سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: شهیدابراهیم شهرکینسب متولد سال ۶۹ در سراوان بود که روز ۲۶ فروردین سال ۹۶ در سن ۲۷ سالگی حین انجام مأموریت در همان شهر زادگاهش به شهادت رسید. پیشتر تصاویر این شهید را در فضای مجازی دیده بودم. کمی بعد با معرفی یکی از دوستان با خانواده شهید شهرکی ارتباط گرفتم. خانوادهای که با افتخار از فرزند شهیدشان یاد میکنند. درحالیکه سالروز شهادت شهیدشهرکی را در پیش داریم، گفتوگویی با اعظم شهرکینسب خواهر شهید انجام دادیم که ماحصلش را پیش رو دارید.
ابراهیم موقع شهادتش چند سال داشت؟
برادرم متولد ۹ آبان ماه سال ۶۹ در سراوان بود. ۲۶ فروردین ۹۶ که در سراوان به شهادت رسید، هنوز ۲۰ سالش کامل نشده بود. ابراهیم خیلی مظلوم و بسیار متواضع بود. تا سؤالی از او نمیپرسیدند، حرفی نمیزد. عضو فعال بسیج بود و در پایگاه مسجد فعالیت داشت. ارادت زیادی به اهل بیت (ع) داشت. در مناسبتها و مراسمها به هیئت میرفت. اهل ورزش بدنساری هم بود.
گویا برادرتان متأهل بودند؟
بله، با وجود سن کمش متأهل بود. از او یک فرزند پسر به یادگار مانده است. ابراهیم احترام زیادی به پدر و مادرمان میگذشت. هرگز با صدای بلند با آنها صحبت نمیکرد. در کل احترام زیادی برای خانواده قائل بود. قانع بود و سعی میکرد آنچه برای زندگی نیاز دارد را خودش تهیه کند. همیشه سعی میکرد نمازهایش را تا آنجا که امکان دارد به جماعت بخواند. دیگران را هم به خواندن نماز توصیه میکرد. اعتقاد زیادی به ولایت فقیه داشت و به رهبری عشق میورزید.
پیش آمده بود از شهادت برایتان صحبت کند؟
نمیخواست ما زیاد نگران شرایط کاریاش شویم. برای همین از کار و خطرات احتمالی مأموریتهایش صحبتی با ما نمیکرد، اما یک مرتبه یادم است تازه سرکار رفته بود. به من گفت خواب دیدم که شهید شدهام. ما خواب شهادت ابراهیم را جدی نگرفتیم و با خنده و شوخی از او خواستیم که خوابش را برای ما تعریف کند. ابراهیم خوابش را تعریف کرد. پنج سال بعد همانطور که خواب دیده بود، دقیقاً به همان صورت شهید شد.
آخرین دیدارتان چه زمانی بود؟
من در یک شهر دیگری سرکار بودم، اما عید سال ۹۶ همه آمده و در خانه پدر دور هم جمع بودیم. روز آخر، ابراهیم در خانه بود که من برای رفتن به سرکار از او خداحافظی کردم. با هم روبوسی و خداحافظی کردیم. پنجم یا ششم عید نوروز سال ۱۳۹۶ بود.
خبر شهادت برادرتان را چطور شنیدید؟
من شهرستان محل کارم بودم که یکی از بستگان با من تماس گرفت و گفت ابراهیم مجروح شده، اما حالش خوب است. اگر میتوانی مرخصی بگیر و بیا. من هم سریع به سمت خانهمان حرکت کردم. وقتی آمدم جریان را متوجه شدم. برادرم روز ولادت حضرت علی (ع) و در سالروز تولد فرزندش به خاک سپرده شد. همانطوری هم که خواب دیده بود به شهادت رسید. بعد از شهادتش، من و همه خانواده تلاش کردیم که ادامهدهنده راه شهیدمان باشیم. امیدوارم که شرمنده خون شهدایمان نشویم. هر باری که به سرمزار برادرم میروم، احساس میکنم که او حاضر است و ما را نگاه میکند، اما همیشه با خودم میگویم داداش یک روز میآید، احساس میکنم رفته مرخصی و بالاخره برمیگردد.
با دلتنگیهای خواهرانه چه میکنید؟
اوایل خیلی سخت بود. من چندینبار خواب برادرم را دیدهام. یکبار خواب دیدم که با پسرش ایستاده و پیراهن سفیدی به تن دارد. از او پرسیدم ابراهیم جان برادر! جایت خوب است؟ راحتی؟ در پاسخ من گفت بله جای من خیلی خوب است. دیدن این خوابها باعث آرامش خاطرم شد. شاید مادرم بهتر بتواند این واژه «دلتنگی» را برایتان معنا کند. شاید او بهتر بتواند پاسخ این سؤال را بدهد. مادری که هر لحظه و هر ثانیهاش را با دلتنگی فرزندش میگذراند. عکس ابراهیم بر دیوار اتاق و روبهروی اوست. دائم به عکس خیره میشود و حرف میزند. من هم پنجشنبهها سر مزارش میروم و با خواندن قرآن و دادن خیرات و صدقه سعی میکنم یاد او را زنده نگه دارم و ثوابی به او برسانم.