سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: سردار شهيد سيد احمد حجازي، برادر بزرگتر شهيد سيد محمد حجازي بود كه سال 1334 در اصفهان به دنيا آمد و پنجم بهمن 1360 در اهواز به شهادت رسيد. سيد احمد از بسياري جهات الگوي برادرش سيدمحمد بود. هر دو از نوجواني مبارزات انقلابي را شروع كردند و تا آنجا پيش رفتند كه دستگير شدند و سيداحمد مدت دوسال در زندانهاي رژيم طاغوت انواع شكنجههاي سخت و طاقت فرسا را تحمل كرد. وي پس از پيروزي انقلاب از مؤسسان سپاه اصفهان شد و خدمات بسياري به اين نهاد نوپاي انقلابي كرد. به مناسبت اربعين شهادت سردار سيد محمد حجازي، فرصت را مغتنم شمرديم تا در گفتوگو با حجتالاسلام سيدمجيد حجازي، برادر شهيدان بيشتر از سيد احمد بدانيم و فرازي از زندگياش را براي نسل جوان بازگو كنيم.
سيد احمد متولد چه سالي بود؟ كمي از خانوادهتان بگوييد.
سيد احمد متولد سال 1334 و فرزند ارشد خانواده بود. پدرمان مرحوم سيد حسين حسينزاده حجازي، از معتمدان بازار اصفهان به شمار ميرفت و شغلش پارچهفروشي بود. ما يك خانواده شش نفره بوديم؛ اولين فرزند سيد احمد بود، فرزند دوم سيد محمد و سومي خواهرمان و نهايتاً من كه فرزند آخر خانواده هستم. البته يكي از برادرانم نيز كه بين سيد محمد و همشيرهمان بود، در كودكي از دنيا رفت. ما يك خانواده متوسط به لحاظ مالي داشتيم و به واسطه تقيد مرحوم پدر و همين طور مادرمان در يك خانواده مذهبي پرورش پيدا كرديم.
بعد از شهادت برادرتان سردار سيد محمد حجازي بود كه خيلي از ما با نام سيد احمد برادر بزرگترتان آشنا شديم، اگر ميشود از خصوصيات اخلاقي ايشان بگوييد. به عنوان برادر بزرگتر چه رفتاري داشتند؟
سيد احمد يك آدم بسيار شوخ طبع و مهرباني بود. فوقالعاده هم اهل ورزش و فعاليتهاي جسماني بود. يادم است فقط هشت سال داشتم كه ايشان مرا با خودش به كوهنوردي ميبرد. منظورم يك پيادهروي ساده نيست، آن قدر در كوه و دامنهها ميرفتيم كه نايي برايمان نميماند. خودش هم گاهي ورزش را تا حد رياضت پيش ميبرد. براي همين بدن آماده و ورزيدهاي داشت. ايشان 11 سال از من بزرگتر بود و وقتي من 15سال داشتم به شهادت رسيد. قبل از انقلاب دو سال هم كه به زندان افتاد و بعد از انقلاب هم كه مرتب اين طرف و آن طرف ميرفت و كمتر او را ميديديم اما در همين مدت كم تصويري كه از او در ذهنم به يادگار مانده، يك برادر مهربان، ورزشكار و اهل مبارزه است كه در عين شوخ طبعي، اگر مطمئن ميشد بايد كاري را انجام بدهد و به سرانجام برساند، آن وقت جديترين آدم دنيا ميشد! وظيفهاش را با جديت و تلاش مثال زدني انجام ميداد.
آن طور كه شنيدهايم، سيد احمد از انقلابيهاي بنام شهر اصفهان بودند، چه فعاليتهايي داشتند؟
سيد احمد و سيد محمد تقريباً از اوايل دهه 50 فعاليتهاي انقلابيشان را شروع كردند. آن زمان هر دو نوجوان بودند، ولي كارهايي را انجام ميدادند كه شايد از مردهاي جاافتاده انتظارش ميرود. سيد احمد در بحث مبارزات انقلابي يك رهبر بود. ايشان و سيد محمد هنگام دبيرستان با شخصيتهايي مثل شهيد ميثمي و مرحوم استاد پرورش آشنا شدند و به خط انقلاب ورود كردند. سپس خودشان گروهي راه انداختند و براي جذب جوانهاي انقلابي، به جلسات قرآني ميرفتند و با شناسايي افراد مستعد، آنها را به اردوهاي كوهنوردي دعوت و ضمن فعاليتهاي ورزشي، اقدام به روشنگري و جذب جوانها به خط انقلاب ميكردند. رفته رفته فعاليتهايشان آنقدر گسترده شد كه هر دو اواسط دهه 50 دستگير شدند.
