرار نده و آنقدر نوکر اسرائیل نباش و در مسیر سیاستهای آنها حرکت نکن! حتی در نطق تاریخی که حضرت امام در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲، در مدرسه فیضیه قم داشتند، آمده است: «ای آقای شاه!ای جناب شاه! من به تو نصیحت میکنم دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند میکنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند... اگر دیکته میدهند دستت و میگویند بخوان، در اطرافش فکر کن، نصیحت مرا بشنو...»، اما مگر گوش شنوایی وجود داشت؟ حضرت امام حتی در واکنش به لایحه کاپیتولاسیون - لایحه مصونیت مستشاران و دیگر تبعه امریکا در ایران که در مرداد ماه ۱۳۴۳ برخلاف رویه قانونی، مورد تصویب سناتورهای مجلس سنا قرار گرفت- فرمودند: «آقا، من اعلام خطر میکنم!ای ارتش ایران، من اعلام خطر میکنم!ای سیاسیون ایران، من اعلام خطر میکنم!ای بازرگانان ایران، من اعلام خطر میکنم!ای علمای ایران،ای مراجع اسلام، من اعلام خطر میکنم!ای فضلا،ای طلاب،ای مراجع،ای آقایان،ای نجف،ای قم،ای مشهد،ای تهران،ای شیراز، من اعلام خطر میکنم!... اگر مملکت ما اشغال امریکایی است پس بگویید!... تمام گرفتاری ما از این امریکاست! تمام گرفتاری ما از این اسرائیل است! اسرائیل هم از امریکاست». اما شاه باز هم توجهی به نصیحتهای حضرت امام که رهبری قیام مردم مسلمان ایران را برعهده داشتند، نکرد! رفتار رژیم در سالهای بعد هم همینطور بود. واقعیت ماجرا این است که محمدرضا پهلوی گذشته از آن حرفها و شعارهای صوری که میداد، در همان مسیری که از گذشته در پیش گرفته بود، حرکت میکرد. بنابراین وضعیت به گونهای درآمد که مردم ایران احساس کردند رژیم پهلوی، اصلاحپذیر نیست و آنقدر وابسته است که جز نابودیاش، به هیچ روش دیگری نمیتوان از شر آن خلاص شد! البته در این مسیر، رهبری حضرت امام و راهنماییهای ایشان هم بسیار مؤثر بود.
اما سلطنتطلبان ادعا میکنند، چون شاه قیمت نفت را افزایش داد یا برخی اظهارنظرها و مصاحبههای او، نسبت به غرب صبغه انتقادی پیدا کرده بود، امریکاییها زیر پای او را خالی کردند؟
بله. محمدرضا پهلوی، بعضاً یکسری مصاحبهها، صحبتها و شعارهایی هم علیه امریکاییها دارد، اما آنها از مرحله حرف و تصنع فراتر نرفت و بیشتر مصرف داخلی داشت! مردم هم با هوشمندی، متوجه این امر شده بودند. واقعیت ماجرا این بود که شاه، در همان مسیری که امریکاییها از او خواسته بودند، حرکت میکرد. هر چقدر او درآمد نفتی پیدا میکرد، ماحصل آن صرف خرید وسایل، تجهیزات نظامی و همچنین پرداخت وام به شرکتهای امریکایی و انگلیسی میشد! شواهد و مدارک هم نشان میدهد امریکا و انگلیس تا آخرین روز از محمدرضا پهلوی حمایت کردهاند. حضور جیمی کارتر- رئیسجمهور وقت امریکا- در ۱۱ دی۱۳۵۶ در ایران، یک اعلام حمایت بسیار مهم و قوی از شخص شاه بود. نطقی که کارتر در آن روز، در حمایت از محمدرضا پهلوی میکند را در مورد هیچ پادشاه و رئیسجمهور دیگری شاهد نیستیم! علاوه بر آن سفیر امریکا و انگلیس، آنطور که در خاطراتشان نوشتهاند، هر دو سه روز یک بار، با شاه جلسه داشتند! ناگفته نماند امریکاییها، ژنرال هایزر را هم در دی ۱۳۵۷، به منظور تثبیت رژیم پهلوی به ایران فرستادند که هر مقدار که لازم است، کشتار انجام دهد تا انقلاب مردم ایران به پیروزی نرسد و نظام شاهنشاهی و رژیم پهلوی همچنان سر کار باقی بماند! این کشتار هم تا آخرین روز حیات رژیم پهلوی، یعنی تا روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ هم ادامه دارد. در خاطرات سولیوان - آخرین سفیر امریکا در ایران- آمده است: «روز ۲۲ بهمن، از کاخ سفید با من تماس گرفته و درخواست شد با مسئول دفتر مستشاری نظامی امریکا در ایران صحبت کنم و نظر او را در مورد امکان موفقیت یک کودتا در ایران به امریکا اعلام نمایم. من تماس گرفتم و مسئول مستشاری گفت احتمال زیادی برای موفقیت نیست، حدود ۵ درصد امکان موفقیت است که این یعنی نزدیک به صفر!». بنابراین سخن از عصبانیت امریکا و انگلیس از محمدرضا پهلوی، بیشتر یک بلوف است!
