سهراب فروغیراد از نیروهای سپاه آبادان بود که سال ۱۳۶۴ در جریان عملیات عاشورای ۲ به اسارت دشمن بعثی درآمد. فروغیراد به مدت پنج سال، تا سال ۱۳۶۹ در اسارت بود و این سالها را جزو بهترین سالهای زندگیاش میداند. فروغیراد چند خاطره از سیدعلیاکبر ابوترابی آزادگان برایمان بازگو کرده که در ادامه میخوانید.
سجدههای طولانی
حاجآقا ابوترابی لیدر و رهبر همه آزادگان در اسارت بود. ایشان را مدتی به کمپ ۸ عنبر در استان الانبار آوردند. فصل گرما بود و در نزدیکی مرز اردن شدت گرما طاقتفرسا میشد. اردوگاهمان آشپزخانهای داشت که حاجآقا، چون نمیخواست بین بچهها نماز بخواند و خودش را نشان بدهد در این آشپزخانه مشغول عبادت میشد. حاجآقا هنگام نماز حال و هوای خاصی پیدا میکرد و انگار در این دنیا نبود. یک بار یکی از آزادگان به آشپزخانه میرود و میبیند شخصی لاغراندام روی زمین است و تکان نمیخورد. بدن حاجآقا در اسارت خیلی ضعیف شده بود. آن آزاده از بچههای آشپزخانه سؤال میکند که این شخص کیست، و بچههای آشپزخانه میگویند حاجآقا اینجا نماز میخواند و ساعتها در سجده میماند.
تأثیر سیدآزادگان
یک بار در جمع در آسایشگاه نشسته بودم و میدیدم که آزادگان در حال صحبت با نیروهای صلیب سرخ هستند. نیروهای صلیب سرخ چند بار حاجآقا را دیده بودند و خصوصیتهای ایشان را میشناختند. وقتی صحبت راجع به حاجآقا ابوترابی شد، بدن آنها به لرزه افتاد و بسیار منقلب شدند. ابهت و بزرگی سیدآزادگان چنان تأثیرگذار بود که روی همه تأثیر میگذاشت و حتی نیروهای صلیب سرخ را هم متأثر کرد. بعد معنوی حاجآقا آنقدر پررنگ بود که خارجیها را هم تحت تأثیر قرار میداد. آنجا تبلور حضور حاجآقا در اسارت را در چهرههای صلیب سرخیها دیدم. صلیب سرخیها به خاطر حضور در اردوگاههای مختلف به خوبی با مرحوم ابوترابی آشنایی داشتند و وقتی اسم ایشان را میشنیدند برافروخته و منقلب میشدند. من وقتی آن صحنه را دیدم یاد حضرت امام افتادم که سال ۶۰ به دیدنشان رفتیم و نمیشد در چهرهشان نگاه کرد.
تأثیرگذاری روی بعثیها
مرحوم ابوترابی در طول دوران اسارت شناخته شده بود. حاجآقا با برخوردهایش روی عراقیها نیز اثر گذاشته بود. بعثیها در دوران اسارت مثل ماشین بودند و هر زمان به آنها میگفتند ما را شکنجه کنند و کتک بزنند، سریع دست به کار میشدند و بدون هیچ رحمی مشغول کتک زدن ما میشدند. فقط بر اساس دستور با آزادگان برخورد میکردند و مثل یک ماشین بدون رحم، مهر و عاطفه بودند. حاجآقا با روح معنوی و با طمأنینهای که داشت و با برخورد خوبش این نیروهای بعثی را نیز تحت تأثیر قرار داد. حاجآقا را اردوگاه به اردوگاه برای آرام کردن آزادگان میبردند و همه ایشان را میشناختند. پس از مدتی که از حضور حاجآقا در اردوگاه میگذشت، وقتی ایشان در اردوگاه حرکت میکرد عراقیها عبد و عبیدش میشدند و با تکریم و احترام با ایشان برخورد میکردند.
تقوای آزادگان
وقتی کار، حرکت، گفتار و زندگی هر انسانی برای رضای خدا باشد، وجود آن شخص تأثیرگذار میشود. شهید حسین خرازی وقتی دستش در یکی از عملیاتها قطع شد گفت خدایا الان نمیخواهم بیایم، چون نیروهایم تنها هستند. اما شهید در کربلای ۵ میگوید خدایا دیگر میخواهم بروم و طاقت ندارم، و در همین عملیات هم به شهادت میرسد.
در اسارت آزادگان تمام زندگی و حرکات و سکناتشان خدایی شده بود. چون فکر نمیکردیم که به کشور برگردیم و خودمان را برای سالهای زیادی آماده کرده بودیم. زندگی آزادگان تقوا و ایثار شده بود. خیلی اوقات کتک که میخوردند، هیچ گله و شکایتی نمیکردند. میگفتند دوستان و همرزمانمان در جبهه ترکش میخورند، ما هم اینجا کابل و چوب میخوریم و این در مقابل کار بزرگ رزمندگان چیزی نیست. وقتی شخصی مثل مرحوم ابوترابی در چنین جمعی قرار میگیرد تأثیری بسیار زیاد روی همه میگذارد. حاجآقا روح تشنه آزادگان را با معنویتشان سیراب کردند.