علت دستگيريشان چه بود؟
موضوعي كه باعث دستگيريشان شد، كشف دستگاه تكثير اعلاميههاي حضرت امام در مخفيگاهشان بود. آن زمان اينطور نبود كه دستگاه تكثير به وفور دست همه باشد. يكبار كه اداره آموزش و پرورش شهرضا از آموزش و پرورش اصفهان درخواست يك دستگاه تكثير ميكند، سيد احمد خودش را به عنوان نماينده آموزش و پرورش شهرضا جا ميزند و اين دستگاه را تحويل ميگيرد. بعد همراه سيد محمد آن را به خانه خرابهاي كه نزديك محل زندگيمان قرار داشت انتقال ميدهند و آنجا اعلاميههاي حضرت امام را تكثير ميكنند. مدتي بعد با دستگيري يكي از اعضاي گروهشان، ايشان زير شكنجههاي مأموران تاب نميآورد و بچهها را لو ميدهد. من كودك بودم كه اين اتفاق افتاد. يك روز آمدند و هر دو برادرم را دستگير كردند. سيد احمد در اعترافاتش همه چيز را به جان خريد و گفت سيد محمد نوجوان است و فكرش به دستگاه تكثير و اين چيزها قد نميدهد. در واقع ميخواست او را از بند خلاص كند. سيد محمد سه ماه در زندان ساواك بازداشت بود اما سيد احمد دو سال تمام زنداني كشيد.
برادرتان خاطرات دوران زندان را تعريف ميكرد؟
در مدت دو سال حبس، سيد احمد خيلي سختي كشيده بود. همين قدر بگويم كه بعد از آزادي از زندان، به خاطر شكنجههايي كه شده بود براي معافيت از خدمت اقدام كرد و توانست معافيتش را بگيرد. خيلي از زندانش نميگفت، همين قدر دانستيم كه مرتب او و ديگر زندانيها را با كابل كتك ميزدند و گاهي شكنجههايي ميكردند كه گفتنش اينجا جايز نيست. برادرم بعد از آزادي از زندان به بهانه حج از ايران خارج شد و خودش را به لبنان رساند. همانجا با شهيد چمران آشنا شد و آموزشهاي نظامي مختلفي را پشت سرگذاشت.
پس ايشان با شهيد چمران هم آشنايي داشتند؟
بله، پيش از انقلاب شهيد چمران در لبنان فعال بود و به شيعيان آنجا كمك ميكرد. اوايل و اواسط دهه 50 كه ساواك ضربات زيادي به گروههاي انقلابي وارد كرد، برخي از آنها مثل سيد احمد از ايران خارج شدند و در كشورهايي كه آن موقع محور مقاومت به شمار ميرفتند مثل لبنان و سوريه اقامت كردند و آموزش نظامي ديدند. سيد احمد هم در لبنان با شهيد چمران آشنا شد و دورههاي انفجار و تخريب را پشت سرگذاشت. برادرم وقتي به ايران برگشت، به تهران رفت و در كميته استقبال از حضرت امام فعاليت كرد. بعد از پيروزي انقلاب هم از مؤسسان سپاه اصفهان شد و در دورههاي اول سپاه، آموزش انفجار و تخريب را برعهده گرفت.
از شهيد سيد احمد حجازي بيشتر به عنوان يك نيروي تداركاتي نام برده ميشود، چطور شد از بحث تخريب به تداركات رفت؟
شهيد حجازي چند ماه اول تأسيس سپاه در پادگان 15 خرداد اصفهان انفجار و تخريب آموزش ميداد. يك رسم جالب هم راه انداخته بود كه هركس آموزشش تمام ميشد و ميخواست از پادگان به يك نقطه ديگر برود، ساير بچهها برايش جشن پتو ميگرفتند و حسابي از خجالتش درميآمدند! قبلاً عرض كردم پدرمان در بازار فعال بود. اوايل تشكيل سپاه، اين نهاد انقلابي كمبودهاي زيادي داشت، لذا از بابت تداركات و پشتيباني احساس نياز ميشد. سيد احمد چون نيازها را ديد، سعي كرد از اعتمادي كه بازار به پدرمان داشت استفاده كند و با جذب سرمايه از بازار، اقدام به تهيه اقلام مورد نياز سپاه كند. از همانجا ايشان وارد تداركات شد و تا پايان عمرش هم در همين بخش بود. اتفاقاً وقتي ميخواست از پادگان 15 خرداد برود، شاگردانش و ديگر نيروها سعي كردند ماجراي جشن پتو را براي خود او پياده كنند، سيد احمد زرنگي و از پشت بام فرار كرد و با عبور از تانكر آب و نهايتاً سيم خاردار، از پادگان فرار كرد و دست بچهها به او نرسيد!