با فرض پذیرش اصلاح توسط پهلویها آن هم در مدتی معین، چه تضمینی وجود دارد که رژیمهایی اینچنین به محض قدرتمند شدن، تمام دستاوردهای اصلاحی را از بین نبرند؟
هیچ تضمینی وجود نداشت که رژیم شاه پس از قدرتمند شدن، برنامههای اصلاحی را ادامه دهد یا دستکم، مانع از آن نشود. ناگفته نماند در دی۱۳۵۶- که دور جدید و آخر قیام مردم ایران شروع شد- بودند کسانی که میگفتند: «حتی اگر شاه همین قانوناساسی مشروطه را هم اجرا کند، خوب است!»، اما شاه اساساً به این حرفها اعتنایی نداشت و همانند گذشته، سیاست سرکوب و خشونت را در پیش گرفته بود و کشتار میکرد! حتی همانطور که اشاره کردم در روزی مثل ۱۷ شهریور، تعداد زیادی از مردم را در تهران به شهادت رساند. محمدرضا پهلوی وقتی متوجه شد واقعاً قیام مردم ایران سختتر و قویتر از آن است که سرکوب شود، در چهاردهم آبان ۱۳۵۷، آن پیام معروف را خطاب به ملت میدهد: «من نیز پیام انقلاب شما را شنیدم!» ولی این به اصطلاح نطق، در واقع یک سیاست فریب بود. کافی بود که مردم ایران، فریب این پیام را میخوردند. رژیم پهلوی برای مدتی، ممکن بود که رفتارهای خودش را عوض کند، ولی وقتی قیامی فروکش کرد و به اصطلاح مردم سرد شدند، آن وقت رژیم مجدداً همان رفتارهای قبلی خود را ادامه میداد. اینجا آن رهبری هوشمندانه حضرت امام بود که مردم را از فریب خوردن باز داشت و این قیام را به آن مرحله نهایی خودش رساند. رهبر کبیر انقلاب اسلامی در این مقطع، هوشیاری به خرج دادند و با آگاه نمودن ملت از سیاستهای فریبکارانه رژیم از مردم خواستند که فریب حرفها و رفتارهای شاه را نخورند. ضمن اینکه رژیم پهلوی، به قدری گناهکار بود که واقعاً جزای او جز نابودی نبود! رفتار رژیم پهلوی در برابر ملت ایران، همچون فردی بود که چند نفر را به قتل رسانده، اما وقتی در دست قانون اسیر شده و در موضع ضعف قرار گرفته بود، اظهار پشیمانی میکرد! حال به فرض که چنین فردی پشیمان است، مگر میشود او را به سادگی بخشید؟ رژیم پهلوی نشان داده بود که سیاستش، مبتنی بر سرکوب و نشان دادن مشت آهنین است! او با همین سیاست سرکوب و ارعاب، قیام مردمی نهضت ملی شدن صنعت نفت را سرنگون کرد. علاوه بر آن قیام مردم مسلمان ایران در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را به خاک و خون کشید و نگذاشت آن قیام مردمی به آن موفقیتی که مدنظر بود، برسد. حال برای اینکه به شدت سرکوب هم پی ببریم، میتوانیم به آمارهایی که از کشتار آن روز منتشر شده، مراجعه کنیم و مهمتر از آن نگاهی به خاطرات اسدالله علم - که در آن روزها نخستوزیر بود و مسئولیت اجرایی این سرکوب را بر عهده داشت- بیندازیم. علم در یادداشتهای روزانه خود مینویسد: «در روز ۱۵ خرداد، بیرحمانه و