سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: جاناتانهایت، روانشناس اجتماعی در یکی از مطالعاتش به حقیقتی جالب توجه رسید: باورهای ما هر چه باشند، در نهایت به شش ارزش اصلی منتهی میشوند که همه انسانها قبولشان دارند، اما وزن متفاوتی به آنها میدهند. «دیوید بایرن» در مطلبی که در وب سایت " We Are Not Divided" منتشر کرده به این موضوع پرداخته و وبسایت ترجمان نیز آن را با ترجمه آرزو صحیحی انتشار داده است. این مطلب را در ادامه با اندکی تلخیص میخوانید.
مانند بسیاری از مردم، من هم هرازگاهی میشنوم دیگران از ارزشها و باورهایی جانبداری میکنند که با باورهای من ناسازگارند. جوانتر که بودم این موضوع را درک نمیکردم. بسیاری از این باورها و سوگیریها در دید من غیرمنطقی بودند. چطور ممکن است مردم به چنین چیزهای احمقانهای باور داشته باشند؟ اما هر چه بیشتر خواندم، سفر کردم و آدمهای بیشتری دیدم، فهمیدم که ارزشها و باورهایی که شاید برای من غریبه باشند، برای دیگران اغلب به دردی میخورند.
فایدهاش، گاهی، صرفاً سهیمشدن این ارزشها و باورها با کسانی است که احساس مشابهی دارند. باورهای یکسان میتوانند حس همبستگی ایجاد کنند یا به زندگی مردم معنا ببخشند. گویی ما انسانها طوری تکامل یافتهایم که به عاملی برای همبستگی و یکپارچگی نیاز داریم.
من هم مجموعه ارزشهایی دارم که به نظر خودم، بدیهی هستند و همه باید قبولشان کنند، اما اگر قرار است به نقطه اشتراک برسیم و در کنار هم زندگی کنیم، حداقل کاری که باید انجام دهیم تلاش برای درک نگرش مردمانی است که مثل ما فکر نمیکنند.
چند سال پیش روانشناس اجتماعی، جاناتان هایت در کتاب «ذهن درستکار» عنوان کرد که شش ارزش اخلاقی بنیادین و میزان اهمیت هر یک از آنها برای فرد ما، تعیینگر رفتارمان است.
این ارزشها (و نقطه مقابلشان) به این ترتیب هستند:
۱. مراقبت/آسیب: همه ما یک خانوادهایم و باید تا جایی که میتوانیم نسبت به دیگران مهربان باشیم. رنج در صورت امکان، باید از بین برود.
۲. انصاف/تقلب: جامعه باید تلاش کند که منصف باشد. عدالت باید برای همه یکسان باشد. دست در دست هم دادن بهتر از ظلم است. در روی دیگر سکه، متقلبین و مفتخورها هستند که باید مجازات شوند.
۳. وفاداری/خیانت: وفاداری به خانواده، جامعه، گروه، تجارت و ملت برای هر شخصی حیاتی است. این نیرویی است که جلوی فروپاشی را میگیرد.
۴. اقتدار/براندازی: افراد باید به قانون احترام بگذارند، چه آن قانون را قبول داشته باشند چه نداشته باشند. توافق جمعی ما برای پیروی از نهادهای اجتماعی و حقوقی است که ما را به یک جامعه تبدیل کرده است.
۵. حرمت/اهانت: پاکدامنی، میانهروی، خودداری و ملایمت جهان ما را پایدار میکند. رفتارهای خاصی غیراخلاقی هستند و باید از آنها اجتناب شود.
۶. آزادی/سلطه: تا آنجا که به دیگران صدمهای نزند، مردم باید در بیان، فکر و رفتار آزاد گذاشته شوند.
متوجه شدم تا حدی میتوانم تمام این شش ارزش را ارزشمند قلمداد کنم. مردم مایلند بعضی از این ارزشها را برتر از بقیهشان بدانند و اینکه ما کدامها را برتری میدهیم، طرز فکر ما، چگونگی برخوردمان با دیگران و تصوراتی که از ایشان داریم را تعیین میکند. بعضی از مردم معتقدند مقررات استفاده از ماسک مخل آزادی فردیشان است. حس میکنند که حقوق فردیشان (آزادی) بر حقوق جامعه بزرگتر برتری دارد، این در حالی است که من ارزش بیشتری برای همکاری و سلامت جمعی قائلم (مراقبت). نه اینکه فکر کنم آزاد و مختاربودن اشتباه است، اما فکر میکنم در شرایط خاص، شاید این ارزشها باید در برابر منافع عمومی کنار گذاشته شوند. شاید حس کنم که برای به چالش کشیدن قوانین ناعادلانه گاهی باید آنها را زیر پا گذاشت (انصاف). دیگران مخالفت خواهند کرد و خواهند گفت «قانون قانون است» (اقتدار). آزادی بیان حقی بیقید و شرط است (آزادی) و اگر کسی بابت چیزی که من میگویم آسیب ببیند، برنجند یا احساس کند با او به ناحق رفتار شده است، خب این بهای آزادی است. معمولاً، من هم به این ارزش باور دارم، اما آن را حقی بیقید و شرط نمیدانم؛ یعنی در مواردی که قصد آسیب و ایجاد خشونت باشد، به نظرم آزادی بیان باید مهار شود (مراقبت و انصاف). نکته اینجاست که من برای تمام این ارزشها اهمیتی قائل هستم.
این اصل که تمام باورهای گوناگون ما از همین شش ارزش سرچشمه گرفتهاند به این معنا نیست که همه این باورها اهمیت یکسانی دارند یا حتی اصلاً اهمیت دارند. شاید من نوعی در مسائل خاصی با دیگران اختلافنظر داشته باشم، اما این اختلافنظرها خواهناخواه ریشه در ارزشهایی دارند که سهیم بودن ما در آنها انکارناپذیر است. باورها و خط مشیهای ما شاید خیلی متفاوت باشند، اما باز با شناخت ارزشهای پشت این باورها، من تا حدی و در مواردی میتوانم با دیگران همدلی کنم و درک کنم که چرا در برخی موضوعات احساسشان با حس من متفاوت است.