شهيد چه سمتهايي در تداركات سپاه داشتند؟
شروع كار ايشان در واحد تداركات از بحث غائله كردستان بود. اولين مسئوليتي هم كه سيد احمد در تداركات گرفت، در بحث كردستان بود. بعد از آن ايشان به عنوان مسئول تداركات سپاه در منطقه شش كشوري شامل استانهاي كرمان و هرمزگان و سيستان به خدمتش ادامه داد. پس از شروع جنگ تحميلي به عنوان مسئول هماهنگي تداركات كل سپاه و معاون محسن رفيق دوست، اقدام به تأمين سلاحها و ملزومات جبهههاي جنگ كرد و تا پايان عمر شريفش در بهمن ماه 1360 در همين سمت خدمت كرد.
گويا ايشان ابتكارها و نوآوريهاي زيادي هم داشتند؟
سيد احمد ذهن خلاقي داشت. يادم است يك مين ضد تانك با استفاده از زودپزهاي نجف آبادي ساخته بود. زودپزهاي نجف آباد محصول ريختگري اين شهر بودند و قديميترها يادشان است كه چه شكل و شمايلي داشتند. برادرم چون مربي انفجار و تخريب بود، كار با مواد منفجره را خوب بلد بود. داخل اين زودپزها را پر از مواد منفجره ميكرد و بعد از دو قسمت سوت مانند زودپزها، سيم چاشني بمبها را رد ميكرد. يكبار ايشان آيتالله حائري شيرازي را به اصفهان دعوت كرده و مينش را براي آنها به صورت عملي به نمايش گذاشته بود. چون آدم شوخ طبعي بود، گفته بود ميخواهم برايتان با اين زودپزها آبگوشت بار بگذارم. بعد براي امتحان ميزان قدرت مين، يك لاستيك روي آن گذاشته و با انفجار مين و پرتاب چند ده متري لاستيك به هوا، قدرت مين دست سازش را به نمايش گذاشته بود. يكي ديگر از ابتكارات شهيد سيد احمد حجازي، خريد اولين قايق نظامي براي سپاه بود. اين قايق يا به تعبير ديگر ناوچه جنگي، بعدها سنگ بناي نيروي دريايي سپاه را بنيان گذاشت. ميتوانم بگويم موضوع خريد قايق جنگي، دورانديشي سيد احمد را نشان ميداد كه از همان ابتداي تشكيل سپاه و ورودش به جبههها به فكرش رسيده بود كه بايد اين نهاد انقلابي گسترش پيدا كند و صاحب نيروي دريايي يا احياناً نيروي هوايي و... هم شود. سيد احمد براي تأمين تسليحات مورد نياز جبههها حتي به مأموريتهاي خارج از كشور هم رفته بود. بعدها فهميديم به افغانستان رفته است يا حتي با فروشندگان بينالمللي سلاح ارتباط گرفته و از آنها بخشي از سلاحهاي مورد نياز جبههها را تأمين كرده است. گذشته از تأمين سلاح، شهيد حجازي در تأمين غذا و ديگر مايحتاج جبههها هم فعال بود. جالب است كه ايشان خيلي از منابع مالي اين كارها را از طريق پدرمان و معتمدان بازار تأمين ميكرد. آن زمان سپاه كه بنيه مالي خوبي نداشت، بني صدر هم كه خيانت و كارشكني ميكرد، بنابراين سيد احمد منتظر كمكهاي دولتي نميماند و خودش شخصاً پول اين اقلام را از مردم و بازاريها تأمين ميكرد.