بدون ملاحظه هرگونه مسئله دیگری، ما سرکوب و کشتار را در دستور کار قرار دادیم و موفق شدیم!» بنابراین با توجه به این دو تجربه، رژیم پهلوی در همان ابتدای قیام و تظاهرات انقلابی مردم ایران در سال ۱۳۵۶، تصور کرد اگر آن تجربههای گذشته را مجدداً تکرار کند، با همان موفقیت پیشین مواجه خواهد شد. به همین دلیل همان سیاست خشونت حداکثری را در پیش گرفت، اما وقتی دید میلیونها ایرانی بیاعتنا به سرکوبهایش در خیابانها در حال تظاهرات هستند، به خودش قیافه یک سیستم پشیمان را گرفت، اما این پشیمانی دیگر فایدهای نداشت! چون همین شاه به ظاهر پشیمان با حمایتی که امریکا از او میکرد، اگر مجدداً قدرت میگرفت، درصدد گرفتن انتقام بسیار سختی از مردم بر میآمد! چون رژیم پهلوی طی سالها ذات خود را کاملاً نشان داده بود. به همین دلیل بود که حضرت امام قبل از اینکه مردم فریب اینگونه رفتارها را بخورند، با رهبریشان جلوی این اتفاق را گرفتند. البته این سرنوشت محتوم رژیم پهلوی بود که سرنگون شود. حتی امریکاییها از سالها قبل، آن را پیشبینی کرده بودند!
شاه برای حفظ سلطنت خود، چه طرحهایی را در دستور کار قرار داده بود و در اجرای آنها چقدر توفیق یافت؟
شاه برای حفظ سلطنتش، ترفندهای بسیاری را بهکار برد. او پس از اجرای طرح سرکوب، با اجرای طرح فریب، دولتی مثل دولت شریف امامی را روی کار آورد که مثلاً یک مقدار شرایط کشور را آرام کند، اما در این مورد هم موفق نشد! بنابراین یک دولت نظامی به نخستوزیری ازهاری را روی کار آورد که در واقع دوباره با چنگ و دندان نشان دادن، مردم را بترساند! اما این طرح هم موفقیت آمیز نبود. این شکستها که تقریباً همزمان با راهپیماییهای عظیم تاسوعا و عاشورا بود، شاه و حامیانش را به این فکر انداخت از نیروهای ملی استفاده کنند و به نحوی نشان دهند ما واقعاً دولت را در اختیار نیروهای ملی و مردمی قرار میدهیم! لذا ابتدا شاه، مذاکراتی با دکتر کریم سنجابی رئیس جبهه ملی انجام داد، اما دکتر سنجابی شرایطی را پیشنهاد کرد که شاه در آن زمان نپذیرفت. بنابراین شاه سراغ شاپور بختیار رفت و با او به توافق رسید. درست است که شاپور بختیار از جمله اعضای جبهه ملی بود، اما از جمله شخصیتهای چندان برجسته این جبهه نبود. در نهایت شاپور بختیار، این پیشنهاد را پذیرفت و تلاش کرد با بهرهگیری از سابقه سیاسی خود، وعده وعیدهایی به مردم بدهد و در واقع همان طرح فریب را اجرا کند که البته به دلیل هوشیاری که حضرت امام داشتند و تأکید و قاطعیتشان بر اضمحلال و نابودی کامل رژیم پهلوی، این طرح هم به نتیجه نرسید و دولت بختیار هم با بنبست مواجه شد. در این مقطع، امریکاییها تصمیم گرفتند برای حفظ رژیم، محمدرضا پهلوی را از ایران خارج کنند.
هدف آنها از خارج کردن شاه، در واقع این بود که با کنار رفتن مقطعی او از ایران و انظار مردم، اصل نظام شاهنشاهی و رژیم پهلوی را حفظ کنند. البته برخی اینگونه تعبیر میکنند که در کنفرانس گوادلوپ، امریکاییها و اروپاییها به این نتیجه رسیدند که مثلاً با انقلاب اسلامی همراهی کنند که به هیچ وجه اینطور نیست! در واقع امریکاییها و اروپاییها متوجه شدند با اقداماتی که صورت گرفته، محمدرضا پهلوی برای آنها مهره سوخته است و با این مهره سوخته نمیتوانند به اهدافشان برسند. بنابراین تصمیم گرفتند این مهره را به نفع حفظ نظام شاهنشاهی و رژیم پهلوی در ایران، کنار بگذارند. چون شاه مهمترین نوکر امریکاییها و عامل اجرای سیاستهای آنان در منطقه بود. او مهمترین پایگاه را در اختیار آنها قرار داده بود. بنابراین امریکاییها میخواستند همچنان این شخص وابسته و این منطقه بسیار مهم و استراتژیک را در اختیار خود داشته باشند و طبیعی بود که به برنامهریزیهای خود برای سرکوب انقلاب ادامه دهند.
آیا انقلاب، امکان استقرار ساختارهای بهتر از ساختارهای پیشین را دارد؟ یا آنگونه که افرادی مانند بهزاد نبوی ادعا میکنند، انقلاب امکان جایگزینی فرمولها و چهرههای مجرب و بهینه نسبت به گذشته را ندارد؟
شکی در این نیست که این انقلاب، یک امر کاملاً ضروری و مفید بود و باید رژیم پهلوی از میان برداشته میشد. انقلاب اسلامی باید پیروز میشد، اما نکته این است که یک ماه بعد از پیروزی انقلاب، مرحله جدیدی شروع میشود. یعنی مرحله پیریزی یک نظام جدید. چون نظام قبلی کاملاً فروپاشیده و کشور در یک شرایط و وضعیت خاص به سر میبرد. در مرحله پیریزی نظام جدید، افراد و گروهها و سازمانهای مختلف به صحنه میآیند و نقشآفرینی میکنند و به هر حال، یک شرایط انقلابی بر جامعه حاکم است. به نظر من در شرایطی که الان میتوانیم تصور کنیم و آن را تجربه کردیم، حداکثر کاری که میشد انجام شود، انجام شد. به خصوص با آن رهبری هوشمندانه حضرت امام که پشتوانه مهمی برای نظامسازی جدید بود. اینکه رفراندوم برای ایجاد نظام جدید برگزار شود یا اینکه به سرعت قانون اساسی جدید نوشته شود یا اینکه مؤسسات، سازمانها و نهادهای قانونی به سرعت شکل گیرند و شروع به کار کنند یا اینکه انسجام ملی حفظ و از تجزیه کشور جلوگیری شود، همه کارهایی بود که به شکل مطلوبی انجام گرفت. ما الان ممکن است در شرایطی که ۴۰ سال از پیروزی انقلاب میگذرد و دیگر آن شرایط بر جامعه حاکم نیست، بنشینیم و اینگونه تصور کنیم که بله میشد مثلاً کارهای دیگری را هم انجام داد ولی ما باید حتماً شرایط آن روزها را در نظر داشته باشیم و ببینیم که آیا امکان انجام کارهای دیگری هم وجود داشته یا نداشته است؟ من به خصوص به طیف جوان - که خودشان آن روزها را ندیدهاند- توصیه میکنم که آرشیو روزنامههای آن روزها را بگیرند و ورق بزنند و ببینند که کشور، دچار چه وضعیتی بوده است! وجود بخشی از مشکلات طبیعی بود و برخی دیگر هم به نظام تحمیل میشد! بعد با توجه به اوضاع و احوال کشور، میبینید که حداکثر کاری که میشد برای بهبود شرایط انجام داد، انجام گرفته است. البته ما در طول دوران بعد از انقلاب، در مسیری که جلو آمدهایم، با آسیبها، آفتها و کجرویهایی هم مواجه بودیم. حتی بعضی افراد آنگونه که باید، به وظایفشان عمل نکردند. یا آنگونه که باید، به تدبیر امور حوزه مسئولیت خودشان نپرداختهاند. همه این نواقص و مشکلات وجود دارد. به هر حال اینگونه نیست که کشور بهصورت بیهیچ عیب، نقص و اشکالی، کارهایش انجام شود. فرقی هم نمیکند که ما انقلاب کرده باشیم یا نکرده باشیم. این قاعده، درباره همه کشورها صادق است. الان در کدام کشورها چنین معضلاتی وجود ندارد؟ آیا در کشورهای اروپایی هم - که در سالهای گذشته انقلابی در آنها صورت نگرفته- همه امورشان کاملاً به رول و رو به موفقیت پیش میرود؟ آیا هیچ نارضایتی در جامعه آنها وجود ندارد؟ آیا تمام رؤسایجمهور و نخستوزیرها و وزرای آن کشورها به عالیترین نحو به وظایفشان عمل کردهاند؟ آیا قانونهایی که نوشتهاند، قانونهای صددرصد خوب و مفیدی بوده است؟ برون داد ساختارسازیهای اصلاحی و بدون انقلاب آنها چقدر بینقص و اشکال بوده است؟ همین تظاهراتهای مختلفی که در کشورهای اروپایی و همچنین کشور امریکا مشاهده میشود و در اعتراض به بعضی کاستیها و مسائل مختلف است، نشان میدهد بالاخره همیشه در کار دولتها یکسری مشکلات و نواقص و اشکالات هست و در هر حال، یکسری اعتراضات و انتقادات هم در جامعه وجود دارد. در کشور ما هم به همین ترتیب است. آن چیزی که در کشور ما باید صورت گیرد، این است که مرتباً ما به ارزیابی گذشته خودمان بپردازیم و آسیبشناسی کنیم و درصدد این باشیم که به سمت بهتر شدن امور و شرایط حرکت کنیم. این مهم هم البته با حضور نیروهای معتقد، مؤمن، مخلص، متخصص و مردمی در رأس امور، از جمله در دولت، مجلس، دولت و ارگانهای انقلابی است که میتواند مسیر بهبود را پیش پای ما بگذارد و ما در آن مسیر حرکت کنیم.
پشیمانی برخی افراد دارای سوابق انقلابی، نسبت به انجام انقلاب اسلامی و روی آوردنها به تئوری اصلاح تدریجی را چگونه تحلیل میکنید؟
این مسئله به فکر و انگیزه هر کس از مسیری که در پیش میگیرد، برمیگردد. البته اینکه پشیمان از انقلاب باشند، شاید خیلی اینگونه نباشند. اگر هم افرادی وجود دارند که مثلاً از انقلاب پشیمان شدهاند، اندک هستند. به نظر نمیآید که حتی افرادی نظیر آقای بهزاد نبوی، از اصل انقلاب پشیمان باشند. این افراد همچنان به اینکه انقلاب یک کار ضروری، لازم و مفیدی بود، اعتقاد دارند، اما ممکن است نسبت به بعضی از امور بعد از پیروزی انقلاب، ایراد یا اشکالی داشته یا تجدیدنظری کرده باشند. مثلاً ممکن است بعضی از دانشجویانی که در سال ۱۳۵۸، در تسخیر لانه جاسوسی حضور و مشارکت داشتند، امروز بگویند که مثلاً بهتر بود آن کار را انجام نمیدادیم! یا مثلاً امروزه کسانی باشند که بگویند کاش نسبت به امریکا، رفتار مسالمت آمیزی داشتیم و با او سازش میکردیم و اینگونه با او در تضاد قرار نمیگرفتیم. البته همه این رویکردهای بعضاً مورد انتقاد، دارای پاسخهای منطقی و محکمی است. همانطور که گفتم، ما اینطور هم نباید فکر کنیم که هر کاری که از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی تا به امروز انجام شده و هر آن مسیری که در آن قدم برداشتهایم، صددرصد درست بوده است! بلکه معتقدم مسیر حرکت کلی انقلاب تا به اینجا مسیر کاملاً صحیح و درستی بوده است، اما در این کلیت صحیح بودن مسیر، باید ببینیم آیا ضعفها و اشکالاتی هم داشته یا نداشتهایم؟ مثلاً آیا در مسائل قانونی و مصوباتی که طی این سالها داشتیم، قوانین بهتری هم میشد وضع کرد، یا نمیشد؟ در محدوده مدیریت داخلی که داشتهایم، آیا به روش بهتری هم میشد عمل کرد، یا نمیشد؟ لذا معتقدم در این مسیرِ در نگاهِ کلی صحیح، ما باید با یک نگاه تیزبین و با یک مرور کارشناسانه، عملکردها را ارزیابی کنیم و اگر تشخیص دادیم در جایی بهتر از آن میشد عمل کرد، از این به بعد همانطور عمل کنیم.