كمي فضاي بحث را تغيير دهيم، رابطه سيد احمد و سيد محمد چطور بود؟
اين دو فقط برادر نبودند، همرزم و همراه و از همه مهمتر دوستان خوبي براي هم بودند. فاصله سنيشان يك سال و خردهاي بود و بيشتر به دوقلوهايي شباهت داشتند كه در همه كارها با هم بودند و به هر آوردگاه يا فعاليتي با هم ورود ميكردند. سيد احمد چون يكسال تحصيلي رد شده بود، با سيد محمد همكلاس هم بودند و جمعشان در مدرسه هم جمع بود. سردار شهيد سيد محمد خيلي به برادرمان سيد احمد علاقه داشت. چون سيد احمد به رغم خدماتش كمتر شناخته شده بود، سيد محمد از اين موضوع گلايه داشت. با توصيههاي ايشان بعدها يك خيابان در اصفهان به نام شهيد سيد احمد حجازي نامگذاري شد، ولي همان طور كه شما هم اشاره كرديد، اين سردار شهيد (سيد احمد حجازي) هنوز هم براي خيلي از مردم و خصوصاً نسل جوان شناخته شده نيست.
شهادت سيد احمد چطور رقم خورد؟
قبل از پرداختن به شهادتش موردي را توضيح بدهم. اخوي يك اخلاق خاصي داشت. اگر ميخواست و اراده ميكرد، 72 ساعت ميتوانست پلك روي هم نگذارد و ساعتها پشت فرمان ماشين بنشيند و اين طرف و آن طرف برود. ايشان وقتي وارد تداركات سپاه شده بود، از طرف مهندس غرضي و وزارت نفت يك وانت داتسون به او داده بودند كه مأموريتهاي كاري را با آن ميرفت. بعد از شهادتش آن وانت را به وزارت نفت برگردانديم. احمد گاه چندين روز تمام با اين وانت به دل كوه و دشت ميزد و از اين شهر به آن شهر ميرفت. وانت اتاقك هم داشت و خواب و استراحتش همانجا بود. لباسهايش را هم بين راه ميشست و پشت صندلي ميگذاشت تا خشك شود. خلاصه زندگياش به همان وانت خلاصه شده بود و فقط مواقعي كه به اصفهان ميآمد، ميتوانست مدت كوتاهي استراحت كند. اين را هم بگويم كه وقتي به خواب ميرفت، ديگر كسي نميتوانست او را به اين راحتيها از خواب بيدار كند. خلاصه يكبار كه سيد احمد با وانتش از شرق تا غرب كشور رفته و خودش را به اهواز رسانده بود، در پادگان گلف تعدادي از شاگردان دوره تخريبش از او خواسته بودند در خنثيسازي ماسوره مينهاي جديدي كه از دشمن به دست آورده بودند به آنها كمك كند. سيد احمد ميرود و ماسورهها را باز ميكند، اما يك ماسوره زنگ زده منفجر و باعث شهادت برادرم در پنجم بهمن 1360 ميشود.
خبر شهادتش را چطور شنيديد؟
سيد محمد آن مقطع در مناطق عملياتي بود، ولي زمان حادثه در اهواز حضور نداشت. اما يكي از شاگردان قديمي سيد احمد به نام حاج علي رياحي كه جزو همان بچههاي جذب شده در اردوهاي كوهنوردي ايشان بود، در پادگان گلف حضور داشت و اولين نفر خود حاج علي بالاي سر سيد احمد رسيده بود. حاج علي موضوع را به اطلاع اقوام و دايي ما ميرساند و آنها هم ما را در جريان ميگذارند. مرحوم پدرم بعد از شهادت سيد احمد ديگر كار در مغازه را كنار گذاشت و بيشتر وقتش را براي جمع آوري كمك به جبههها صرف ميكرد.
سردار شهيد سيد احمد حجازي هنگام شهادت متأهل بودند؟
بله ايشان ازدواج كرده بود. همان اوايل جنگ ازدواج كرد. هنگام شهادتش يك فرزند دختر يكساله به نام زينب داشت كه اكنون ازدواج كرده و خودش صاحب خانواده است.
سخن پاياني؟
سيد احمد يك جوان خلاق، خوشفكر و يك رزمنده مخلصي بود كه به راحتي ميتوانست وارد مباحث اقتصادي شود، اما او كسي نبود كه صرفاً به خودش فكر كند. گاهي پيش ميآمد كه به صورت گمنام ميرفت و كارگري ميكرد. چون ميخواست حال يك كارگر را بهتر درك كند و در كارهاي خيري كه انجام ميداد، ديد بهتري داشته باشد. ما بعدها با بسياري از كارهاي خير او آشنا شديم. اين دو برادر شهيد (سيد احمد و سيد محمد) عمرشان را وقف خدمت به كشور و اسلام كردند و عاقبت شهادت مزد اخلاصي بود كه در كارها و خدماتشان داشتند.