به عنوان سؤال آخر، بفرمایید ما چقدر توانستهایم نسل جوانمان را جذب و با اهداف انقلاب اسلامی آشنا کنیم؟
در این مورد، من به طور دقیق و با لحاظ همه جزئیات، نمیتوانم چیزی بگویم. ابتدای انقلاب که جذب جوانان بسیار زیاد و موفق بود. یعنی بالاخره آن نسلی که انقلاب کرد، نسلی بود که جوانهای بسیاری در آن حضور داشتند. در دوره بعد از انقلاب هم همین انگیزههای مذهبی و دینی بود که کشور را از بحرانهای مختلف عبور داد و باز همین انگیزهها بود که بسیاری از مسیرهای پیشرفت را در حوزههای اقتصادی، پزشکی، نظامی و در نگاه کلی حوزههای علمی مختلف، برای ما باز کرد. شما ببینید کسانی که در حوزههای علمی پیشتاز بودند، اولاً: چقدر از جوانان بودهاند؟ و ثانیاً: انگیزه، اعتقاد و ساختار فکریشان از چه قرار بوده است؟ نمونههای بسیاری از این افراد، در کشور داشته و داریم. مثلاً شهید دکتر مجید شهریاری، به عنوان یک دانشمند والامقام هستهای، عمیقاً به مسائل دینی و مذهبی معتقد بود. در واقع محرک دکتر مجید شهریاری در این مسیر، همین اعتقادات مذهبیاش بود. یا مثلاً مرحوم دکترسعید کاظمیآشتیانی بنیانگذار مؤسسه رویان که کارهای عجیب علمی را در حوزه مسائل ژنتیک در ایران پیش برد هم یک فرد کاملاً مذهبی بود. شما سردار شهید حسن تهرانیمقدم را- که به درستی لقب پدر موشکی ایران را گرفته است- در نظر بگیرید که چه مسیری را در حوزه نظامی برای ایران باز کرد. ایشان هم یک فرد کاملاً مذهبی و معتقد به دین و اسلام بود. الیماشاءالله اینگونه افراد، در حوزههای مختلف کشور وجود دارند. این افراد که در حوزههای علمی و شاخههای گوناگون آن نقشآفرین هستند، جزو جوانان این مملکت به حساب میآیند. سردار شهید تهرانیمقدم، مگر چند سالش بود که شهید شد؟ یا شهید دکتر کاظمیآشتیانی یا شهید دکتر شهریاری یا شهید دکتر علیمحمدی و بسیاری از دانشمندان کشور، مگر چند سالشان بود که به شهادت رسیدند؟ در حوزه مسائل پزشکی، امروز همین پزشکان جوان موجب شدهاند که ایران به یکی از قطبهای مهم پزشکی در منطقه تبدیل شود و چیزی بهنام توریسم سلامت در ایران شکل گیرد. اینها پزشکان جوان و معتقدی بودند که اینگونه کارها را انجام دادند. میخواهم خدمتتان عرض کنم که ما امروزه، کارهای بسیاری را میبینیم که وقتی خوب آنها را تجزیه و تحلیل کنیم، متوجه میشویم به نقش دین، اعتقادات و انگیزههای مذهبی، در پیشرفت و توسعه ایران برمیگردد. این مسئله، بسیار قابل توجه است و از جنبههای گوناگون هم باید آن را مورد بررسی قرار داد. نقطه آغازین و سرچشمه این توفیقات را هم ما میتوانیم در قیام دینی و ملی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ببینیم. یعنی در قیام ۱۵ خرداد است که یک جمع با انگیزه، خالص و دینمدار، پا به میدان میگذارند و در مسیر اصلاح کجرویهای رژیم پهلوی، به شهادت میرسند و یک روز را در تاریخ ایران به یادگار میگذارند که منشأ تحولات بزرگ بوده است. تحولاتی که تا هم اینک ادامه دارد و انشاءالله از این به بعد هم تداوم خواهد داشت.